eitaa logo
حسینیه هنر اراک
199 دنبال‌کننده
252 عکس
38 ویدیو
0 فایل
روابط عمومی: @sedali118 مدیریت حسینیه هنر: @Mojtaba92_403
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترک عزادار روستایی پارچه های مشکی، روی دیوارهای آجریِ مسجد خودنمایی می‌کرد. بنر بزرگی هم روی دیوار بود. عکس شهید جمهورمان. از کهنگی بنر می‌شد فهمید که از خیلی وقت‌ها پیش هم به آقای رئیسی ارادت داشتند. میز کوچکی جلوی مسجد گذاشته بودند و رویش عکس آقای رئیسی، کنار رحل قران بود. دختر کوچولویی، با شتاب آمد و گفت:"خاله گل مصنوعی آوردم بزار پیش عکس رئیس جمهور که میزمون قشنگ بشه" جلوتر رفتم و گفتم:"خانوم کوچولو اسمت چیه عزیزم؟" "نگین" " شما میدونی اینجا چخبره؟" "بله که می‌دونم، اینجا مراسم گرفتیم برا رئیس جمهورمون، اخه شهید شده"بعدش زد زیر گریه. کمی دلداری‌اش دادم. گریه‌اش که تمام شد گفت:"خاله وقتی از تلویزیون شنیدم هلکوپترش سقوط کرده، کلی دعا کردم براش. اما شهید شد آخرش.خیلی دوسش داشتم. حالا اومدم اینجا براش قران بخونم، خیرات پخش کنم،..." ✍مریم امینی روایت روستای فشک(۲) _ خاطرات نگین فشکی 🆔@hoseiniyehonar_arak
حسینیه هنر اراک
مولودی یا مراسم عزای شهیدان خدمت در مسجد کلی برنامه داشتیم برای روز تولد امام رضا(ع). هیئت، گروه سرود، مولودی‌خوانی و ... . داشتم آماده می‌شدم که دختر خواهرم زنگ زد. صدای ناراحتی از پشت تلفن گفت: "خاله میدونی چی شده؟ میگن هلکوپتر رئیس جمهور سقوط کرده!" بگذریم از این که چقدر حالم بد شد و ناراحت بودم. ولی باید می‌رفتم مراسم. کلی مهمان دعوت کرده بودیم. وقتی رسیدم تصمیم گرفتیم مراسم جشن را به مراسم دعا برای رئیس جمهور تبدیل کنیم. امن یجیب و دعا خواندیم. اصلا حالم دست خودم نبود. نفهمیدم مراسم را چطور گذراندم. تا صبح هم حالم خوش نبود. چقدر دعا کردم که انشالله سالم پیدایش کنند. با چشم گریان، نماز استغاثه به امام زمان خواندم. صبح که شد خبر شهادتش را شنیدم. یاد روزهایی افتادم که همه تلاشمان را می‌کردیم خوبی‌هایش را به مردم بفهمانیم. زمان انتخابات را می‌گویم. خیلی برایش تبلیغ کردم. گفتم کاری کنم دلم آرام بگیرد. قرار بود مولودی خوانی داشته باشیم. اما تصمیم گرفتم مراسم برای شهیدان خدمت باشد. در گروه محله اعلام کردم که مراسم داریم. رفتم کافی‌نت نزدیک محله‌مان. عکس آقای رئیسی را چاپ کردم. چای و خرما هم گرفتم. تقریبا همه محله آمده بودند. زیارت عاشورا خواندیم و دعای فرج. بعد از مراسم همه می‌گفتند چقدر سبک شدیم. در مجلسمان همه از رئیس جمهور شهیدشان تعریف می‌کردند. یکی می‌گفت:" برای طب سنتی خیلی کارها کرده" و دیگری می‌گفت:"از بچگی کار می‌کرده و ..." خلاصه همه از این می‌گفتند که حرف و عملش یکی بوده. دخترم می‌گوید:" مامان چرا ما قبلا نمی‌دونستیم آقای رئیسی اینقدر کار برای کشورمون انجام داده؟" من می‌گویم:" خدا بزرگش کرد. حالا دیگه همه می‌دونن چقدر آدم خوبی بوده. انگار شب قدر، شهادتش رو از امام رضا خواسته بود، صد در صد امام رضایی بود و مهربان مثل امام رئوف." ✍ داوود آبادی؛ مسجد آسید مهدی 🆔@hoseiniyehonar_arak
