🔺حسین علم الهدی گفته بیایم برای انتقام!
✍️ روایت خواندنی محمد علیان از اغتشاشات
روز چهارشنبه 30 شهریور صبح زود راهی صدا و سیما می شوم. حراست ورودی، کارت ملی می خواهد. تقدیم می کنم. بعد بررسی سیستمی می گوید: «ساختمان معاونت سیما را بلد هستی؟: می گویم نه. آدرس می دهد و بعد می گوید:« لطفاً حقیقت را بگو!» لحظه ای به فکر فرو می روم که یعنی چی؟ که بوق ماشین عقبی به سمت جلو هُلم می دهد. به استودیوی ۱۱ می رسم. هماهنگی با مجری و ارکان دیگر برنامه انجام می شود و ٧:٣٠ روی آنتن. از همان اول فضای بحث، متفاوت است و مشخص است که نمودارهای ذهنی مجری محترم به هم ریخته، اما همراهی می کند و جایگاه دفاع مقدس را در جامعه امروز و نحوه رجوع به آن را می گویم و ثقل بحث اینجاست که: «برای برداشتن گام های درست در آینده باید گذشته را به درستی شناخت وگرنه آینده مورد تهدیدهای ناشناخته قرار می گیرد.»
🔹 برنامه تمام می شود. راهی محل کار می شوم. به کارهای پیشرفت منطقه ای و... می پردازم، خبر شلوغی ها بالاگرفته است. عصر شده و به سرم می زند بروم کف میدان شاید بشود با این #دهه_هشتادی ها که می گویند آتش بیار معرکه شده اند صحبت کرد. تجربه 88 تا 98هست. آنجایی که وقت می گذاشتیم قبل از شلوغ شدن و تاریکی، بعضی ها رها می کردند و برمی گشتند!
🔹 می روم خیابان حجاب و به سمت بلوار کشاورز قدم می زنم، تیپ ضایع پیراهن دوجیب با شلوار کتان جلب توجه می کند و همان اول، مقداری متلک چیزدار نصیبم می شود. همین اول می فهمم اینها کلماتشان هم متفاوت است.
کشاورز را رد می کنم، به تقاطع وصال- ایتالیا می رسم. جمعیتی که شعار می دهند در حال بیشتر شدن هستند. سراغ یک گروه مشترک دختر و پسر می روم. به شانه یکی از پسرها می زنم، بر می گردد:
- یاعلی ریشو؟
+ محمد هستم.
و دست دراز می کنم.
دست می دهد.
- ارسلان هستم.
+ کجا به سلامتی؟
- مأموری؟ اسلحه داری؟ دست بند؟
+نه؛ هیچ کدام. می خوام باهاتون بیام.
-ما داریم می ریم انتقام بگیریم، به قیافهات نمی آد!
+ چرا اتفاقاً منم می خوام انتقام بگیرم.
- دختر بدون روسری با رنگ سبز فانتزی: بابا حاجی به قیافت نمی آد. ما رو اُسکل نکن!
+نه به جان « #مصی علینژاد»، منم دنبال انتقامم.
-ا... ایول؛ «مصی» رو می شناسی؟
🔹 حالا دیگر همراهشان شده ام. من بین شان هستم. این اولین بار است که این گونه بین دختر و پسرها هستم.
+آره، می شناسم، ولی به من یکی دیگه گفته بیام برای انتقام.
-کی؟
+ #حسین_علم_الهدی.
-کیه؟
+از «مصب» باحالتره؛ اصلاً مصی فقط زِر می زنه.
-درست حرف بزن! مصی خط قرمز ماست!
🔹 یکی شان سریع دارد در گوگل میگردد و با دوتا فحش رکیک به مسئولان می گوید: «قطعه لامصب ببینم حسین علم الهدی کیه؟»
+گفتم که باحالتره! اصلا «حسین» ما آدم کشته و بدجوری انتقام گرفته!
-دَمش گرم؛ از حکومتی ها زده؟
+آره از اون بالایی ها.
-حاجی! عکسش رو نداری؟
+محمد هستم.
-ما بگیم ممد؟
+بفرما.
🔹 یه خانم می آید جلویم، گوشی به دست، از «حسین» که حکومتی زده بگو، می خوام با صدات، پادکست درست کنم برای مبارزه!
