#معرفی_کتاب 📚
کتاب #آرام_جان 📕
✍🏻 #محمدعلی_جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
خاطرات شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر؛ مادری که خود، مستقل از فرزند شهیدش، سرگذشت زیبا و خواندنیای دارد.
این کتاب را از کتاب "تنها گریه کن" هم بیشتر دوست داشتم. تقریبا بهترین مادرانهی شهداییای بود که خواندم.
#بریده_کتاب 📖
اوایل بهمن در فضای مجازی خبری منتشر شد که نهادهای اطلاعاتی قصد دارند نورعلی تابنده را بازداشت کنند. از محمدحسین سراغ گرفتم. گفت: «خود دراویش شایعه درست کردن!» بعد هم در تلگرام عکس فرستاد که حدود پنجاه نفرشان در خیابان پاسداران و کوچهٔ گلستان هفتم پراکنده مستقر شدهاند.
محمدحسین میگفت از بجنورد و هشتگرد اتوبوس اتوبوس آدم آوردهاند. اطلاعات ریزی از جلسات دراویش درآورده بود. میگفت تعداد زیادی در خانهای اطراف خیابان پاسداران هیئت میگیرند؛ وقتی میخواهند آقای نورعلی تابنده را از خیابان رَد کنند کل خیابان را میبندند، بعضی از خانمها آیفون خانهاش را میبوسیدند برای تبرک؛ تفش را میاندازد کف دستخانمها که برای شفا ببرند برای مریضهایشان.
شبها میرفت شناسایی. نصفهشب میآمد؛ خسته و کوفته. سرجمع در شبانهروز دوسه ساعت میخوابید.
دراویش صندلیهای یک اتوبوس را باز کرده بودند. آدمهایی که از شهرستان آمده بودند داخل آن میخوابیدند. میگفت لیدرهایشان عقب یک ون سبزرنگ جمع میشوند و آنجا اتاق فکرشان است. سطل آشغال گذاشته بودند وسط کوچه. عملاً ایست و بازرسی زده بودند. از ماشینهای عبوری سؤال میکردند ساکن این کوچهاند یا نه، اگر کسی با ظاهر مذهبی به تورشان میخورد دورهاش میکردند...
@istadegi