حُفره
برای چه تیمی بازی میکنیم؟ مدتهاست به این فکر میکنم که آن نویسندهی معروف که عاشق قلمش هستم در ا
🔸️ در راستای این پست:
1️⃣ سعی میکنم پولهایم را جمع کنم و تا جایی که شرایطش باشد کتب جبههی انقلاب را حتما چاپی بخرم. این کار باعث بالا رفتن شمارهی چاپ آن کتاب و درنتیجه بیشتر دیده شدنش میشود. چون کتابهای الکترونیک هرقدر هم که خوانده شوند شماره چاپ فیزیکی کتاب را بالا نمیبرند. میدانم شرایط اقتصادی سخت است اما نیت کنید و خرید این کتابها را حتما در اولویت بگذارید.
2️⃣ در این مدت سعی کردهام آن گاردی که به چنین کتابهایی داشتم را بشکنم و با نگاه مثبتتری سراغشان بروم.
3️⃣ اما همچنان بعضی اشکالات تکنیکی برایم آزاردهنده بوده و حتی روی محتوای خوب کتاب هم اثرگذار است. پس سعی کردهام نقد واقعبینانهای داشته باشم که موجب رشد شود. نه اینکه قبلا چنین نقدی نداشتم اما خب خیلی سرشان غر میزدم و دیدم منفی بود🤦♀️
اگر دستم به نویسندهشان هم برسد حتما نکاتم را دلسوزانه میگویم.
4️⃣ نقدهایم را حتما در بهخوان به اشتراک میگذارم تا کتابها بیشتر دیده شوند :
https://behkhaan.ir/profile/mob.akbarnia?inviteCode=vHmIq1z3cBq1
🔅 نیاز نیست حتما حرفهای بود و نقد یا یادداشتی برای کتاب نوشت. شما از نظرگاه خودتان هرچه دوست داشتید بنویسید.
🔅 حتما هم نیاز به بهخوان نیست. هر جا که توانستید راجع به کتاب صحبت کنید.
5️⃣ درعوض آن نقد سعی میکنم امتیاز کتاب را کمی بالاتر از آنچه برایم مطلوب بود بدهم. ( در بهخوان)
6️⃣ خواستید که این افراد و نشرهای نامطلوبی که در پست قبلی گفتم را معرفی کنم. واقعا اجازهی چنین کاری را ندارم. به نظرم هرکس باید به تشخیص خودش عمل کند. از افرادی که اطمینان دارید پیشنهادهای کتاب را قبول کنید. کمکم که بخوانید خودتان نویسندهها و انتشارات مورد اطمینان را خواهید شناخت.
🔅 پیدا کردن گروه و گعدهای کتابخوان و همعقیده هم میتواند مفید باشد. مثل حلقهی کتاب مبنا که البته فعلا ثبتنامش بسته شده.
7️⃣ کتابهای بهتر را از طریق تمام ابزاری که دارم تبلیغ کنم.
خواستم بگویم به لطف خدا کار را رها نکردم. شما چه میکنید؟ اگر راههای دیگری به ذهنتان میرسد حتما بگویید که اضافه کنم👇
https://daigo.ir/secret/41456395944
#کتاب
#کتابخوانی
#کتاب_خوب
@hofreee
1.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزکم!
ما همه خوابیم.
لطفا با ضجههایت خوابمان را پریشان نکن.
خاک بخور و سنگ به شکمت ببند و بگذار سرمان به کارهای همیشگیمان گرم باشد.
تو دروغی!
واقعی نیستی.
شاید اصلا با هوش مصنوعی ساخته شده باشی.
نمیتوانی که واقعی باشی!
به هرحال جهان مگر این همه بیدر و پیکر است که تو و نسلت را بکشند؟ عدالت پس کجاست؟
نه. نه!
واقعیت ندارد.
بگذار بخوابیم.
#غزه
#پسرمگرسنهای؟
#خدایاگشایشبفرست
@hofreee
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم را بادقت ببینید.