هوای شهر بهم ریخته هوای دل من هم باران و باد و رعد و برق دلِ من، دلشوره در ذهنم مدام میگذرد، چه کار باید کرد؟ تمرکز نداشتم بچه ها را حاضر کردم و رفتم.به فکر بسته بندی هایی افتادم در سطح شهر که نشان دهدما عزادار رئیس جمهور عزیزمان هستیم دلم میخواست همه شهر را بی تاب ببینم سرعتم را بالا بردم وسایل را تهیه کردیم و متنی که الصاق شود به بسته ها با بچه ها مشغول شدیم یکی بسته بندی میکرد و یکی چسب میزد دستشان کوچک بود و دلشان بزرگ و سوال های پیاپی: مامان؟! الان رئیس جمهور شهید شده، آمریکا خوشحاله؟ مامان؟! الان آقای رئیسی شهید شده خودش خیلی خوشحاله؟ مامان؟! کاش آقای رئیسی بچه کوچیک نداشته باشه مامان؟! مامان؟! و سوال آخر که تیری بود بر قلبم مامان؟! آقای رئیسی که اون همه قدش بلند بود چرا اونقدر کوچیکه جاش؟ پسرم اندازه تابوت را میگفت اما من پیکر سوخته و آب رفته ی شهیدِ جانم را تصور کردم... بسته ها حاضر شد برای پخش،یکی از معابر شلوغ را انتخاب کردیم چقدر واکنش ها زیبا و دل گرم کننده بود خصوصا آنجایی که... پیرمردِ ضایعاتی صلواتی فرستاد و بعد گفت: خدا حق آقای رئیسی رو به ما حلال کنه کاش میشد دستان پینه بسته اش را بوسید مگر چقدر در رفاه زندگی میکرد که این حرف را میزد؟ بسته ها تمام شد حالا دیگر باران بند آمده بود و باد نمی‌وزید. دل من هم، دیگر آشوب نبود آرام شده بود و محکم آرامشی از جنس اقتدار از جنس همان ها که نگذاشت رهبرم بغض کند آرامشی از جنس اراده های مصمم برای ادامه آرامشی از جنس دلهای سوخته اما تکیه زده به تقدیر الهی... 🆔@hoseiniyehonar_arak
کاروان غم "انگار کورن نمی‌بینن، اصن خدا تو قرآنم گفته که انگار کور و کر و لال شدن. اصن نمیخوان بفهمن که رئیس جمهورشون چه کارا که براشون نکرده." دارم این‌ها را برای خانمی که آمده با من مصاحبه کند می‌گویم. حرف حق است دیگر، مگر دروغ می‌گویم. باز هم میپرسد:" مادر جون شما به مخالفا از خوبی‌های رئیس جمهورمون میگی یا نه؟" در جوابش می‌گویم:" اونی که اهلشه می‌فهمه بالاخره. اونی که نیست هزاری هم بگی گوش نمی‌ده و حرف، حرف خودشه. من می‌گم اگه کار خدا بوده که خوش به حالشون شهید شدن. اگرم کسی دست داشته ایشالله خدا جزاشون بده و به همین زودی‌ها رسوا بشن." باز هم می‌پرسد:" مادر به نظر شما بعد از نبود آقای رئیسی برای کشورمون اتفاقی میفته؟" در جوابش می‌گویم:" نه ایشالله، با این رهبری که داریم، هیچوقت... روز اولم اعلام کرد که ناراحت نباشید. اصن ناراحت مملکتمون نباشید" انگار از جوابم تعجب می‌کند، شاید هم خوشش می‌آید و می‌گوید:"شما پیام رهبر رو متوجه شدی؟ خدا حفظتون کنه ایشالله که اینقدر قشنگ، پیگیر خبر‌ها و ... هستید" من هم می‌گویم:" آره خب من پای تلویزیون نشسته بودم که شنیدم. دارم تو این مملکت زندگی میکنم. بالاخره آدم باید با خبر باشه. تشکر می‌کند و سراغ دیگری می‌رود. آخر اینجا خیلی شلوغ است. آمده‌ایم کاروان غم. برویم امامزاده عبدالله ،شاید دلمان آرام شود. ✍مادربزرگ سیاسی 🆔@hoseiniyehonar_arak
