🚌#سفرنامه | با دیدن محرومیتمردم، بهتر میتوانی کمک کنی!
#روز_هفتم ۹۸/۱۱/۲
🚌یکی از بچههای فنی قرار بود برای خانواری یخچالی بخرد. موقع صبحانه آقا سیدی بلند شد و شروع کرد به پول جمع کردن. حدود ٨٠٠ هزار تومن پول جمع شد. وقتی مشکلات و محرومیت و فقر و تنگدستی و بیچارگی و نداری از نزدیک ببینی بیشتر فکر میکنی و بهتر کمک میکنی. جهادگرهایی که شاید خودشان وضع مساعدی نداشتند و با جان و هنرشان به کمک مردم بلوچ آمده بودند حال کمک مالی هم کردند!
🚌بعد از آن به روستای امام آباد در نزدیکی کهیر رفتیم. جهادگری با بلدوزری در حال زدن سیل بند بود. اهل صحبت و مصاحبه نبود و از هرکسی هم که اینجا بیاد و دنبال عکس و فیلم و گزارش و نمایش باشد بدش میآمد!
🚌هلیشات را پرواز دادیم و بچههای روستای در چند ثانیه همه دورمان جمع شدند. از آنها خواستیم بالای تپه بروند و به عنوان شات نهایی از ما خداحافظی کنند.
🚌با اصرار فراوان یکی از اهالی به منزلشان رفتیم و شیرچایی به بدن و بعد نیز به دل جاده زدیم. چه مسیر پر فراز و نشیبی. میگفتند این مسیر بیشترین مقدار تصادف با شتر را دارد چرا که شترها در فصل تابستان به علت گرمای زیاد در این گودی جاده میخوابند. جلوتر آثار سیل نمایانتر شد. پل از جا کنده شده و تیرهای چراغ برق و گارد ریل ها گوشه گوشه جاده افتاده بود. مسیری خاکی و گود و تنگ شده بود محل رفت و آمد ماشینهای سنگین و بزرگ. جلوتر باغات موز به گلِ رفته را هم از نزدیک دیدیم. باغاتی که تنها معیشت این مردمان بوده است.
#جهادی #جهادگران #مستند #سیستان_بلوچستان #سیل #فیلم
🚌 #سفرنامه | پایان سفر به سیستان و نکاتی از این سفر
#روز_آخر
🚌 شب جمعه، زیر باران، هنگام غروب حاج قاسم به مزارش دعوتمان کرد. درست مثل سفر به پلدختر و اهواز. سفری که به عشق حاج قاسم و لبخند مجددش شروع شود باید هم اینگونه ختم شود.
🚌 بهعنوان آخرین سیاه مشقمان از این سفرنامه، نکات زیر را به صورت موردی بیان میکنیم.
١. اولویت اول و دوم و سوم فقط کمک مالی هست تا انشاءالله با همت جهادگران مستقر و نیروهای بومی بحث دام بخشی از مردم حل بشود و با پشتیبانی لجستیکی کشتها و زمینهای آنها احیاء بشود. چرا که بیشتر آسیب سیل ناظر به از بین رفتن معیشت این مردم هست.
٢. اولویتهای بعدی تهیه اقلام غذایی و بهداشتی هست که این هم نیازمند کمک مالی شما عزیزان است چرا که با خرید از شهرستان و فرستادن به منطقه هزینههای زیادی دارد. با کمترین هزینه و بهترین کیفیت از خود سیستان قابل قابل خریداری است.
٣. این استان سالها درگیر سیل محرومیت بوده و این سیل وضعیت آنها را بدتر و بدتر کرده است. این استان نیاز به برنامهریزی بلندمدت دارد و فعالیتهای و کارهای خوبی گروههای جهادی شروع کردهاند که در طول سال ادامه دارد. شما هم میتوانید هر موقع سال هرطور که میتوانید با هماهنگی گروههای جهادی با سابقه کمک کنید.