میدانید چرا؟
چون وقتی داشتیم موشک میریختیم روی این حرامیها شک و تردید به دلتان نیفتد که " وای بیچاره زن و بچههای اسرائیلی چه گناهی دارن؟ ".
اینها نسل در نسل و کوچک و بزرگ از نطفه حرامزادهاند.
مگر میشود سالها در زمین غصبی زندگی کنی و حرامزاده به دنیا نیایی؟
یعنی صدای ضجه و نالهی آدمها را نمیشنوند؟
حتی به یک نفرشان نباید رحم کرد. آنکه آنجا زندگی میکند تکلیفش معلوم است!
لطفا در حملهی بعدی آنقدر نازک و لطیف نباشید!
#غزه_گرسنه_است
#حرامزاداگیبهروایتتصویر
@hofreee
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وسط این همه غم یهو دلم باز شد :)
کاش میشد زمان رو برگردوند به اون روزها که دغدغهمون رسیدن ماه تولدمون بود و گرفتن کادو و فوت کردن شمع.
چی شد که جهانمون اینطور مچاله شد؟
https://daigo.ir/secret/41456395944
#مرداد_اومده
@hofreee
حُفره
سلام و ادب مدتی هست که تصمیم دارم این کتابو بخونم اما شرایط جور نمیشد. حس میکنم جمعخوانی چنین کتب
انشاالله فردا شروع میکنیم.
جا نمونید.
این روزها خیلی به تو فکر میکنم. به انگشت اشارهات که مدام روی لبهایت بود. به چشمهایت که آدم روبهرویت را میدید و نمیدید. انگار پشتش غاری بود تنگ و تاریک و سرد که هرکسی نمیتوانست به آن برسد. به سرت که یکی در میان رو به پایین بود. بعد چطور میتوانستی دنیا رو اینطور خوب ببینی؟ آنقدر کم حرف میزدی که صدایت را یادم نیست. بلد بودی به آدمها گوش بدهی و ترحم نکنی. به مسخرهبازیهایم ریز ریز بخندی و بگذاری آدم خودش باشد کنارت. نوشتههایت را میخواندم و میخواستم تو باشم. ادایت را دربیاورم. مینوشتم و میخواندی. سرت را از لای کتابهای قطورت بیرون میآوردی. دوباره انگشت اشارهات را روی لبها فشار میدادی. من قلبم دوپ دوپ میزد که قرار است چه بگویی؟ رک بودی و میترسیدم. اما هیچوقت پشیمانم نکردی. همیشه نقدهایت را لای تعریفها میپیچاندی که دل آدم را نزند. چطور میتوانستی از آن اراجیف، حرف خوب دربیاوری؟ گفتی: " به نظرم به نویسندگی فکر کن. " میدانم که آن لحظه چال روی گونههایم در عمیقترین حالت ممکن بود. گفتم: " خودت چرا جدیش نمیگیری؟ تو خیلی معروف میشی. همه عاشقت میشن! قول میدم! واسه کتابات صف میکشن" نفست را بیرون دادی. هنوز حالت تکان خوردن لبهایت یادم هست. انگار کلمهها آدمهایی بودند با قد و هیکل متفاوت که موقع بیرون آمدنشان از حفره دهانت توان مختلفی میطلبیدند. گفتی که استعداد، پول، علاقه، اراده و تلاش فقط یک بخش کوچکیست برای موفق شدن. بچه بودم و نمیفهمیدم چه میگویی. مگر ورد زبان تمام آدمهای موفق و کتابها همین چند کلمه پشت هم نیست؟ گیجیام را که دیدی گفتی: " یه وقتایی نمیشه. یعنی اون نمیخواد که بشه. گرههایی میندازه تو مغزت... تو زندگیت که تا بازشون نکنی انگار دکمه توقف همه چی رو زدن. همه چی! "