+این طوری نمی شه؛ بیایید یه گوشه. می پیچیم تو یه فرعی کنار جوب می شینیم! به چشم،١٠نفر می شن، خیلی مهربون و توی هم نشستن و هنوز ننشسته سیگارها تعارف می شود، به من هم تعارف می کنند، می گم تو تَرکم. می خندن!
-ارسلان: بگو؛ می خوایم بریم.
🔹 شروع می کنم و خاطرات مبارزه «حسین علم الهدی» و کشتن ساواکی ها در کرمان و... را برایشان می گویم. آرام آرام چهره ها متفاوت می شود، یکی شان بلند می شود و دوتا فحش خاردار می دهد و می رود. اما بقیه نشسته اند و من داغ تر حرف می زنم تا #شهادت حسین علم الهدی زیر شنی های #تانک.
-یکی از دخترها شالش را سرش می کند، پسری دارد با ته سیگارش با زمین بازی می کند که ناگهان چند نفر در تعقیب چند زن و مرد را می بینیم که مشخص است هر دو طرف حرفه ای هستند.
🔹 با صدای این اتفاق همه حساس می شویم.
-یکی از تعقیب کننده ها که با لباس عملیات مشکیS313 هست تا ما را می بیند جلو می آید. چه غلطی می کنید اینجا؟ سرم را بلند می کنم: من مسئولشان هستم.
-شما؟
+دوست شما!
-پاشید متفرق شید. بزن بزن شروع شده.
دختر و پسرها و من بلند می شویم، یکیشان جلو می آید خیلی نزدیک، فرد با لباس S313 کنار من است.
-ممدآقا اینو رد کن بره وگرنه درگیر می شیم.
دست برادرS313 را می گیرم، کنارش می کشم، حرف می زنم و می گم دنبال چی هستم!
دنبال اینکه قبل شدت گرفتن درگیری ها و تاریکی ولو یک نفر شده را رد کنم برود خانه.
-به من نگاه می کند: به خدا تازه از اربعین و موکب داری آمده ام، خسته و داغان، خدا خیرت بدهد. هر گلی زدی به سر خودت زدی... و می رود.
🔹 بر می گردم، از جمعیت 10 نفره دختر و پسرها، 7 نفر مانده اند.
👈 ادامه در افکار حوزوی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#همنویسی برای آیت الله (۲)
یقین و شهامت
✍نجمه صالحی
امروز که خبر شهادت #مردان_خوب_خدا را شنیدم، ساعاتی را تجربه کردم که قبلا در داغ عزیزم تجربه کرده بودم، دقیقا همان حس و حال و همان بیتابی.
متحیر بودم از آنچه بر سر انقلاب و این مردم میگذرد و من زندهام و این لحظهها را زندگی میکنم! ...مینویسم، انگار نبض قلبم روی واژهها تنظیم میشود و قلم دستانش را برای آرامش، روی قلبم گذاشته است!
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3325
دومین مردِ میدان
✍آمنه عسکری منفرد
به تاریخ انقلاب اسلامی ایران بنگرید! مگر نه این است در تمام سالهای بعد از انقلاب، هر زمان،حق نعمت انقلاب را ادا نکردیم، قدر ندانستیم و دچار غفلت شدیم، شهدا به دادمان رسیدند و بیدارمان کردند.
همین نزدیکیها، شهدای غواص را یادتان هست، ۲۸ اردیبهشت۹۴ برگشتند، با دستهای بسته هم آمدند تا دست ما را بگیرند،حتما امروز هم دچار غفلت شدیم و شهیدِ جمهور و شهدای همراهش قرار است بیدارمان کنند!
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3308
ابراهیم
✍مریم گنجی
آری بت شکن بودن به نام و قامتت می آمد،ابراهیم شدی که آتش را گلستان کنی اما دلت خواست ایران گلستان شود و آتش شود سهم تو!
راستی نام خادم الرضا هم عجیب برازنده ات بود این را همشهریان مشهدی ات قبل از انتخابات زیاد میگفتند که خادم الرضا رئیسی کارش محدود به حرم نیست و انگار از طرف امام رئوف فرستاده شده برای دستگیری از مردم ، حتما پیش خودت میگفتی خادمی ام را باید فراتر از حرم ببرم ، این شد که شدی سید محرومان و دادرس مستضعفان
باری گذشت و گذشت و خستگی ناپذیریت کار دستت داد ...
