#واجب_فراموش_شده
#قسمت_دوم
شاید بعضیها توی جامعه ی ما دلیلشون برای امر به معروف و نهی از منکر نکردن این باشه
که...
فکرمیکنند کارشون باید همونجا نتیجه بده...🤔🤔🤔
درحالیکه اینطور نیست🤗🤗🤗🤗
وقتی یک نفر رو امربه معروف یانهی ازمنکر بکنید شایداون شخص همونجا دست از کارش نکشه اما این حرف شما توی ناخودآگاهش ثبت شده😉😉😉
ومطمئنااون شخص یکجایی توی تنهایی یابیکاری به حرف شمافکر خواهد کرد.🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂
واگر لحنتون لحن مناسبی بوده باشه حتماتاثیرخواهد گذاشت☺️☺️
بیاین این واجب بزرگرو به فراموشی نسپاریم😊
@jahadesolimanie
💓 #بسم_رب_الحسین 💓
📚 رمان اجتماعی-سیاسی #نقاب_ابلیس 😈
👈تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه #تشیع_انگلیسی...👌
✍️نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_دوم: به روایت حسن
-کی گفته لعن نکنیم؟ باید روشنگری بشه! باید همه بدونن این عمر و ابوبکر ملعون چه کردند با دختر پیامبر؟ وحدت کجا بود؟ باید با دشمن امیرالمومنین وحدت داشته باشیم؟ سرتون رو شیره نمالن با این حرفا...
دلم در سالن کنفرانس است و فکرم در روضه دیروز. خیرهام به مصطفیِ بالای سن اما اصلا نمیفهمم چه جوابی به اساتیدش میدهد. صدای سخنران دیروز در ذهنم میپیچد. روحانی سید و مسنی که همه مریدش بودند و التماس دعایش میگفتند. برایشان مثل خود امام بود، انگار! هر بار هم بین حرفهایش صدای لعن بر خلفا بلند میشد.
وقتی همه صلوات میفرستند، به خودم میآیم و میفهمم جلسه دفاع تمام شده. همه از جا بلند میشوند جز من. سرم هنوز درد میکند. بس که ریتم مداحی دیروز تند بود! انقدر تند که نفهمیدم مداح چه میگوید. اما یک قسمت از شعر را که شنیدم، کلا دست احمد را گرفتم و زدم بیرون. آنجا که مداح خواند:
-خدایی دارم و نامش حسین است. (نعوذ بالله)
از دیروز تا الان، اعصاب برایم نمانده است. قرار بود مصطفی برود ولی درگیر پایان نامه و دفاعش بود. نمیدانم چرا اصلا به این هیئت دل خوشی ندارم. یک لحظه با خودم میگویم شاید حسادت باشد؛ شاید حسودیام شده که هیئتشان امکانات خوبی دارد!
خداراشکر فعلا کسی با من کاری ندارد و همه دنبال آقای مهندس مصطفی هستند. انقدر در خودم فرو رفتهام که نمیفهمم کی دفاع سیدمصطفی تمام شد و نمره نوزده را گرفت و راه افتادیم که برویم رستوران تا شیرینی بدهد.
انقدر حواسم پرت است که همه میفهمند ذهنم درگیر است و چندبار سربه سرم میگذارند؛ اما باید با مصطفی حرف بزنم تا به نتیجه برسم. آخر سر موقع ناهار، مصطفی میزند پشتم و میگوید:
-چیه تو انقدر سیب زمینی شدی؟ چته تو؟ شدی عین برجِ...
مریم نمیگذارد ادامه دهد:
-عه! داداش! خب ذهنش درگیره... دیروز رفته بودیم این هیئته که یکی از نوجوونای مسجد گفته بود... سخنرانش کلا وحدت بین مسلمین و اینا رو برد زیر سوال!
خنده بر لبان مصطفی میخشکد و جدی میشود:
-چی؟
فرصت را مناسب میبینم و مهر سکوتم را میشکنم:
-به اسم روشنگری هرچی دلش خواست به خلفا و عایشه گفت! کلا حرفاش بودار بود. مداحشونم که...
چهره مصطفی درهم میرود:
-حسن! نکنه...
به ثانیه نکشیده منظورش را میگیرم. دلشوره عجیبی به جانم میافتد. مصطفی قاشق را در بشقاب میگذارد و آرنجش را بر میز تکیه میدهد. زمزمهاش را که میشنوم، دلهرهام بیشتر میشود. با خروج کلمه «شیرازیها(منظور پیروان فرقه شیرازی ست)»، نه فقط من، که مریم و الهام هم نگران شدهاند.
