eitaa logo
نویسندگان حوزوی
3.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
479 ویدیو
177 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🌤نوشتن، هوای تازه است و نویسندگی، نان شب. 🍃#مجله_ی_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه نخبگان و اندیشوران #حوزویانِ_کنشگرِ_رسانه_ای 👇 ارتباط @Jahaderevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 حافظانه ✍️ فاطمه میری، عضو تحریریه مدادالفضلاء طلبه جوانی بود که در کلاس کاراته با پدرم آشنا شده بود. دست تنگ بود و برای چاپ کتابش مجبور شده بود چند کتابی را از کتابخانه شخصی‌اش بفروشد. پدرم کتاب‌ها را به قیمت خیلی بالا از او خرید. در میان کتاب‌ها دیوان حافظ هم بود. حافظ این گونه به خانه ما راه یافت. پدرم اهل شعر است. همیشه دفترچه‌ای کوچک پیش خود می‌گذاشت و شعر می‌نوشت. این دفترچه پر بود از اشعار حافظ، ولی کتابش هنوز به خانه ما نیامده بود. دیوان حافظ از بالای کمد انگار مرا صدا می‌زد و من هم به دنبال شنیدن حرفش صندلی می‌آوردم و او را می‌خواندم. اما انگار حافظ مرا جادو کرده بود. دیگر حافظ را کنار نگذاشتم و شد محرم حرف‌های مگو، که در گوش اوراقش زمزمه می‌کردم. حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد شعرها را می‌نوشتم. حفظ می‌کردم بی‌آنکه معنی آن را بدانم. فقط رفیق هم شده بودیم. مدتی نگذشت که پدرم سراغ کتاب‌ها آمد که آن‌ها را به صاحبش برگرداند. خیلی تعجب کردم چون بابا آن‌ها را خریده بود. اصلا دلم نمی‌خواست از دیوان حافظ دور شوم. ولی باید دل می‌کندم. گویا پدرم می‌خواست مطمئن شود که طلبه جوان کتابش را چاپ می‌کند و به عنوان هدیه و کمک کتاب‌ها را به او برگرداند، حتی دیوان حافظ را. در مقابل ناراحتی من گفت: الاکرام بالاتمام. حافظ از خانه‌ما رفت ولی پدرم هزینه خرید یک دیوان حافظ خوب را به من داد... انگار حافظ خودش در خانه ما را زده بود. انگار دوستی با حافظ دوستی با شعر و ادب فارسی بود. انگار حافظ آمده بود تا تو با زبان مادری‌ات آشتی کنی. انگار آمده بود دریایی از کلمات ناب را برای وقت دلتنگی نشانت دهد. دوستی من از این‌جا شروع شد. @HOWZAVIAN