توسل به امامزاده چند سال پیش که انتخابات بود من هنوز به سن رای دادن نرسیده بودم تقریبا چهارده ساله بودم. اما وقتی رئیس جمهور شد فهمیدم مردم‌مان چه انتخاب خوبی داشتند. می‌دیدم که چقدر به فکر مردم است و پای کار مردم. داستان زندگی‌ و ماجرای از دست دادن پدرش در بچگی را هم می‌دانستم. همه خوبی‌ها و مظلومیت‌هایش کنار هم باعث شد وقتی خبر سقوط بالگرد را بشنویم دسته جمعی برویم امامزاده روستا، همه شوکه شده بودیم شب تا صبح بیدار بودیم دعا می‌کردیم و لحظه به لحظه پیگیر اخبار. صبح که خبر شهادتش را شنیدیم خیلی ناراحت شدیم و گریه کردیم همه اعضای خانواده‌مان دوستش داشتیم من، مادرم، خواهرم، عمه‌ام و ... . مردم روستای ما برای آقای رئیسی مجلس ختم گرفتند و ما هم شرکت کردیم بعضی‌ها میگویند:"رئیس جمهور بود می‌تونست بشینه در دفتر کارش و دستور بده. اما می‌رفت، درد دل مردم رو گوش می‌داد و به خواسته‌شون رسیدگی می‌کرد. " من می‌گویم :"مردم ایران توقعشون رفته بالا و دیگه برای انتخاب بعدی خیلی دقت می‌کنن. خدا کنه که نفر بعد مثل آقای رئیسی باشه." ✍مصطفی فارسیجانی 🆔@hoseiniyehonar_arak
توی مغازه نشسته بودم که یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: " شنیدی هلیکوپتر رئیسی سقوط کرده" " زنده موندن؟" "اصلا هنوز پیداشون نکردن، معلوم نیست کجا سقوط کردن" تلفن را قطع کردم و همه فکر و ذکرم شد خانواده‌شان. چه می‌کشند در این بی‌خبری؟ تا شب اخبار را از اینستاگرام پیگیری می‌کردم. صبح شد و هنوز خبری نبود. باید می‌رفتم مغازه. سرم خلوت بود. نشستم تا اخبار را پیگیری کنم. همه پست و استوری‌ها خبر شهادت بود. خیلی ناراحت شدم. دلم به حال خانواده‌هایشان میسوخت. یاد روزهایی افتادم که بچه‌هایم پدرشان را از دست دادند. چه روزهای سختی گذراندیم. مشکلات مستاجری و مسائل اقتصادی هم هر روز داغمان را تازه می‌کرد. دلمان به کمک‌های دولت، خوش بود. همین تازگی وام گرفتم و مغازه سبزی فروشی زدم. سبد کالا هم که داشتیم و روزگارمان راحت‌تر از قبل می‌گذشت. وظیفه‍‌‌شناسی و مسئولیت‌پذیری‌ آقای رئیسی که دیگر اعیان و آشکار بود. اما گذشته از این مسائل، ناراحتی من فقط برای این چیزها نبود. بالاخره ما همه انسان هستیم و هم‌نوع. اگر عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار. شاید گاهی، کم و کاستی هم، می‌دیدیم اما خب ایرادی به رئیس جمهور نمی‌گرفتیم. مگر یک تنه چقدر می‌شود کار انجام داد؟ آن‌ها که رفتند و عاقبتشان بخیر شد. اما من برای ایرانم برای آینده بچه‌های یتیمم باید رای بدهم. من می‌گویم هنوز هم هستند کسانی که مثل او باشندو قلبشان برای ایران بتپد. ✍ فروشنده کلبه سبزیجات 🆔@hoseiniyehonar_arak
