eitaa logo
شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
4.9هزار ویدیو
327 فایل
'بِسم‌ِربِّ‌المَـہـدے‧عج‧🌸' مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه‌ نمےگیریم✌️🏿 #شہید‌جھادمغنیھ🎙✨ ولادٺ🌤:2مه1991طیردبا،لبنان" عࢪوج🕊:18ژانویه‌2015‌قنیطره،سوریه" نام‌جھادے📿:جوادعطوے" پشتِ‌‌سنگر↶ 『 @jihaad313 』 . . #این‌خانه‌منتظرپسر‌زهرااست♥️:)
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید بعضیها توی جامعه ی ما دلیلشون برای امر به معروف و نهی از منکر نکردن این باشه که... فکرمیکنند کارشون باید همونجا نتیجه بده...🤔🤔🤔 درحالیکه اینطور نیست🤗🤗🤗🤗 وقتی یک نفر رو امربه معروف یانهی ازمنکر بکنید شایداون شخص همونجا دست از کارش نکشه اما این حرف شما توی ناخودآگاهش ثبت شده😉😉😉 ومطمئنااون شخص یکجایی توی تنهایی یابیکاری به حرف شمافکر خواهد کرد.🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂🙂 واگر لحنتون لحن مناسبی بوده باشه حتماتاثیرخواهد گذاشت☺️☺️ بیاین این واجب بزرگ‌رو به فراموشی نسپاریم😊 @jahadesolimanie
💓 💓 📚 رمان اجتماعی-سیاسی 😈 👈تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه ...👌 ✍️نویسنده: : به روایت حسن -کی گفته لعن نکنیم؟ باید روشنگری بشه! باید همه بدونن این عمر و ابوبکر ملعون چه کردند با دختر پیامبر؟ وحدت کجا بود؟ باید با دشمن امیرالمومنین وحدت داشته باشیم؟ سرتون رو شیره نمالن با این حرفا... دلم در سالن کنفرانس است و فکرم در روضه دیروز. خیره‌ام به مصطفیِ بالای سن اما اصلا نمیفهمم چه جوابی به اساتیدش می‌دهد. صدای سخنران دیروز در ذهنم می‌پیچد. روحانی سید و مسنی که همه مریدش بودند و التماس دعایش می‌گفتند. برایشان مثل خود امام بود، انگار! هر بار هم بین حرف‌هایش صدای لعن بر خلفا بلند می‌شد. وقتی همه صلوات می‌فرستند، به خودم می‌آیم و می‌فهمم جلسه دفاع تمام شده. همه از جا بلند می‌شوند جز من. سرم هنوز درد می‌کند. بس که ریتم مداحی دیروز تند بود! انقدر تند که نفهمیدم مداح چه می‌گوید. اما یک قسمت از شعر را که شنیدم، کلا دست احمد را گرفتم و زدم بیرون. آن‌جا که مداح خواند: -خدایی دارم و نامش حسین است. (نعوذ بالله) از دیروز تا الان، اعصاب برایم نمانده است. قرار بود مصطفی برود ولی درگیر پایان نامه و دفاعش بود. نمی‌دانم چرا اصلا به این هیئت دل خوشی ندارم. یک لحظه با خودم می‌گویم شاید حسادت باشد؛ شاید حسودی‌ام شده که هیئت‌شان امکانات خوبی دارد! خداراشکر فعلا کسی با من کاری ندارد و همه دنبال آقای مهندس مصطفی هستند. انقدر در خودم فرو رفته‌ام که نمی‌فهمم کی دفاع سیدمصطفی تمام شد و نمره نوزده را گرفت و راه افتادیم که برویم رستوران تا شیرینی بدهد. انقدر حواسم پرت است که همه می‌فهمند ذهنم درگیر است و چندبار سربه سرم می‌گذارند؛ اما باید با مصطفی حرف بزنم تا به نتیجه برسم. آخر سر موقع ناهار، مصطفی میزند پشتم و می‌گوید: -چیه تو انقدر سیب زمینی شدی؟ چته تو؟ شدی عین برجِ... مریم نمی‌گذارد ادامه دهد: -عه! داداش! خب ذهنش درگیره... دیروز رفته بودیم این هیئته که یکی از نوجوونای مسجد گفته بود... سخنرانش کلا وحدت بین مسلمین و اینا رو برد زیر سوال! خنده بر لبان مصطفی می‌خشکد و جدی می‌شود: -چی؟ فرصت را مناسب می‌بینم و مهر سکوتم را می‌شکنم: -به اسم روشنگری هرچی دلش خواست به خلفا و عایشه گفت! کلا حرفاش بودار بود. مداحشونم که... چهره مصطفی درهم می‌رود: -حسن! نکنه... به ثانیه نکشیده منظورش را می‌گیرم. دلشوره عجیبی به جانم می‌افتد. مصطفی قاشق را در بشقاب می‌گذارد و آرنجش را بر میز تکیه می‌دهد. زمزمه‌اش را که می‌شنوم، دلهره‌ام بیشتر می‌شود. با خروج کلمه «شیرازی‌ها(منظور پیروان فرقه شیرازی ست)»، نه فقط من، که مریم و الهام هم نگران شده‌اند. ... 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
