eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
555 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت دوم: مغز متلاشی 📝سیزدهم شهریور توانسته‌ام دومیلیون و دویست و هفتاد هزار تومان جمع کنم برای چاپ پوسترها و رزق‌ها. کل هزینه چاپ می‌شود دو میلیون و نیم که بقیه‌اش را خودم می‌دهم. به چندنفر سپرده‌ام و سراغ گرفته‌ام ببینم می‌شود پارچه برای پوشش داربست‌ها جور کنیم یا نه. هنوز به نتیجه نرسیده‌اند. این وسط مسئول ستاد هم تماس گرفتند که داربستتان آماده است و بیایید همین الان موکب را آماده کنید و من له شدم وقتی داشتم می‌گفتم هنوز چیزی برای زدن به داربست‌ها ندارم. طراح را به معنای واقعی خدا از آسمان رساند. یکی از دوستان گفت که یک نفر را می‌شناسد برای طراحی پوسترها. از میان شهدا، سی و هفت شهید را انتخاب کردم و مبنای انتخاب اینطور بود که از هر قشری چند نماینده میانشان باشد: چهار شهید از مبارزات انقلاب، سه شهید از دفاع مقدس، هفت شهید درگیری با گروهک‌های ضدانقلاب، دو شهید مکه، شش شهید ترور هدفمند، دو شهید از دانشگاه کابل(که به شهدای دانایی معروفند)، چهار شهید عملیات‌های تروریستی، چهار شهید از هواپیمای اوکراینی، دو شهید مبارزه با اسرائیل و سه شهید مدافع سلامت. کیفیت تصاویری که از شهدا پیدا می‌شد بسیار پایین بود. بعضی از تصاویر بسیار قدیمی بودند و بعضی ناشیانه از روی کارت شناسایی شهید گرفته شده بودند. بجز چند شهید شاخص‌تر، برای هیچ‌کدام یک پوستر حسابی و حرفه‌ای طراحی نشده بود. طراح اما دو سه روزه توانست همه عکس‌ها را روتوش کند و در قاب‌هایی بسیار زیبا بگذارد. فکر می‌کنم این مجموعه که طراحی شده، در ایران که چه عرض کنم، در جهان اولین مجموعه باشد از بانوان شهید. غیر از این البته، پوسترهای سال گذشته‌ هم بود که زیبایی بصری نداشتند، ولی تعداد بیشتری از شهدا را به تفکیک نوع و محل شهادت نشان می‌دادند. تکثیری یک روزه کارمان را تحویل داد و رزق‌ها را برامان برید که همین کارمان را یک قدم جلو انداخت؛ وگرنه ما کی وقت می‌کردیم شب اربعین دوهزار و هشتصدتا رزق را برش بزنیم؟ تا شب، حدود شانزده نفر داوطلب شدند برای کمک در کار اجرایی موکب و بار تنهایی‌ام برداشته شد(هیچ‌کدام از کسانی که کمکم کردند نمی‌دانند حضور تک‌تکشان چقدر مایه امید و قوت قلب بود)؛ ولی هنوز مسئله اصلی پارچه‌ها بود که در لحظه آخر با کلی توسل و اشک و آه جور شد؛ مصباحِ تازه از کربلا برگشته گفت که می‌تواند به دست‌مان برساند. رساند و توی نصب پارچه‌ها هم کمک کرد. شب اربعین، تمام یک هفته له شدن و خون خوردن را گذاشتم توی دلم و تا توانستم موقع آماده کردن رزق‌ها با بچه‌ها گفتم و خندیدم. بعد هم رفتم یواشکی برای شهدا خط و نشان کشیدم که اگر کوچک‌ترین مشکلی پیش بیاید، می‌روم شکایتتان را به امام حسین می‌کنم، می‌گویم من خواستم از غربت درشان بیاورم ولی خودشان همراهی نکردند! البته قبول دارم که گستاخانه است ولی از یک مغزِ متلاشی چیزی بهتر از این درنمی‌آید. ادامه دارد... http://eitaa.com/istadegi
رفتار جنتلمن‌وارش خبر می‌دهد از ذات روباه‌صفتش...
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
رفتار جنتلمن‌وارش خبر می‌دهد از ذات روباه‌صفتش... #شهریور2
نظرتون چیه این مدت کوتاه باقی‌مونده تا انتشار جلد دوم، یه چالشی چیزی بذاریم؟ که یکم یادمون بیاد اصلا جلد اول چی بود و کسانی که جلد اول رو نخوندن هم بخوننش؟
هدایت شده از مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
شهریور--نسخه موبایل.pdf
2.46M
📲📚فایل پی‌دی‌اف داستان بلند 🌾📙 (نسخه درشت‌خط برای مطالعه آسان‌تر در تلفن همراه) ✍️نویسنده: فاطمه شکیبا ✨شهریور مظهر شکوه، سیطره و قدرت خداوند است...✨ https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام سعی می‌کنم اذیت نکنم و دو پارت بذارم اگه بچه‌های خوبی باشید🙂
سلام ممنونم. کربلا بودند. خانم مصباح و فاتح کمک کردن.