#ادامه_دارد...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💢 #واجب_فراموش_شده
#فصل_اول 1⃣ :
ضرورت #امر_به_معروف و عواقب ترک آن
#قسمت_دوم 2⃣ :
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻗﻴﺎﻡ امام ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ)
حسين بن على(ع)، در خود فهماند كه براى دنياى #اسلام در چنين شرايطى، #مبارزه با اصل قدرت طاغوتى و اقدام براى نجات انسان ها از سلطه #شيطانى و #اهريمنى اين قدرت، #واجب_ترين كارهاست.
بديهى است كه حسين بن على(ع)، اگر در #مدينه می ماند و #احكام_الهى را در ميان مردم #تبليغ و #معارف #اهل_بيت را بيان می كرد، عدّهاى را #پرورش می داد. اما وقتى براى انجام كارى به سمت عراق حركت می كرد، از همه اين كارها بازمی ماند: نماز مردم را نمی توانست به آن ها #تعليم دهد؛ #احاديث_پيغمبر را نمی توانست به مردم بگويد؛ #حوزه درس و بيان #معارف او #تعطيل می شد و از كمك به #ايتام و #مستمندان و فقرايى كه در مدينه بودند، می ماند.
اين ها هركدام وظيفه اى بود كه آن #حضرت انجام می داد. اما همه اين #وظايف را، فداى وظيفه مهمتر كرد. حتّى آنچنان كه در زبان همه #مبلّغين و #گويندگان هست، زمان #حجّ_بيت_اللَّه و در هنگامى كه مردم براى #حج می رفتند، اين، فداى آن تكليف بالاتر شد.
آن #تكليف چيست؟ همانطور كه فرمود، #مبارزه با دستگاهى كه منشأ فساد بود: «أرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي» يا آنچنان كه در خطبه ديگرى در بين راه فرمود: «ايها النّاس! انَّ رَسول اللَّه (ص)،قَالَ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِـلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّه ... فَلَمْ يُغَيِّرْ بِفِعْلٍ وَ لَا قَوْلٍ كَانَ حَقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَه» يعنى اغاره يا تغيير، نسبت به سلطان ظلم و جور؛ قدرتى كه فساد می پراكند و دستگاهى كه انسان ها را به سمت نابودى و فناى #مادّى و #معنوى می كشاند. اين، دليل حركت حسين بن على(ع) است، كه البته اين را، مصداق #امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر هم دانسته اند؛ كه در باب گرايش به تكليف #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر، به اين نكات هم بايد توجّه شود. لذاست كه براى #تكليف اهمّ، حركت می كند و #تكاليف ديگر را و لو مهم فداى اين تكليف اهمّ می كند. تشخيص می دهد كه امروز، #كار_واجب چيست؟ هر زمانى، يك حركت براى #جامعه_اسلامى متعيّن است.
ﭼﺮﺍ #ﺩﺷﻤﻦ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﻮﻳﻰ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻠﺖ ﻛﻢ ﻛﻨﺪ؟
ما #دشمن زياد داريم. چرا #دشمن تا امروز نتوانسته است مويى از سر اين ملت كم كند و به اين كشور ضربه بزند؟ بحمداللّه #ايران_اسلامى، با قدرت و صلابت كامل، در مقابل همه شان ايستاد و ايستاده است. چرا؟ ايران كه همان ايران صد و پنجاه سال قبل است! اين، به خاطر احساس وظيفه ى شما، به خاطر همين حضور شما، به خاطر همين روحيه ى #حزب_الله_ى شما و به خاطر اين است كه زن و مرد #مسلمان، تا همه جا حاضرند از #ايمان و #اسلام و #انقلاب_شان #دفاع كنند. اينهاست كه اين كشور را حفظ كرده است.
مگر طور ديگرى می شود اين كشور را، با اين همه #دشمن و بدخواه كه چشم طمع به منابع زيرزمينى و بازارهاى آن دوخته اند، حفظ كرد؟! مگر می شود در مقابل آنها، بدون اين روحيه #مقاومت كرد؟! اينگونه است كه كشور حفظ می شود؛ با #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
📖 سیری موضوعی از بیانات #مقام_معظم_رهبری در زمینه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💢 #واجب_فراموش_شده
#فصل_دوم 2⃣ :
وجوب #امر_به_معروف
#قسمت_دوم 2⃣ :
ﻣﻌﻨﺎی #ﺍﻣﺮ_ﺑﻪ_ﻣﻌﺮﻭﻑ_ﻭ_نهی_ﺍﺯ_ﻣﻨﮑﺮ
البته ما بايد تأسّف بخوريم از اينكه معناى #امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر درست تشريح نمی شود. #امر_به_معروف، يعنى ديگران را به كارهاى نيك #امر_كردن. #نهى_از_منكر، يعنى ديگران را از كارهاى بد #نهى_كردن. #امر_و_نهى، فقط #زبان و #گفتن است. البته يك مرحله ى قبل از #زبان هم دارد كه مرحله ى #قلب است و اگر آن مرحله باشد، #امر_به_معروفِ_زبانى، كامل خواهد شد.