💢 1⃣ : ضرورت و عواقب ترک آن 2⃣ : ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻗﻴﺎﻡ امام ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ) حسين بن على(ع)، در خود فهماند كه براى دنياى در چنين شرايطى، با اصل قدرت طاغوتى و اقدام براى نجات انسان ها از سلطه و اين قدرت، ‏_ترين كارهاست. بديهى است كه حسين بن على(ع)، اگر در می ماند و را در ميان مردم و را بيان می كرد، عدّه‏اى را می داد. اما وقتى براى انجام كارى به سمت عراق حركت می كرد، از همه اين كارها بازمی ماند: نماز مردم را نمی توانست به آن‏ ها دهد؛ را نمی توانست به مردم بگويد؛ درس و بيان او می شد و از كمك به و و فقرايى كه در مدينه بودند، می ماند. اين‏ ها هركدام وظيفه‏ اى بود كه آن انجام می داد. اما همه اين را، فداى وظيفه مهم‏تر كرد. حتّى آن‏چنان كه در زبان همه و هست، زمان ‏_اللَّه و در هنگامى كه مردم براى می رفتند، اين، فداى آن تكليف بالاتر شد. آن چيست؟ همان‏طور كه فرمود، با دستگاهى كه منشأ فساد بود: «أرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي‏» يا آن‏چنان كه در خطبه ديگرى در بين راه فرمود: «ايها النّاس! انَّ رَسول اللَّه (ص)،قَالَ مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِـلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّه‏ ... فَلَمْ يُغَيِّرْ بِفِعْلٍ وَ لَا قَوْلٍ كَانَ حَقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَه‏» يعنى اغاره يا تغيير، نسبت به سلطان ظلم و جور؛ قدرتى كه فساد می پراكند و دستگاهى كه انسان ها را به سمت نابودى و فناى و می كشاند. اين، دليل حركت حسين بن على(ع) است، كه البته اين را، مصداق ‏_معروف‏_و_نهى_از_منكر هم دانسته‏ اند؛ كه در باب گرايش به تكليف ، به اين نكات هم بايد توجّه شود. لذاست كه براى اهمّ، حركت می كند و ديگر را و لو مهم فداى اين تكليف اهمّ می كند. تشخيص می دهد كه امروز، چيست؟ هر زمانى، يك حركت براى متعيّن است. ﭼﺮﺍ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﻮﻳﻰ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﻠﺖ ﻛﻢ ﻛﻨﺪ؟ ما زياد داريم. چرا تا امروز نتوانسته است مويى از سر اين ملت كم كند و به اين كشور ضربه بزند؟ بحمداللّه ، با قدرت و صلابت كامل، در مقابل همه‏ شان ايستاد و ايستاده است. چرا؟ ايران كه همان ايران صد و پنجاه سال قبل است! اين، به خاطر احساس وظيفه‏ ى شما، به خاطر همين حضور شما، به خاطر همين روحيه‏ ى ‏_الله_ى شما و به خاطر اين است كه زن و مرد ، تا همه جا حاضرند از و و كنند. اين‏هاست كه اين كشور را حفظ كرده است. مگر طور ديگرى می شود اين كشور را، با اين همه و بدخواه كه چشم طمع به منابع زيرزمينى و بازارهاى آن دوخته‏ اند، حفظ كرد؟! مگر می شود در مقابل آن‏ها، بدون اين روحيه كرد؟! اين‏گونه است كه كشور حفظ می شود؛ با 📖 سیری موضوعی از بیانات در زمینه 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