سلام واقعا دست من نیست🙄 من خودم هم خیلی سر این قضیه حرص خوردم قبلا. دانشگاه امنیت ملی اصلا دانشجوی خانم نمی‌گیره. البته درباره فراجا اینطور نیست و شرایطش مثل آقایونه تقریباً.
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت سوم: کیمیای امید 📝 پانزده شهریور صبح اربعین رسید. هنوز فقط هزار و خورده‌ای رزق معنوی آماده کرده بودیم و صبح با عارفه نشستیم به رزق درست کردن(رزق‌ها بریده‌ای از وصیت‌نامه یا خاطرات بانوان شهید بودند). کم‌کم اولین مهمان‌هامان می‌رسیدند. من حین لوله کردن رزق‌ها و پیچیدن روبان دورشان، برای خانم‌ها روایتگری می‌کردم! و حتی تا خود عصر، خادم‌ها عقب موکب حین روایتگری رزق تا می‌زدند! یکی از خادمان دهه نودی‌مان، تعدادی از رزق‌ها را هم به سلیقه و هنر خودش در یک پوشش نمدی گذاشته بود. انقدر قشنگ بودند که حیفمان می‌آمد تمام شوند. خودش هم جلوی در موکب ایستاده بود و موقع تعارف کردن خرما، مردم را دعوت می‌کرد از موکب دیدن کنند. یکی دوساعت بعد، چند خادم دهه‌نودی دیگر هم بهمان اضافه شدند و چقدر من کیف کردم از این که با زبان شیرین و کودکانه‌شان مردم را به موکب دعوت می‌کردند. انقدر شیرین که اصلا زیبایی‌اش در متن نمی‌گنجد. از آن قشنگ‌تر، این بود که موقع روایتگری من، با دقت گوش می‌دادند، یاد می‌گرفتند و یک دور برای من تکرار می‌کردند. من هم بسیاری از مهمان‌ها را به آن‌ها می‌سپردم تا روایت کنند. چقدر ذوق‌زده می‌شدم وقتی می‌دیدم یک دفترچه دستشان گرفته‌اند و خاطراتی که می‌گویم را درش یادداشت می‌کنند، یکی‌یکی به شهدا اشاره می‌کنند و درباره‌شان می‌پرسند، به خاطر می‌سپارند و باهم تبادل اطلاعات می‌کنند. اصلا خیالم راحت شد که سال دیگر می‌توانم روایتگری را کامل بسپارم به دهه‌نودی‌ها. بین خادم‌ها، خانمی بودند از نسل انقلاب که وقتی رسیدند من با خودم گفتم خب، جاذبه موکب آمد. انقدر که خوش‌بیان بودند و بمب انرژی. کلا در موقعیت‌های دیگر هم، هر وقت ما نق می‌زدیم، این بانو شروع می‌کردند به ردیف کردن نقاط روشن و امیدوارکننده. هم حواسشان به خورد و خوراک بچه‌ها بود و هم تبلیغ برای موکب و هم روحیه ما. هرچه به ظهر نزدیک می‌شدیم و تعداد بازدیدکننده‌ها بیشتر می‌شد، با واکنش‌های قشنگ‌تری مواجه می‌شدیم. مثلا، بارها پیش می‌آمد که خانم‌ها با شهیدی که رزقش را برمی‌داشتند هم‌نام درمی‌آمدند. خانمی وارد شد و رزق برداشت. میان عکس‌ها به دنبال شهیدش گشت؛ شهیدش رزان النجار بود. ذوق‌زده به رزان اشاره کرد و درباره‌اش پرسید. بعد از توضیح من، گفت: من از دور این شهید رو دیدم و کنجکاو شدم موکب‌تون رو ببینم. حتما همین شهید دعوتم کرده. هرکس که از مقابل موکب رد می‌شد، چه زن و چه مرد، چند لحظه مکث می‌کرد. عنوان سردر و تصویر شهدا، علامت‌های سوال را بالای سر مردم روشن می‌کردند. مگر خانم شهید هم داریم؟ اینهمه خانم شهید؟ مگر خانم‌ها غیر از بمباران جای دیگری شهید می‌شوند؟ مگر خانم شهید غیرایرانی هم داریم؟ این‌ها کجا شهید شده‌اند؟ مخصوصا این سوال آخری را خیلی می‌پرسیدند؛ و من پاسخ می‌دادم که بعضی در بمباران، بعضی در منا و غیره... توضیح می‌دادم که بین این بانوان شهید، هم دانشجو هست، هم فرماندار، هم معلم، هم پزشک و پرستار، هم دانش‌آموز، هم طلبه، هم شاعر و نویسنده، هم هنرمند، هم پاسدار، هم رئیس شعبه بانک، هم نخبه علمی، هم مادر خانه‌دار و هم فعال حقوق بشر. میانشان ترکمن هست، بلوچ هست، کرد هست، لر هست، عرب هست، ترک هم هست، از همه شهرهای ایران هستند و حتی از افغانستان و لبنان و فلسطین و مصر و امریکا هم. گاه چشم مردم می‌افتاد به شهید راشل کوری و تعجبشان چندبرابر می‌شد: این خارجیه؟ می‌گفتم که راشل کوری امریکایی بود، مسیحی بود اما آزاده بود، مقابل ظلم ایستاد و آزادگی ست که انسان را به قیام حسینی پیوند می‌دهد، آزادگی ست که از انسان شهید می‌سازد. گاه هم از خانم‌ها می‌پرسیدیم حدس می‌زنید چند بانوی شهید داشته باشیم؟ کمی فکر می‌کردند و می‌گفتند: صدتا؟ صد و پنجاه تا؟ دیگر وقتی می‌خواستند خیلی ارفاق کنند و عدد زیاد بگویند، می‌رفتند روی سیصدتا! بعد وقتی ما می‌گفتیم بیش از هفت‌هزار بانوی شهید داریم و این آمار تازه فقط مربوط به ایران است و از آمار بقیه کشورها بی‌خبریم، چشم‌هاشان چهارتا می‌شد. البته یک نفر هم بود که خواست یک حالی به ما بدهد و گفت صدهزارتا! به بچه‌ها گفتم احتمالا حدسش به ریال بود...!
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🌱بسم الله الرحمن الرحیم 🌱 موکب لشکر فرشتگان ✍️فاطمه شکیبا ✨قسمت سوم: کیمیای امید 📝 پانزده شهریور
خیلی از خانم‌ها می‌آمدند و چند دقیقه با بهت و سکوت به تصاویر شهدا خیره می‌شدند. بعد به شهیدی اشاره می‌کردند و درباره‌اش می‌پرسیدند، و از یک‌جایی به بعد دیگر حواسشان به روایتگری من نبود. چشم‌های اشک‌بارشان نشان می‌داد شهدا قلبشان را لمس کرده‌اند و قلبشان دارد سبز می‌شود و جوانه می‌زند. زیاد می‌شنیدیم آرزوی شهادت را از زبانشان. زیاد می‌شنیدیم که وقتی به چهره‌های معصوم شهدا نگاه می‌کنند، می‌گویند: فداشون بشم. خوش به‌حالشون. از هریکی‌شان که حرف می‌زدم برای مردم و واکنش‌ها را می‌دیدم، حس می‌کردم سبک و سبک‌تر می‌شوم. انگار این حرف‌ها مدت‌ها در دلم تلنبار شده بود و حالا فرصتش بود که بگویم. از گفتنش خسته نمی‌شدم. چقدر لذت داشت دیدن جوانه‌های امید در چشمان بانوان و دختران؛ وقتی که می‌دیدند این‌همه بانوی شهید داریم، از هر قشر و سنی. انگار که داشتند در خودشان ظرفیت‌های تازه‌ای کشف می‌کردند. چقدر امیدبخش است فهمیدن این که شهادت مخصوص مردان نیست؛ یک کمال انسانی ست که تنها شرطش شهیدانه زیستن است. هربار سرم کمی خلوت می‌شد و با شهدا چشم‌درچشم می‌شدم، به خود می‌لرزیدم. چه جاذبه‌ای داشت چشمانشان. کیمیا بود، قلب را طلا می‌کرد. یک طوری جاذبه‌شان دل را گیر می‌کرد که حس می‌کردم اصلا نمی‌توانم نگاهشان کنم، وگرنه بغضم می‌ترکد. حتی فکر می‌کردم شاید من باید کنار بروم و بگذارم شهدا با کیمیای نگاهشان به میدان بیایند. همه‌چیز خوب آماده شد، خوب اجرا شد و خوب جمع شد. انقدر خوب که پشیمان شدم از این که شب قبل شهدا را تهدید کردم(انقدر تهدیدهام ترسناک است یعنی؟!). فقط از الان، نگران سال آینده‌ام که توفیق دوباره خواهم داشت یا نه...؟ پایان http://eitaa.com/istadegi