بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#رضا_حاج_حسینی
▶️
زخم را اینبار بر قلب پدر میخواستند
مادر بی تاب را بی تاب تر میخواستند
@hosenih
این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت
که برایش تیر انداز قَدَر میخواستند
دشمن نام علی بودند... ورنه چله ها
تیرشان تک شعبه هم میشد اگر میخواستند
تیغ های ظالم بی رحم، خون می ریختند
نیزه های وحشی خونخوار، سر میخواستند
@hosenih
از کبوترها کبوتروار تر پرواز کرد
گرچه او را کودکی بی بال و پر میخواستند
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم
به مناسبت #روز_مادر
#رضا_حاج_حسینی
▶️
نُه ماه، من ماهی و تو دریای من بودی
نُه ماه، اصلا تو همه دنیای من بودی
من سالها از چشمه ی حلم تو نوشیدم
تو کوه بودی... وادی سینای من بودی
@hosenih
وقتی دو سالم بود... نه! نه! تا همین حالا
من راه می رفتم ولی تو پای من بودی
من لال بودم... حرف را از چشم میخواندی
من کور بودم... دیده ی بینای من بودی
هر جا خطر حس کردم آغوشت پناهم داد
ای ماه! تو آرامش شب های من بودی
@hosenih
از پله های زندگی بالا که می رفتم
هر بار تو بالاتر از بالای من بودی
... آیا وکیلم؟!!
از تو پرسیدم: "اجازه هست؟!"
خندیدی و دلگرمی امضای من بودی
من هر چه دارم را، به تو یک عمر مدیونم
مادر! چه می کردی اگر تو جای من بودی؟!
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_رضا_ع_مناجات
#رضا_حاج_حسینی
▶️
قبل از آنکه هوای غربت شهر روی تنهاییم هوار شود
می روم ایستگاه... تا شاید این منِ خسته هم سوار شود
این منِ خسته از معادله ها، این منِ گُر گرفته از گله ها
می رود در هجوم فاصله ها، همدم کوپه ی قطار شود
@hosenih
همدم کوپه ی قطار شدم، چشم من خیس و چشم پنجره خیس
کاش این ابرهای پاییزی، بگذرد... بگذرد... بهار شود
دردها را یکی یکی گفتیم، خسته بودیم و چای میخوردیم
چای، یعنی که گاه با یک قند، تلخ، شیرین و خوش گوار شود
کوپه هم حرفهای تلخی داشت، مثلا اینکه بین این همه درد
آرزوی مسافر قبلی، فقط این بود: مایه دار شود
یا همین جا... همین رئیس قطار، دائما روزنامه می خواند
تا خدای نکرده نرخ بلیط، نکند کمتر از دلار شود
(گرم صحبت شدیم، یادم رفت گز تعارف کنم؛ بفرمایید...
راستی! اصفهان دلش می خواست، لهجه اش مثل سبزوار شود)
آرزو کرد جای ریل قطار مثل آدم پیاده راه رود
یا شبیه کبوتران باشد؛ فکر کن... کوپه بالدار شود
آرزو کرد و گفت نوبت توست... آه! شاعر مگر چه می خواهد؟!
آرزو می کنم رواق امام، محفل شعر برگزار شود
@hosenih
جمعه بود و اداره ها تعطیل، شنبه باید دوباره برگردیم
کوپه هم مثل من دلش می خواست، امشب از کار برکنار شود
کف دستم نوشت کوپه ی هشت، واگن یک... قطار قم -مشهد
هرگز از خاطرم نخواهد رفت، بهترین یادگار قم - مشهد
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#رضا_حاج_حسینی
▶️
زخم را اینبار بر قلب پدر میخواستند
مادر بی تاب را بی تاب تر میخواستند
@hosenih
این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت
که برایش تیر انداز قَدَر میخواستند
دشمن نام علی بودند... ورنه چله ها
تیرشان تک شعبه هم میشد اگر میخواستند
تیغ های ظالم بی رحم، خون می ریختند
نیزه های وحشی خونخوار، سر میخواستند
@hosenih
از کبوترها کبوتروار تر پرواز کرد
گرچه او را کودکی بی بال و پر میخواستند
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_سکینه_س_مرثیه
#رضا_حاج_حسینی
▶️
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل
که از سکوت غصهدار حنجرت شناختم
@hosenih
تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را
میان پارهپارههای دفترت شناختم
قیام در قعود را، رکوع در سجود را
من از نماز لحظههای آخرت شناختم
غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را
به روی نیزه، از سر منورت شناختم
شکست عهد کوفه... این گناه بیشمار را
به زخمهای بیشمار پیکرت شناختم
@hosenih
تو را به حس بیبدیل خواهر و برادری
به چشمهای بیقرار خواهرت شناختم
اگرچه روی نیزهای ولی نگاه کن مرا
نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسم الله الرحمن الرحيم
به مناسبت #روز_مادر
#رضا_حاج_حسینی
▶️
نُه ماه، من ماهی و تو دریای من بودی
نُه ماه، اصلا تو همه دنیای من بودی
من سالها از چشمه ی حلم تو نوشیدم
تو کوه بودی... وادی سینای من بودی
@hosenih
وقتی دو سالم بود... نه! نه! تا همین حالا
من راه می رفتم ولی تو پای من بودی
من لال بودم... حرف را از چشم میخواندی
من کور بودم... دیده ی بینای من بودی
هر جا خطر حس کردم آغوشت پناهم داد
ای ماه! تو آرامش شب های من بودی
@hosenih
از پله های زندگی بالا که می رفتم
هر بار تو بالاتر از بالای من بودی
... آیا وکیلم؟!!
از تو پرسیدم: "اجازه هست؟!"
خندیدی و دلگرمی امضای من بودی
من هر چه دارم را، به تو یک عمر مدیونم
مادر! چه می کردی اگر تو جای من بودی؟!
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛ @hosenih
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_حسین_ع_عصر_عاشورا
#رضا_حاج_حسینی
▶️
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل
که از سکوت غصه دار حنجرت شناختم
@hosenih
تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را
میان پارهپارههای دفترت شناختم
قیام در قعود را، رکوع در سجود را
من از نماز لحظههای آخرت شناختم
غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را
به روی نیزه، از سر منورت شناختم
شکست عهد کوفه... این گناه بیشمار را
به زخمهای بیشمار پیکرت شناختم
@hosenih
تو را به حس بیبدیل خواهر و برادری
به چشمهای بیقرار خواهرت شناختم
اگرچه روی نیزهای ولی نگاه کن مرا
نگاه کن... منم... سکینه... دخترت... شناختی؟
⏹
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e