۴. بهعنوان حرف آخر بگوییم که این سفر برکات زیادی داشت و حرف های ناگفته زیادی از خود باقی گذاشت. دعا کنید انشاءالله بتوانیم با عملی مؤثر و اثری ماندگار استعدادها، ظرفیتها و واقعیتهای این استان را بهتر بشناسیم و بشناسانیم.
.
#جهادگران #جهادی #مستند #سیل #سیستان_بلوچستان #محرومیت #سفرنامه
🚌#سفرنامه | سفرنامه "عیدجهادی" روز اول
🗓چهارشنبه و پنجشنبه ۲۷ و ۲۸ اسفند
🚌 قرار حرکت ساعت ١۵ بود ولی تا بعد از نماز به درازا کشید. تدوین راهیان نور مَجازی دلیلی مُجاز شد تا سفر به تأخیر بیفتد. نمازها تک به تک در گوشه و کنار دفتر اقامه شد و همگی به جماعت راهی حرم حضرت رضا شدیم و اذن خروج از دیارش را گرفتیم و دعا کردیم در حق یکدیگر تا مثمر به ثمر باشیم در این سفر جهادی.
🚌ابوطیارهمان تجهیز شده بود برای گروه رسانهای. دو صندلی آن برداشته و میز کار به همراه لب تاپ و مانیتور بهخوبی روی آن جاگذاری شده بود.
🚌میانه راه طلبهای تماس گرفت که برای کار اقتصادی در یکی از روستاهای کرمان نیاز به تصاویر هوایی دارد. این درخواست همانا و فراموشی برداشتن هلی شات همانا. دو ساعتی معطل شدیم تا حبیب ماشین بگیرد و به شهر امام غریب برگردد و هلی شات را بیاورد.
🚌حالمان که جا آمد یک جلسه گذاشتیم و تقسیم وظایفی شد و هر کس از تجربیاتش در اردوهای جهادی گفت.
🚌رفتیم و رفتیم تا اینکه به کرمان رسیدیم. یک کرمان هست و یک حاج قاسم. حال در پنجشنبه آخر سال که معروف به چراغ برات هست توفیق حضور پیدا کردیم. در کنار مزار ایشان دلمان رفت به اهواز که ایشان پابهپای جهادگران تلاش میکرد و پای دردودل مردم سیلزده مینشست.
🚌گلزار شهدای کرمان به برکت یکی از وصل ترینِ های به خدا (حاج قاسم) پاتوقی شده است برای وصلت زوج های جوان. یک از همان زوجها امروز به هم رسیدند. چه وصلت قریبی. خوشا به حالشان! ما هم دلمان خواست!
🚌غبطه خوران سوار مینی بوس شدیم و بعد از حدود ٢۴ساعت زندگی در هایس به روستای زه کلوت رسیدیم. بعد از نماز و شام همه خوابیدیم به جز رسولی که تمام طول راه خواب بود به پشت سیستمش رفت و مشغول تدوین شد!
💻 مشاهده در جهادگران: jahadgaran.org/?p=54136
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
🚌#سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز دوم/ بخش اول
🗓 جمعه ٢٩ اسفند ١٣٩٩
🚌 نماز صبح را با سروصدای عجیب غریبِ حبیب بیدار شدیم. از زه کلوت کرمان تا دلگان بلوچستان دو ساعتی در مسیر بودیم. با ورود به پردیس جهادی دلگان سید سجاد شبان کاره(مسئول گروه جهادی محمد رسول الله) با روی باز به استقبالمان آمد، داخل توپ اسکانمان داد و با یک شربت تخمیِ سرد از ما پذیرایی گرمی کرد! سید سجاد حدود ١۵سال در منطقه دلگان مشغول فعالیت و جهاد است! تقریبا همه مردم دلگان او را با خوبی و خدمت میشناسند.