💢 2⃣ : وجوب 2⃣ : ﻣﻌﻨﺎی البته ما بايد تأسّف بخوريم از اينكه معناى ‏_معروف‏_و_نهى_از_منكر درست تشريح نمی شود. ‏_معروف‏، يعنى ديگران را به كارهاى نيك . ، يعنى ديگران را از كارهاى بد . ، فقط و است. البته يك مرحله‏ ى قبل از هم دارد كه مرحله‏ ى است و اگر آن مرحله باشد، ‏_معروفِ‏_زبانى، كامل خواهد شد. ﻣﺴﺆﻭﻟﻴﺖ چندى پيش گفتم: «همه ‏_معروف‏_و_نهى_از_منكر كنند» الآن هم عرض می كنم: كنيد. اين، است. اين، مسؤوليت شماست. امروز و شما هم هست. ﮔﻔﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﺖ ‏_معروف‏، يك مرحله‏ ى و يك مرحله‏ ى دارد. مرحله‏ ى ، يعنى اقدام با دست و با زور. اين مرحله، امروز به عهده‏ ى است و بايد با اجازه‏ ى انجام بگيرد و لا غير. اما گفتن با ، بر همه است و همه بايد آن را بدون ملاحظه انجام بدهند. 📖 سیری موضوعی از بیانات در زمینه 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
3⃣ : وجوب 2⃣ : ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﺗﺮ كار كه مخاطب خود را به آن مى‏ كنيم و رفتار كه وى را از آن مى‏ داريم، هرچه و تأثير يا آن ژرف‏تر و ماندگارتر باشد، ما ارزشمندتر است. ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻛﺮﺩﻥِ اگر معناى و حدود آن براى روشن شود، معلوم خواهد شد يكى از نوترين، شيرين‏ ترين، كارآمدترين و كارسازترين شيوه‏ هاى تعامل ، همين است و بعضى افراد ديگر درنمى‏ آيند بگويند «آقا! اين فضولى كردن است»! نه؛ اين همكارى كردن است؛ اين است؛ اين كمك به شيوعِ است؛ اين كمك به محدود كردنِ بدى و شرّ است؛ كمك به اين است كه در جامعه‏ ى ، ، هميشه تلقّى شود. ﻧﮕﺬﺍﺭﻳﻢ « » « » ﻭ « » « » ﺷﻮﺩ يكى از عواملى كه در جامعه از ها جلوگيرى مى‌كند، و ساختن است. نگذاريم « » « » و « » « » شود. بنابراين اوّلين فايده‏ى همين است كه و ، همچنان و بماند. 📖 سیری موضوعی از بیانات در زمینه 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
👊🏻 نمونش یبار توی مهمونی فامیلی زنداییم سبزیهاشوآورده بود تا درحالیکه گل میگن و گل میشنون😒پاک کنن. من هم توی همون جمع بودم اما سجادرفت چفت زنداییم نشست...زندایی جوان ماهم از خداخواسته به بهانه ی پاک کردن سبزی شروع کرد به شوخی و خنده...😂😅 خنده اونا هماناو خشم وافسوس من... یه ربع زیرچشمی نگاشون کردم بعد ازجام بلند شدم رفتم بینشون واستادم... درحالیکه لبخندمیزدم☺️سجادو با پام هل دادم و گفتم برو اونور تر میخوام بشینم. _وا اینهمه جا خب برو اونور بشین!!! _نه اینجا بهتره... _چه بهتری ای داره؟ _چقدسوال میپرسی برو اونور دیگه😒 زنداییم یکم متفکرانه نگام کرد و خودشو یکم کنار کشید.‌..حقاکه یه سانت با داداش ما فاصله داشت ولی من از فرصت استفاده کردم خودمو تو همون یک سانت جا کردم... راستشو بخواین آدم میترسه...اینجورچیزاپسر سر به راهوخجالتیو از راه به در میکنه...😔چی برسه به داداش من که یکسره برا کارش یا مدرسه بادوستهاش یا...تو خیابون و کوچه هاست‌‌...🙃 یبار مدرسه برامون اردو گذاشته بود. فردا از اردو برگشتیم و باید اولیاء صبح زودمیومدن دنبالمون...فکرکردم بابا یا مامانم میاد اما تا از پنجره دیدم سجاد داره از در وارد میشه سریع لباسمو پوشیدم و وسایلمو برداشتمو رفتم دم درسالن...بایدمیرفت دفتر و به معاون اطلاع میداد...من دم کلاس بودم که زهرا از کلاس اومد بیرون تا اومد بیرون هلش دادم توکلاس گفتم -نهههههههه وحشت زده نگام کرد - چیشده؟😦 -هیچی...خیلی بی دقتی...اگه الان یک مرد تو مدرسه باشه میخوای چیکار کنی؟ یکم نگام کرد -باشه😥 رفت توچادرشوسرش کرد و بعدرفت بیرون سجاد اومد بیرون...سریع در کلاسو بستم رفتم گفتم -بریم داداش من اومدم... -اوه چه آماده هنوز میخواستم صدات کنم -ما اینیم دیگه😉 اللهم عجل لولیک الفرج🌿✨ نویسنده: @jihademadmoghnieh 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
شناخت امام زمان - قسمت دوم.mp3
3.17M
⸤🎧🎶⸣ باید تشنه امام زمان بشیم..! 🎬 / شنـاخت‌امـ🌤ـام‌زمـان! ✨ / 💕 ↠jihadmoghnie
سلبریتی ها.mp3
2.1M