ﻣﺴﺆﻭﻟﻴﺖ #ﺍﻧﻘﻼبی
چندى پيش گفتم: «همه #امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر كنند» الآن هم عرض می كنم: #نهى_از_منكر كنيد. اين، #واجب است. اين، مسؤوليت #شرعى شماست.
امروز #مسؤوليت_انقلابى و #سياسى شما هم هست.
ﮔﻔﺘﻦ ﺑﻪ #ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ #ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ
#امر_به_معروف، يك مرحله ى #گفتن و يك مرحله ى #عمل دارد.
مرحله ى #عمل، يعنى اقدام با دست و با زور. اين مرحله، امروز به عهده ى #حكومت است و بايد با اجازه ى #حكومت انجام بگيرد و لا غير.
اما گفتن با #زبان، بر همه #واجب است و همه بايد آن را بدون ملاحظه انجام بدهند.
📖 سیری موضوعی از بیانات #مقام_معظم_رهبری در زمینه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#واجب_فراموش_شده
#فصل_سوم 3⃣ :
وجوب #امر_به_معروف
#قسمت_دوم 2⃣ :
#ﺍﻣﺮ_و_نهی ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﺗﺮ
كار #نيكى كه مخاطب خود را به آن #امر مى كنيم و رفتار #زشتى كه وى را از آن #برحذر مى داريم، هرچه #بزرگتر و تأثير #اجتماعى يا #فردى آن ژرفتر و ماندگارتر باشد، #امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر ما ارزشمندتر است.
ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻛﺮﺩﻥِ #ﺑﺪﻯ ﻭ #ﺷﺮّ
اگر معناى #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر و حدود آن براى #مردم روشن شود، معلوم خواهد شد يكى از نوترين، شيرين ترين، كارآمدترين و كارسازترين شيوه هاى تعامل #اجتماعى، همين #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر است و بعضى افراد ديگر درنمى آيند بگويند «آقا! اين فضولى كردن است»! نه؛ اين همكارى كردن است؛ اين #نظارتِ #عمومى است؛ اين كمك به شيوعِ #خير است؛ اين كمك به محدود كردنِ بدى و شرّ است؛ كمك به اين است كه در جامعه ى #اسلامى، #گناه، هميشه #گناه تلقّى شود.
ﻧﮕﺬﺍﺭﻳﻢ « #ﻣﻨﻜﺮ » « #ﻣﻌﺮﻭﻑ » ﻭ « #ﻣﻌﺮﻭﻑ » « #ﻣﻨﻜﺮ » ﺷﻮﺩ
يكى از عواملى كه در جامعه از #بدی ها جلوگيرى مىكند، #نهى_از_منكر و #منكر ساختن #منكر است. نگذاريم « #منكر » « #معروف » و « #معروف » « #منكر » شود.
بنابراين اوّلين فايدهى #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر همين است كه #نيكى و #بدى، همچنان #نيكى و #بدى بماند.
📖 سیری موضوعی از بیانات #مقام_معظم_رهبری در زمینه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#غیرت 👊🏻
#قسمت_دوم
نمونش یبار توی مهمونی فامیلی زنداییم سبزیهاشوآورده بود تا درحالیکه گل میگن و گل میشنون😒پاک کنن.
من هم توی همون جمع بودم اما سجادرفت چفت زنداییم نشست...زندایی جوان ماهم از خداخواسته به بهانه ی پاک کردن سبزی شروع کرد به شوخی و خنده...😂😅
خنده اونا هماناو خشم وافسوس من...
یه ربع زیرچشمی نگاشون کردم بعد ازجام بلند شدم رفتم بینشون واستادم...
درحالیکه لبخندمیزدم☺️سجادو با پام هل دادم و گفتم برو اونور تر میخوام بشینم.
_وا اینهمه جا خب برو اونور بشین!!!
_نه اینجا بهتره...
_چه بهتری ای داره؟
_چقدسوال میپرسی برو اونور دیگه😒
زنداییم یکم متفکرانه نگام کرد و خودشو یکم کنار کشید...حقاکه یه سانت با داداش ما فاصله داشت ولی من از فرصت استفاده کردم خودمو تو همون یک سانت جا کردم...
راستشو بخواین آدم میترسه...اینجورچیزاپسر سر به راهوخجالتیو از راه به در میکنه...😔چی برسه به داداش من که یکسره برا کارش یا مدرسه بادوستهاش یا...تو خیابون و کوچه هاست...🙃
یبار مدرسه برامون اردو گذاشته بود.
فردا از اردو برگشتیم و باید اولیاء صبح زودمیومدن دنبالمون...فکرکردم بابا یا مامانم میاد اما تا از پنجره دیدم سجاد داره از در وارد میشه سریع لباسمو پوشیدم و وسایلمو برداشتمو رفتم دم درسالن...بایدمیرفت دفتر و به معاون اطلاع میداد...من دم کلاس بودم که زهرا از کلاس اومد بیرون تا اومد بیرون هلش دادم توکلاس گفتم
-نهههههههه
وحشت زده نگام کرد
- چیشده؟😦
-هیچی...خیلی بی دقتی...اگه الان یک مرد تو مدرسه باشه میخوای چیکار کنی؟
یکم نگام کرد
-باشه😥
رفت توچادرشوسرش کرد و بعدرفت بیرون
سجاد اومد بیرون...سریع در کلاسو بستم رفتم گفتم
-بریم داداش من اومدم...
-اوه چه آماده هنوز میخواستم صدات کنم
-ما اینیم دیگه😉
#ادامـــه_دارد
اللهم عجل لولیک الفرج🌿✨
نویسنده:
@jihademadmoghnieh
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
•
شیعه باید اول تکلیفش رو با خودش روشن کنه..!
ادامه دارد . .🌱'
#قسمت_دوم
#حتما_ببینید
#نشردهندهباشید✨
#فقطحیدࢪامیرالمؤمنیناست🖐🏻♥️:)
🌼°`🌧-
『 @jahadesolimanie 』
شناخت امام زمان - قسمت دوم.mp3
3.17M
⸤🎧🎶⸣
باید تشنه امام زمان بشیم..!
#پادکست🎬 / شنـاختامـ🌤ـامزمـان!
✨#قسمت_دوم / #انتشار_آزاد💕
↠jihadmoghnie
سلبریتی ها.mp3
2.1M
⸤🎧✨⸣
ما بازیگراے سینمامون هر بحرانۍ ڪہ
اتفاق میافته بیشترین فحش رو اونا
به نظام میدن..!!🤦🏿♂
بعدم راستراست راه میرن😐!!
#پادکست🎬 /بیانیهگامدومانقـلاب🤙🏿!#قسمت_دوم📬/ #استاد_راجی🎙🌱
↠jihadmoghnie
#من_میترا_نیستم 🌻
🌹مادر شهید 🌹
#قسمت_دوم🍁
بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند.
من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانهام بیاورم و اسم تک تک بچه هایم بوی کربلا بدهد.
اما اختیاری از خودم نداشتم به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرف هایم را در دلم می ریختم.
زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق او را زینب صدا می کردم. بلند صدایش می زدم، تا اسمش در خانه بپیچد.
جعفر و مادر هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گره زد.
☘نذر کرده☘
من نذر کرده امام حسین(ع) بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسین نبود مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت.
من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین(ع) گرفت مادرم مال یکی از روستاهای شهرکرد بود
قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. اما صاحب اولاد نشد. به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ولی اثری نداشت.
وقتی از همه کس و همه جا ناامید شد به امام حسین (ع) توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند.
دعایش برای مادر شدن، مستجاب شد اما خیلی زود شوهرش را از دست داد. من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت. بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدن از خوشحال باشد، یا از بیوه شدنش ناراحت.
او زن جوانی بود که کس و کار درستی نداشت. سالها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند.
مدتی بعد از مرگ پدرم، با مردی به نام «درویش قشقایی» ازدواج کرد. درویش قبلاً زن داشت با دو پسر. هر دو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند زنش هم از غصه مرگ بچه ها، به روستای آبا و اجدادی اش که دور از آبادان بود برگشت.
نمیتوانم به درویش «نابابایی» بگویم او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد.
وقتی بچه بودم در خانه دو اتاقه شرکت نفت، در جمشیدآباد زندگی میکردیم. و همیشه دهه اول محرم روضه داشتیم. مادرم می گفت:کبری این مجلس مال توئه خودت برو مهمونات رو دعوت کن.
خیلی کوچک بودم. در خانه همسایه ها را میزدم و با آنها میگفتم روضه داریم. مادرم دیوارها را سیاهپوش میکرد. زن ها دور هم دایره میگرفتند و سینه میزدند.
به خاطر نذر مادرم تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم. در همان دهه
اول برای سلامتی من آش نذری درست می کرد و به در و همسایه می داد.
همیشه دِلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد.
اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد آن هم با نذر و نیاز. من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین و حضرت زینب بودم زندگی ام، از پیش از تولد به آنها گِره خورده بود.
انگار به دنیا آمدن من، ونفس کشیدنم به امام حسین(ع) و کربلا بند بود.
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」