🚌قبلاً بهش پیشنهاد داده بودیم خاطراتش را بنویسد یا بگوید تا بماند برای آیندگان. توجیه میکند که وقتش را ندارد. برای خالی نبودن عریضه یک خاطره از روزهای اولیه پردیس جهادی گفت: «یک چاه ٢٠متری کنده بودیم که یک سگ تالاپ افتاد توش. چارهای نداشتیم جز اینکه چاه دیگری بکندیم. خاکهای چاه جدید رو میریختیم تو چاه قبلی تا پر شود. چاه که همسطح زمین شد سگ جستی زد و فرار کرد. حیوون هرچی خاک میریختیم میومده بالا.
🚌چاه جدید رو ۴٠ متر حفر کردیم ولی در ٢٠متری به آب رسیدیم و موتور انداختیم و تا الان هنوز داریم ازش استفاده میکنیم!»
🚌سید عذرخواهی کرد تا از میان جمع برود و یادداشتی را آماده کند. بهش تیکه انداختیم: «سرت به سنگ خورده و داری خاطراتت رو مینویسی!» پاسخ داد: «نه بابا. دیشب اینجا تا صبح صدای نوار و آهنگ بود. حتی حرمت اذان صبح رو هم نگه نداشتند.
🚌داشتم خدا خدا میکردم چهجوری صدای ناراحتی ام رو هوار بکشم که همین پیش پای شما از ستاد نماز جمعه دلگان تماس گرفتند تا سخنران پیش از خطبه نماز باشم. الان میخوام برم اونجا دردم رو داد بکشم!» بساطمان را جمع میکنیم و با سید راهی نماز جمعه میشویم. سید پشت تریبون میرود. سخنش را با توضیح کوتاهی در مورد پردیس جهادی و فعالیت جهادگران آغاز میکند و بعد خبر خوب احداث سینما در دلگان را میدهد و در آخر خاطره شب گذشته را با صدای آرامتر بازگو میکند ولی بعد از خاطره با صدای رسا و بلند در مورد نقش امر به معروف در زندگی و جامعه سخنوری میکند.
🚌بعد از نماز جمعه چند نفری به سید مراجعه میکنند و نامههایی به او میدهند. سپس شهردار و سید با هم گپ و گفتی میکنند تا برای محل سینما به جمعبندی برسند.
💻 مشاهده در جهادگران: jahadgaran.org/?p=54166
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
🚌#سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز دوم/ بخش دوم
🗓 جمعه ٢٩ اسفند ١٣٩٩
🚌 ظهر از شدت گرما جهادگران داخل چادرشان طاقت نیاورده و به سایههای کنار پروژهها پناه آورده و دراز کشیده بودند. از شدت خستگی هرکس گوشهای ولو شده بود. گروه صد و پنجاه نفره جهادی از شهرها و رنگ ها و شغل ها و سمتهای مختلف اینجا همه یک رنگ و یک شکل شده بودند. همه خاکی و یکدل! همه خادمان خلق خدا که رنگ و بوی خدایی گرفته بودند.
🚌ساعت ١۴ که شد انگارنه انگار این جماعت همان ولوشدگان روی خاکها بودند. جستی زدند و سرخوشانه به سرکارهایشان رفتند. ما هم دوربینها را برداشتیم و به سرکارهایشان رفتیم! یک دوربین فالویِ سید شد تا اتفاقات پردیس جهادی را از زبان سید ثبت و ضبط کند. سید پردیس را به دو حوزه عِلمی و عَملی تقسیم میکند که هر کدام سه بخش دارد: ١. دام وطیور ٢.کشاورزی و ٣. صنعت.
🚌بخش دام و طیور و کشاورزی را به صورت موقت راه انداخته و با این کار مهم هم بعضی از مردم دلگان را صاحب شغل کرده و هم منبع درآمدی درست کرده برای ادامه ساخت و سازهای پردیس. در نهایت از خیرینِ دلسوزِ نادان گله کرد. از کسانی که در جواب نامههای مردم اینجا بدون هیچ تحقیقی واکنش نشان میدهند و پولها خرج میکنند و مردم را تنبل بار میآورند. یک چند تا خاطره هم گفت در این مجال نمیگنجد.
🚌نیم ساعتی قبل از اذان مغرب صدای شهید آوینی در محوطه پردیس طنینانداز میشود. همه در یک نقطه جمع میشوند و سلامی به امام حسین میدهند. بعد دستها دور گردن و کمر هم حلقه میشوند و ختم صلوات برای شهدا آغاز میشود.
🚌هرکس نام شهیدی میگوید و صلواتی دستهجمعی اهدا میشود به آن شهید! همین برنامهی ساده عطر خوبی در فضا میپیچاند و اشک بعضیها را درآورده است.
🚌ساعت هشت وقت بازی و تفریح است. دو گروه پنج نفره تقسیم میشوند برای بازی پانتومیم! حال صدای خنده بچهها چادر را تکان میدهد!
الان که گوشی به دست هستم و دارم این روزنوشت را مینویسم بعضیها با حسرت و حسادت بهم نگاه میکنند چرا که در این اردو همه گوشیها گرفته شده و استفاده از موبایل فقط شبها مجاز است. آن هم فقط برای افرادی که گوشی ساده دارند آن هم فقط برای پانزده دقیقه! خدا را شکر که ما مهمان هستیم و این قانون برای ما نیست!
💻 مشاهده در جهادگران: jahadgaran.org/?p=54314
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
🚌 #سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز سوم
🗓 شنبه ۳۰ اسفند ١٣٩٩
🚌 تا حالا نماز صبح با مناجات بیدار نشده بودیم که امروز شدیم. ساعت پنج صبح ورزش صبحگاهی نرفته بودیم که رفتیم. در یک صف منظم همه از پردیس خارج میشوند. تپل ها در آخر صف با زور چوب بهنام حرکت میکنند و خودشان را به جمع میرسانند. آهنگ زورخانه مزید علت شده بود تا بچهها شور و حال بهتری داشته باشند.
🚌کل برنامه ورزش و مسابقه و حلقه صلوات و ذکر توسل به حضرت زهرا در بین الطلوعین صورت گرفت. یعنی وقتی سر سفره صبحانه که نشستیم هنوز ساعت به هفت هم نرسیده بود. بعد از صرف صبحانه هرکس سر کارش رفت و ما هم برای درست کردن یک دابسمش جهادی باحال به سراغ شر و شورهای جهادی رفتیم.
🚌عقربه ساعت به نه که رسید هرکس هرکجا بود خودش را به استخر وسط محوطه رساند. این برنامهای بود که مسئولین اردو بهعنوان عیدی برای جهادگران درنظر گرفته بودند تا بعد از چند روز کاری سخت یک حمام درست حسابی بروند. با یک ساعت آب تنی رنگ و رخشان باز شد ولی آب زلال استخر تقریبا به گل تبدیل شد!
🚌بعد از آفتابگیری و خشک شدن، همگی سوار نیسان و بولدوزر به سمت باغِ یکی از اهالی روستا حرکت کردیم تا سال نو خود را در کنار نخلستان های زیبای بلوچستان تحویل کنیم. سفره هفت سین با سیمان، سنگ، سیم چین، سربند، سبزی، سیم مفتول و ساعت به همراه قرآن و عکس سید نصرالله و حضرت آقا و حاج قاسم تزئین شده بود.
🚌همگی دور سفره حلقه زدیم و دلها را روانه حرم امام رضا کردیم. صحبتهای حضرت آقا را گوش جان سپردیم. سید سجاد نیز در یک سخنرانی مفصل بیانات حضرت آقا را با فعالیتهای جهادی خط و ربط داد. بعد از آن بود که شوخیها و خندهها و تبریک ها و مبارک گفتن ها و در آغوش کشیدن ها شروع شد.