می دانستیم که کار می کرد مرد یک مغازه ساندویچ فروشی دارد و معلوم است که حسابی از وضعیت گرانی و اقتصاد شاکی است. از حس و حالش در لحظه شنیدن خبر که می پرسم خیلی جدی می گوید: "خب آدم ناراحت میشه دیگه، ناراحت بودیم. می دونستم تا حدی که از دستش بر میومد و می تونست تلاش می کرد. به نسبت خیلی از رئیس جمهورا خیلی بیشتر تلاش می کرد. شاید مملکت هنوز جای کار داشته باشه و مشکل زیاد داشته باشه ولی می دونستیم که کار می کرد. دوست داشت همه جا بین مردم باشه. انسانی نبود که بخواد استراحت بکنه و تو اتاق پشت میز بشینه. در لحظه هر کاری از دستش بر میومد انجام میداد و پیگیری می کرد، شده با یه تلفن. در کل انسان خوبی بود، آدم لایقی بود. آدم‌های این شکلی تو مملکتمون زیاد داریم، کم نیستن. آدم لایقی بود که این همه از مردم برای مراسمش رفتن. هیچکس بی دلیل انقد برای مردم محبوب نمیشه".... 🆔@hoseiniyehonar_arak
آقای رئیسی خیلی «خوب» بود! ما بخاطر آقای رئیسی و همراهانش اینجا (در مسجد، برای عزاداری) جمع شدیم. دلمون میسوزه، خیلی رئیس جمهور خوبی بود. همهٔ کاراش خوب بود؛ به داد ما می‌رسید، به پیرزنا می‌رسید، به نِدارا می‌رسید، به بیچاره فقیرا می‌رسید. وقتی خبر سقوط هلیکوپتر را شنیدم خدا می‌دونه از حال رفتُم، خیلی دلُم می‌سوزه، خیلی. اون شبی که می‌خواست صبح بشه اصلا صبح نمی‌شد، بیدار نشستیم تا صبح. آقامون که هرچی می‌تونست قرآن می‌خوند، من صلوات می‌فرستادُم، قرآن می‌خوندُم، دعا می‌کردُم... خبر شهادت که قطعی شد خیلی حرص و جوش [خوردم] و خیلی گریه زاری و...[کردم] دولت آقای رئیسی خیلی با دولت‌های دیگه فرق می‌کرد. رسیده‌گری می‌کرد، به همه یتیما، بیچاره فقیرا... زمان انتخابات ما آقای رئیسی رو نمی‌شناختیم ولی خو وقتی گفتن آقا رئیسی خوبه، تو تلویزیون نشونش دادن گفتن خوبه خو خوب بود دیگه. ما اینجوری شناخت داشتیم ازش. خیلی‌ها که میگن ما کار می‌کنیم دروغ میگن؛ هیچ کاری نمیکنن. اما این [آقای رئیسی] معلوم شد که خیلی کار کرد، خیلی کار کرد به ملت. من پسر خودم بی‌کار بود، بچهٔ منُ برد سرکار؛ خدا رحمتش کنه. نشونی داد، گفت اینا بیکارن، جوونن، باباش پیره، مادرش جون نداره نمی‌تونه کار کنه. تو انتخابات بعدی هم به هرکس که خوب باشه رأی می‌دیم. 🆔@hoseiniyehonar_arak
از فاصله چندمتری دیدمش مغازه بودم و مثل همیشه درگیر کارهایم. مادرم به مغازه آمد و گفت:بالگرد آقای رئیسی سقوط کرده. حالم خیلی گرفته شد. دوست نداشتم هیچ اتفاقی برایش بیفتد. به لحظه سقوط بالگرد فکر می‌کردم، خیلی ترسناک بود. شب تا شش صبح بیدار بودم و خبرها را گوش می‌دادم.همه ایران دعا می‌کردند و نیروهای اعزامی به دنبالش میگشتند. من هم برای سلامتی‌‌اش دعا می‌کردم. کمی که از ساعت شش گذشت که خبر شهادتش رسید. دلم سوخت که همچین رئیس جمهور پر کاری را از دست دادیم. کسی که به فکر مردم بود.خدا میداند برای گرانی با وجود مشکلات زیادم هیچوقت به او غر نزدم و همیشه گفتم: مگر دست تنها چقدر می‌شود کار کرد؟ ناراحت بودم که صاحبکارم مرخصی نمیدهد تا برای تشیع‌اش حاضر شوم. فروشندگی و هزار دردسر خودش. یادم است پنج مرداد آمد اراک و من هم رفتم. چقدر تلاش کردم نامه‌ای به دستش برسانم اما نشد. ولی خوشحال بودم که از فاصله چند متری دیدمش و خیلی حس خوبی بود. حیف که دیگر نداریمش ✍🏻 مرضیه احمدی 🆔@hoseiniyehonar_arak