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3309
✍زینب رضوی، #دهه_هشتادی
#باید که شهادتت مصادف باشد با ولادت امام رضا..
خادمالرضا، چطور شد اینگونه شد؟
انگار قانون نانوشته ایست که دنیا از هرکس خوبی ببیند، سریع اورا برای خود میکند.
و دوباره همان شعر تکراری..
گلچین روزگار عجب خوش سلیقه است..
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3310
✍فهیمه فرشتیان
تمام صندلی ها، میزها، میکروفون ها و حتی در و دیوارهای دفتر کاری ات،
مدت ها حسرت بودن با تو را بر دوش می کشیدند.
مدام به هم می گفتند این مردم کی هستند که سید ابراهیم آنها را به ما ترجیح می دهد.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3311
عاقبت بخیری یعنی...
✍چمنخواه
روز گذشته با شنیدن خبر سانحهی بالگرد رئیسجمهور و همراهانش ، حالمان منقلب شد. با چشمانی گریان، اخبار را از تلویزیون دنبال میکردیم. همه ایران یکپارچه دعا و ذکر و ...بود. ساعتی نگذشته بود که نوهی دهسالهام تماس گرفت. متوجه ناخوشی حالم شد. گفت: «نگران نباشید، من و مامان برای سلامتیشان، نماز خواندیم.» لبخند رضایتی زدم.
لحظات به سختی میگذشت. بعد نماز صبح, همچنان مخبر کانال شش از وضعیت نامساعد منطقه و اعزام نیروهای امدادی به نزدیکی محل میگفت. تا اینکه ساعت هشت صبح خبر ناگوار شهادت آیتالله رئیسی و همراهانش را داد. چه صبح غمانگیزی بود.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3312
#ماموریت_آخر
✍موسوی باردئی
قلمم روی کاغذ آرام نمی گیرد
می خواهم بنویسم
قلبم بی قرار است و اشک امان نمی دهد
دلتنگی سرتاسر وجودم را فراگرفته
انگار دلم می خواهد چشم هایم را ببندم و دوباره از خواب بیدار شوم و همه ی این اتفاقات خوابی بیش نبوده باشند
نمی خواهم قبول کنم دوباره از دست دادن عزیزی را...
دوباره صبح زود خبر شهادت
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3313
خدا می بیند
✍زهرا مهرجویی
از روزی که حکم ریاست جمهوری رو گرفت بی وقفه وارد میدان شد . تلاش های بی وقفه او فقط و فقط برای اهل فن آشکار بود که او مشغول جراحی و اصلاح زیر ساخت هاست . اما دیگران فقط گلایه داشتند.
گلایه از گرانی و بالا رفتن قیمت سکه و دلار!!
اینگار کارهای مهم و اساسی به چشم نمی آمد.
احیای کارخانه های راکد، اشتغال جوانان، حل مشکل جوازهای کسب و مجوز احداث مشاغل مختلف و... .
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3314
✍زينب نجیب
🌱مگر نه اینکه اصالت با روح آدمیست.
پس آنچه کار میکند و اثر دارد همان اراده و عزم درونی انسانهاست نه بدنهای مادی آنها.
🌱اراده و عزم هرگز نمیمیرد؛ بلکه انسانها با رفتن از دنیای خاکی، وسعت وجود یافته، دستشان بازتر میشود و عزمشان کارسازتر.
🍃از وقتی حاج قاسم از میان ما رفت؛ بارها در عالم خواب او را فعالتر و مؤثرتر در حال مبارزه یافتم.
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3316
ماموریت جدید
✍طیبه فرید
تمام شد.خبر ساعت هشت صبح آب پاکی را ریخت روی دستمان.روی دعاها و التماس هایی که به خداکرده بودیم،روی بی خیالی های این سه سالمانوقتی گرمزندگی بودیم و او داشت خودش را برای مردم توی بر و بیابان می کُشت!
«رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی شهید شد.»
https://eitaa.com/afkarehowzavi/3320
#خادم_الرضا
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIANخ