eitaa logo
مجتمع فرهنگی امام رضا علیه السلام
6.2هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
8.4هزار ویدیو
266 فایل
✅کانال مجتمع فرهنگی آموزشی امام رضا علیه السلام @ircom_8 🔹آدرس : چیتگر- بلوار کوهک- خیابان نسیم 16 غربی- مجتمع امام رضا علیه السلام @ircom8admin ادمین کانال مجتمع ✅لینک کانال ها و لوکیشن مجتمع امام رضا(ع): https://takl.ink/ircom_8/
مشاهده در ایتا
دانلود
برگرفته از کتاب اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب (شهید مطهری ) آشفتگی غرایز و میل ها () اشتباه كسانی كه برای جلوگیری از سركوبی غرایز و به منظور رشد استعدادها رژیم اخلاق آزاد را به اصطلاح پیشنهاد كردند ناشی از این است كه این تفاوت شگرف انسان و حیوان را نادیده گرفتند و به این جهت توجه نكردند كه میل به بی نهایت در سرشت انسان نهفته است. انسان چه در زمینه ی پول و اقتصادیات، چه در زمینه ی سیاست و حكومت و تسلط بر دیگران و چه در زمینه ی امور جنسی اگر زمینه ی مساعدی برای پیشروی ببیند در هیچ حدی توقف نمی كند. خیال كردند كه حاجت جنسی در وجود بشر فی المثل نظیر حاجت طبیعی هر كسی به ادرار و خالی كردن مثانه است. منع و حبس ادرار از نظر پزشكی مضرات فراوانی دارد، اما خالی كردن آن حدود و شرایطی ندارد. اگر فرضاً كسی قدم به قدم در كوچه ها و خیابانها محل مناسب و پاكیزه و مجانی برای ادرار بیابد، بیش از مقدار حاجت به آنها توجهی نخواهد كرد. @ircom_8
برگرفته از کتاب دختر شینا (قدم خیر محمدی کنعانی) () وارد اتاق شدم و چادر شب را از روی تخت خواب کنار زدم . حس کردم یک نفر توی اتاق است . می خواستم همان جا سکته کنم ، از بس که ترسیده بودم . با خودم فکر کردم : حتما خیالاتی شده ام . چادر شب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم . قلبم میخواست بایستد . گفتم : کیه ؟ اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم ، چیزی نمی دیدم . - منم نترس ، بگیر بشین ، می خواهم باهات حرف بزنم . صمد بود . می خواستم دوباره در بروم که با عصبانیت گفت : باز میخواهی فرار کنی ، گفتم بنشین . اولین باری بود که عصبانیت اش را می دیدم . گفتم : تو را به خدا برو . خوب نیست . الان آبرویم می رود . می خواستم گریه کنم . گفت : مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود . من که سر خود نیامدم . زن برادر هایت می دانند . خدیجه خانم دعوتم کرده . آمده ام با هم حرف بزنیم . ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم . اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم . من شده ام جن و تو بسم الله . @ircom_8
مجتمع فرهنگی امام رضا علیه السلام
#پاسخ_به_شبهه چرا شهادت دو زن مساوی شهادت یک مرد است؟ (#قسمت_اول) 1. زن و مرد مثل هم و با خصوصیات
چرا شهادت دو زن مساوی شهادت یک مرد است؟ () 4. لازم بذکر است در بسیاری از مواردِ مخصوص زنان شهادت زنان به تنهایی پذیرفته می‌شود از جمله: بکارت، ولادت و… . 5. در بسیاری از ادیان و در عصر جاهلیت به هیچ عنوان شهادت زن در دادگاه به عنوان یک شاهد پذیرفته نمی‌شد و هم اکنون هم پذیرفته نمی‌شود؛ – یهودیت: زنان در جامعه‌ي يهودي قديم اجازه‌ي شهادت نداشته‌اند و ربي‌ها مي‌گفتند؛ زنان به خاطر چند لعنتي كه بر آن‌ها تحميل شده است حق شهادت ندارند، زنان در اسرائيل كنوني نيز حق شهادت دادن در دادگاه ربيون را ندارند. – مسیحیت: اگر يك مرد، زنش را متهم به بي‌عفتي نمايد، شهادت آن زن، به هيچ‌وجه مورد ملاحظه قرار نخواهد گرفت. @ircom_8
✅ مراسم ماه مبارک رمضان 1402 ✅ سخنرانان : حجت الاسلام و المسلمین ابوالقاسمی (پنج روز اول) - حجت الاسلام والمسلمین نصیری (پنج روز دوم) - حجت الاسلام والمسلمین شجاعی(دهه دوم) - حجت الاسلام والمسلمین ابطحی (دهه سوم) ✅ مراسم جزء خوانی ✅ سخنرانی ✅ اقامه نماز ✅ افطاری ✅ شروع مراسم : دو ساعت قبل از اذان مغرب ✅ آدرس : چیتگر ، بلوار کوهک ، بلوار علوم فنون (نسیم 16 غربی ) ، مجتمع آموزشی پژوهشی و فرهنگی امام رضا (علیه السلام) @ircom_8
✅ مناجات خوانی ✅ چهل شب عاشقی ✅ برنامه مناجات خوانی و استغاثه به حضرت ولیعصر سلام الله علیه ✅ به مدت چهل شب ✅ از دهه آخر شعبان تاپایان ماه مبارک رمضان ✅ بانوای حاج محمد نیک آریا ✅ هرشب بعداز نماز مغرب و عشا مقبره الشهدا مجتمع امام رضا علیه السلام @ircom_8
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت شهید شده است و می‌ خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت: همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!... برادران باکری که هر سه پیکر پاکشان به دست نیامده است. 🔹وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست‌، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت! 🌹 با آقا مهدی سوار بر تویوتا داشتیم می‌رفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرآت نمی‌کردم ‌کولر رو روشن‌کنم. بالاخره به‌خاطر گرما طاقتم تموم شد و کولرِ ماشین رو روشن کردم. وقتی کولر رو زدم ، آقا مهدی گفت: الله بنده‌سی «بنده‌ی خدا» میدونی وقتی کولر روشن می‌کنی، مصرف بنزینِ بیت المال میره بالا؟ خاموش کن! فردای قیامت چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ خاموش کن! مگه رزمنده ها توی سنگر زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می‌کنی؟ 🌷توی ماشین داشت اسلحه خالی می‌کرد، باچند تا بسیجی دیگه. از عرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید، چقدر کار کرده.... کارش که تموم شد از کنارمان داشت می‌رفت. به رفیقم گفت: چطوری مش علی؟ به علی گفتم: کی بود این؟ گفت: مهدی باکری جانشین فرمانده. گفتم: پس چرا داره بار ماشین رو خالی می‌کنه؟! گفت: یواش یواش اخلاقش میاد دستت.... 🌷اهالی یک محل عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آن‌جا می‌نشستیم و جواب مردم را می‌دادیم. می‌گفتند: آخر تو چه می‌دانی که ما توی چه بدبختی گیر کرده‌ایم. خودت کوچه‌ات آسفالت است، معلوم است که نمی‌دانی محله‌ی ما باران آمده، آب همه‌جا را برداشته. مهدی حرف نزد. حتی ابرو خم نکرد. رفت پوتین گلی خودش را از پشت میزش برداشت گذاشت جلو چشم آن‌ها، گفت: این هم مدرک من که به همه‌مان ثابت کند کوچه‌ی ما هم دست کمی از کوچه‌ی شما ندارد. 🌷وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به *جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد* و آن گاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کرده‌ام، هم *اشک از چشمان من سرازیر می‌شود و هم اشک مخاطبم*. او گفت: خاک بر سرت مهدی، آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ 🌷هر روز آفتاب نزده از خانه میرفت بیرون ، یه روز صدای پایین آمدنش را ار پله ها شنیدم ، رفتم و جلویش را گرفتم ، گفتم ، آقا مهدی ، شما دیگر عیالواری ، یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت ، چه کار کنم ؟ ، مسئولیت بچه ‌های مردم گردنمه . گفتم ، لااقل توی سنگر فرماندهی بمون. گفت ، اگر فرمانده نیم خیز راه بره  ، نیروها سینه خیز میرند ، اگر بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون..... ما باید در خط مقدم باشیم، تا دیگران در صحنه بمانند... 💥اوایل انقلاب بود.....در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است... 💥آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار می کنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم... https://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa4497 این آدرس کانال , است، تشریف بیاورید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷روایت آخرین لحظات زندگی شهید مهدی باکری، از زبان شهید احمد کاظمی، توسط شهید حاج قاسم 👌 🌷فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد. شهید مهدی باکری از سرداران هشت سال دفاع مقدس و الگویی بی نظیر برای جوانان نسل های مختلف به شمار می رود؛ جمله معروف “خدایا مرا پاکیزه بپذیر” این شهید والامقام همواره سرلوحه زندگی رهروان صدیق راه شهادت به شمار می رود... ✍داشت توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد. مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود.رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا.عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم. با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟یه چاقو هم بهم بدید. چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت...گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش.ِ. یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم... کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه
سرلشکر پاسدار شهید مهدی باکری از فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد. شهید مهدی باکری از سرداران هشت سال دفاع مقدس و الگویی بی نظیر برای جوانان نسل های مختلف به شمار می رود؛ جمله معروف “خدایا مرا پاکیزه بپذیر” این شهید والامقام همواره سرلوحه زندگی رهروان صدیق راه شهادت به شمار می رود... 👈 ۲۵ اسفند 👈 فرمانده لشکر ۳۳ عاشورا، روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد....باقی خاطرات را در آدرس زیر مطالعه کنید👇 https://naserkaveh.ir/ التماس دعا