این روزها به تو فکر میکنم نه برای اینکه دلتنگت شدهام. من یکجایی توی نفهمیهایم از دستت دادم و شمارهات را پاک کردم و دیگر ندیدمت. پس رویم نمیشود که بگویم دلتنگ شدهام اما شنیدهای که آدمها هرچه را به سخره بگیرند سرشان میآید؟ بلای توی مغزت سر من هم آمده. نمیدانم کجایی؟ ازدواج کردهای یا نه؟ بچهدار شدهای یا نه؟ فقط دلم میخواست میتوانستم ازت بپرسم به جواب سوالهایت رسیدهای؟ اگر هنوز نرسیدهای پس چطور ادامه میدهی؟ تو خیلی راست میگفتی! اما آنها که موفق شدهاند یعنی از این سوالها ندارند؟ چطور با این سلولهای سرطانی میجنگند و نمیگذارند متاستاز کند؟ اصلا موفق شدن را با چه متر و معیاری باید سنجید؟ به نظر من تو بهترین آدمی بودهای که توی زندگیام دیده بودم. از خیلی از اینها که روی سِن میروند و ملت برایشان کف میزنند هم موفقتر! اما چرا باید برای تو نخواهد و برای دیگری بله؟ من چند سال است که هر ازگاهی اسمت را سرچ میکنم. شاید کتابی نوشته باشی و وسط این همه اسم تکراری تو را پیدا کنم. خودم را به مراسم رونمایی کتابت برسانم و دست بگذارم روی شانهات و تمام حرفهایم را چشمبسته و تند تند بزنم و دربروم. اما اسم تو هیچجا نیست. پس گیر کردهای. من هم لباس زندگیام به دستگیرهی در گیر کرده و نخکش شده. متنفرم از لباس نخکششده!
وقتهایی که به نوشتن کتاب فکر میکنم و تمام آن اهداف والا و بزرگ که معمولا در زبان همهی اساتید مشترک است، همیشه یک چیز کم است. تازگی فهمیدم آن چیست! یک انگیزهی درونی و خیلی شخصی! مثلا من دوست دارم اگر پیدایت نکردم، تو لااقل روزی در یک کتابفروشی لا به لای آن کتابهای فلسفیات اسم مرا ببینی. لحظهای پا سست کنی. گره بیفتد به ابرویت که یعنی خودش است؟ کتاب را برداری. خودت را به نزدیکترین صندلی برسانی. بنشینی. محال است اسم مرا فراموش کرده باشی. خودت میگفتی آدمها در مواجهه با اسمم دو دستهاند. یا هیچوقت یاد نمیگیرند یا هرگز یادشان نمیرود. تو دستهی دومی. مطمئنم. بعد هم لابد میتوانی ایمیلی چیزی درون آن کتاب از من پیدا کنی و بگویی که " خوب شد که به نویسندگی فکر کردی! " و چال روی گونههایم باز هم عمیق شود.
https://daigo.ir/secret/41456395944
#این_روزها
@hofreee
5.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم را چند بار دیده باشم خوب است؟
پسرک اهل غزه است و در اینستا فالویش دارم. اول فکر کردم فیلم قدیمی است ولی دیدم دیروز فرستاده شده.
شکر
شکر
شکر
امشب کمی راحتتر میخوابیم🥺🥹
کاش عربی بلد بودم که بگویم چقدر با شادیتان شاد شدم.