⸤🎧✨⸣ ما بازیگراے سینمامون هر بحرانۍ ڪہ اتفاق می‌افته بیشترین فحش رو اونا به نظام میدن..!!🤦🏿‍♂ بعدم راست‌راست راه میرن😐!! 🎬 /بیانیه‌گام‌دوم‌انقـلاب🤙🏿!📬/ 🎙🌱 ↠jihadmoghnie
🌻 🌹مادر شهید 🌹 🍁 بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد. آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند. من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم انگار که از روز اول اسمش زینب بود. همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه‌ام بیاورم و اسم تک تک بچه هایم بوی کربلا بدهد. اما اختیاری از خودم نداشتم به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرف هایم را در دلم می ریختم. زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق او را زینب صدا می کردم. بلند صدایش می زدم، تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادر هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند. بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت. زینب یک بار دیگر من را به کربلا گره زد. ☘نذر کرده☘ من نذر کرده امام حسین(ع) بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسین نبود مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می ماند و کبری پا به این دنیا نمی گذاشت. من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین(ع) گرفت مادرم مال یکی از روستاهای شهرکرد بود قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. اما صاحب اولاد نشد. به قدر امکانات آن روز دوا و درمان کرد ولی اثری نداشت. وقتی از همه کس و همه جا ناامید شد به امام حسین (ع) توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند. دعایش برای مادر شدن، مستجاب شد اما خیلی زود شوهرش را از دست داد. من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت. بیچاره مادرم نمی‌دانست از بچه دار شدن از خوشحال باشد، یا از بیوه شدنش ناراحت. او زن جوانی بود که کس و کار درستی نداشت. سال‌ها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند. مدتی بعد از مرگ پدرم، با مردی به نام «درویش قشقایی» ازدواج کرد. درویش قبلاً زن داشت با دو پسر. هر دو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند زنش هم از غصه مرگ بچه ها، به روستای آبا و اجدادی اش که دور از آبادان بود برگشت. نمی‌توانم به درویش «نابابایی» بگویم او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد. وقتی بچه بودم در خانه دو اتاقه شرکت نفت، در جمشیدآباد زندگی می‌کردیم. و همیشه دهه اول محرم روضه داشتیم. مادرم می گفت:کبری این مجلس مال توئه خودت برو مهمونات رو دعوت کن. خیلی کوچک بودم. در خانه همسایه ها را می‌زدم و با آنها می‌گفتم روضه داریم. مادرم دیوارها را سیاه‌پوش می‌کرد. زن ها دور هم دایره می‌گرفتند و سینه می‌زدند. به خاطر نذر مادرم تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم. در همان دهه اول برای سلامتی من آش نذری درست می کرد و به در و همسایه می داد. همیشه دِلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود. مادرم عاشق بچه بود و دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد. اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد آن هم با نذر و نیاز. من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین و حضرت زینب بودم زندگی ام، از پیش از تولد به آنها گِره خورده بود. انگار به دنیا آمدن من، ونفس کشیدنم به امام حسین(ع) و کربلا بند بود. 「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」