#غزه
#یمنِباغیرت
#ایران
@hofreee
وقتی تازه مادر شده بودم همیشه سوالم این بود که یعنی زندگی شخصیام تمام شد؟ دیگر حق ندارم علایقم را دنبال کنم؟ این جملههای کلیشهای نفوذ کرده بود توی مغزم که " بچه که خوابه بخواب.... بچه که خوابه خونه رو تمیز کن.... بچه که خوابه غذا درست کن! " هشت نُه ماه با این حرفها ادامه دادم اما شبیه کاغذی بودم که کسی بگیرد توی مُشتش و فشار دهد. مادری محض داشت متلاشیام میکرد. با خودم زنهای موفق اطرافم را تحلیل میکردم. اصلا کسی بود که فقط مادر باشد؟ یعنی برای خودش حتی یک دقیقه هم وقت نگذاشته باشد؟ واقعا به چنین زنی لااقل در اطراف خودم نرسیدم. هرکسی به طریقی یک دلمشغولی به غیر از مادری جور کرده بود. یکی با باغچهی کوکچکش سرگرم بود. دیگری خیاطی... شیرینیپزی.... نقاشی.... گلدوزی.... درست کردن انواع ترشی و مربا.....آزمون استخدامی.... درس خواندن... کار کردن.... هیچکس با مادری تنها نبود. انگار زن موجودی است که فقط در یک نقش نمیگنجد. مثل ریشههای یک درخت باید رشد کند و همه جا را بگیرد و قد بکشد. در یک باغچه جا نمیشود. اما آیا مادری باغچه بود؟ نبود اما دروغ نیست اگر بگوییم مادری زن را محدود میکند. هلش میدهد گوشهی رینگ. حالا زنهایی که گوشه نماندند و پریدند وسط و قهرمان هم شدند پس چه کردند؟ چطور از این باغچه زدهاند بیرون؟ بعد از نُه ماه مادری پاسخ سوالم را گرفته بودم. آنها خودشان را در ابعاد مختلفی وسیع کرده بودند. سختیاش را به جان خریدند و با مادری حرکت کردند. من ساکن مانده بودم. پس وقتی بچهها میخوابیدند چشمهایم را روی خانهی شلوغ و خردهریزههایی که زیر پایم میرفت، میبستم. به صفحه و چدن روغنی و کثیف گاز دقت نمیکردم. سعی میکردم به غذاهای سادهتری که سریع درست میشوند فکر کنم. بدنم را به کمخوابی عادت بدهم و درعوض به علاقمندیهایم برسم. کتاب بخوانم. دورههایی که دوست دارم شرکت کنم. بنویسم. راستش به هفته نکشید که من مادر دیگری شده بودم. اصلا انگار تازه خودم را پیدا کرده باشم. حالم با مادری بهتر بود و با بچههایم. درست است که دیگر یک کدبانوی تمام عیار نبودم و خیلی از مسئولیتهایی که واجب نبود را حذف کردم اما روحم زنده شده بود. چه چیزی بهتر از یک مادر زنده بود؟ این مادر میتوانست روی زندگیاش اکلیل بپاشد یا یک مادر مچاله و خسته؟ با اینکه هیچ کمکی نداشتم اما همان یک ساعتی که پسرها در طول روز میخوابیدند مرا شارژ میکرد. این عادت تا الان ادامه دارد. با این تفاوت که دوقلوها دیگر تن به آن یک ساعت خواب نمیدهند. حسین را میخوابانم و آنها را با یک بازی فکری یا نقاشی یا فیلم مشغول میکنم و بزمم را برپا میکنم. با یک لیوان آیسلته و کتابهایم روزم را میسازم. گاهی باید برای زنده رسیدن به قله، از راه سختتری رفت و چشم روی خیلی چیزها بست!
پ.ن: برای مادرهایی که شبیه آنروزهای من هستند....
#بهعلاوهمادری
https://daigo.ir/secret/41456395944
@hofreee
راستش من جز در مواقعی که مجبور نمیشدم، کتابی درمورد فلسطین نمیخواندم. حس میکردم نمیتوانم این حد از غم، ظلم و بیعدالتی را تحمل کنم. میخواستم سرپوش بگذارم روی عذاب وجدانم. اما بعد از جنگ اخیر حس کردم برای خودم بهانه میتراشیدم. باید خیلی بیشتر از اینها دشمن را بشناسم و چه راهی بهتر از ظلمها و پیمانشکنیهایی که داشته؟ چه راهی بهتر از خواندن قصهی فلسطینیها از سال ۱۹۴۸ تا اینجا؟
مدت کوتاهی هست که حتما یکی از کتابهای موازیخوانیام مربوط به فلسطین یا اسرائیل است. میخواهم لیستی درست کنم و همینجا بگذارم که همه با هم یکی یکی سراغ این کتابها برویم و به شناخت دقیقتری برسیم. البته احتمالا شما خیلی زودتر از من بهانهها را کنار گذاشته باشید.
لطفا هر کتاب خوبی که در این زمینه میشناسید برای ما هم معرفی کنید👇👇👇
https://survey.porsline.ir/s/X9Htn2X
خداخیرتان بدهد😇
@hofreee
حُفره
راستش من جز در مواقعی که مجبور نمیشدم، کتابی درمورد فلسطین نمیخواندم. حس میکردم نمیتوانم این حد ا
🔰 کتابهایی راجع به فلسطین:
🔅ماهیها به دریا برمیگردند(مرضیه اعتمادی)
🔅فلسطین(سید علی خامنهای)
🔅زخم داوود
🔅سرنوشت فلسطین
🔅تاوان عاشقی
🔅کاپوچینو در رام الله
🔅تا فراموش نشوی
🔅متاستاز اسرائیل
🔅ده غلط مشهور درباره اسرائیل
🔅اسرائیل آن شر مطلق
🔅چیزی برای از دست دادن ندارید جز جان هایتان
🔅خار و میخک
🔅 تو زودتر بکش
🔅بزرگترین زندان زمین
🔅باز شناختن غریبه
🔅خاکسپاری دوم بانوی مرگ
🔅سرزمین مقدس
از گی دولیل
🔅صلحی که همهی صلحها بر باد داد از فرامکین
🔅منازعه فلسطین و اسرائیل از تمرا بی. اور
🔅اختراع قوم یهود از شلومو زند
🔅صبحِ فلسطین از سوزان ابوالهواء
🔅 خوشخیال بد اقبال از امیل حبیبی
🔅از حصار ( محمود درویش/ شعر)
🔅دروازه خورشید ( الیاس خوری)
🔅غارتگر ( محبوبه زارع)
🔅تراژدی یک داستاننویس ( ابراهیم نصرالله)
🔅 اسرائیل و درگیری دائمی ( ربیع داغر)
🔅سرزمین پرتقالهای غمگین( غسان کنفانی/ مجموعه داستان کوتاه)
🔅 من سرگذشت یاسم و امید
🔅وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوشبدبین
🔅التیام از رضا مصطفوی
🔅سرنوشت فلسطین ( جمعی از نویسندگان)
🔅ریاح
🔅پایان یک نقش
🔅پل نامرئی از هنر به سیاست
🔅حقیقت سمیر
🔅معامله قرن
🔅این نقشه جعلی است
🔅سنگی که سهم من شد
🔅از پمبا تا ماریانا
🔅فرمانده در سایه
🔅 الی... ( فائضه غفار حدادی)
🔅 غزه از بازگشت مینویسد
🔅جایی که خیابانها نام داشت
🔅حاج فلسطین
🔅رو به پایان
🔅سنافور
🔅پرونده فوقسری ۲۰۴۰
🔅آخرین روز جنگ| رقیه کریمی
🔅پانصد صندلی خالی| لیلی علام الدین اسود
🔅من پناهنده نیستم| رضوی عاشور
🔅یک تکه زمین کوچک| الیزابت لرد
🔅بازگشت به رام الله| مریم برغوثی
🔅بازگشت به حیفا| غسان کنفانی
🔅حقیقت سمیر| یعقوب توکلی
🔅از کشمیر تا کاراکاس| سرباز روح الله رضوی
🔅چشمهایم در اورشلیم| مریم مقانی
🔅اجاره نشین خیابان الامین| علی اصغر عزتی پاک
🔅عروس یمن| زینب پاشاپور
🔅حکایت زخمها| الهه آخرتی
🔅پنجرههای در به در| محبوبه زارع
🔅اکسیژن برای مُردهها نیست
🔅پایی در غزه
🔅تاریخچه نزاع اسراییل و فلسطین از ایلان پاپه
🟠ممنونم از همهی دوستانی که به جمعآوری این لیست کمک کردن.
🔴 من محتوا و کیفیت کتابها رو تایید نمیکنم. فقط پیشنهادها رو جمع کردم. حتما خودتون هم بررسی کنید.
🟢 اگه جای کتابی رو خالی میبینید بهم بگین لطفا👇
https://survey.porsline.ir/s/X9Htn2X
#درحالبروزرسانی
#فلسطین
#غزه
#اسرائیل
@hofreee