🚌فرصتی هم داده شد تا بچهها با گوشیهایی که موقت بهشان پس داده شده بود با خانوادههایشان تماس بگیرند. از باغ که برگشتیم طوفان بادی آمد که عملاً اجازه هیچکاری را به هیچکس نداد. بعد از نماز مغرب و عشاء بود که بساط نور و دوربین را راه انداختیم و با چندتا سؤال مشتی، قدیمیها و اردو اولی ها را به چالش کشیدیم که صدایش بعدا درمیآید!
🚌همزمان با پایان مصاحبهها تدوین دابسمش هم به پایان رسید و با دیدن آن خستگی از تن مان رفت! حال با حالِ خوب برای شروع یک روز خوب دیگر در گوشهای ولو میشویم! ساعت از دو بامداد گذشته است! انشاءالله نماز صبح بتوانیم با مناجات بیدار شویم نه با سروصداهای عجیب غریب حبیب!
💻 مشاهده در جهادگران: jahadgaran.org/?p=54317
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚌 #سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز چهارم
🗓 یکشنبه اول فروردین ١٣٩٩
🚌 در حال جهاد که باشی روز و شبت هم یکی بشود باکی نیست! ساعت دو و نیم سه که بخوابی برای نماز صبح فقط مشت و لگدهای حبیب کارساز است!
بهعنوان هدیه کتابی به یار و یاور همیشگی سید، داداش بهنام انصاری کسی که در هر ماه پانزده روزش را در پردیس سپری میکند تقدیم کردیم.
🚌 او هم به رسم یادبود از فروشگاه فرهنگی تازه تاسیس گروه جهادی محمد رسول الله در دلگان به تک تک مان بستههایی اهدا کرد. دیدهبوسی ها انجام گرفت و داداش بهنام با پاشیدن مشتی خاک پشت ابوطیاره راهی مان کرد. اینجا به خاطر کمبود آب با خاک مهمانها را بدرقه میکنند! کلا بچههای جهادی جنس کارهایشان فرق میکند!
💻 مطالعه ادامه سفرنامه در جهادگران: jahadgaran.org/?p=54364
📡 ویدئو تهیه شده در گروه رسانهای عهد به سفارش پایگاه اطلاع رسانی جهادگران
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
🚌 #سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز پنجم
🗓 یکشنبه ٢ فروردین ۱۴٠٠
🚌 ساعت جدید یا قدیم؟! چالشی که از همان اول صبح گریبان گیرمان شد. همین شد که دوبار برای نماز صبح بیدار شدیم!
🚌 سر سفره صبحانه که نشستیم خورد تو پرمان! سفرهای پر از خالی! تنها دو چیز مایه امید ما شد! چای و نان!
🚌 با اضافه شدن آقا مصطفی(مسئول سازندگی دانشجوی کرمان) به جمع مان سفرهمان رنگ و رو پیدا کرد و پر و پیمان شد! از کره پنیر گرفته تا حلوا شکری و چایی نبات!
🚌 حال باید به سرکارمان برویم. دو گروه میشویم. یک گروه سه نفره در محل ماندند و مشغول تدوین و نوشتن نریشن و سفرنامه شدند و ما برای تهیه فیلم و عکس به روستاها رفتیم.
🚌 در میانه راه چراغ بنزین مان روشن شد و مجبور شدیم در صف طولانی بمانیم و معطل شویم! چارهای نداشتیم! چیزی که همه با دیدنش تعجب کردیم دبههایی بود که مردم محلی تند تند پر میکردند و در ماشینهایشان جاساز میکردند. رضا(راه بلدمان) که چشمهای از حدقه درآمده مان را دید دلیلش را گفت: «اینجا اگه میخوای یک شبه پولدار بشی باید سوختبر بشی.
🚌 اما باید با جونت معامله کنی! چه جوونایی که به هوای پول با کلی گازوئیل و بنزین به دل جادهها زدن و با آتش همانها سوختند و هیچوقت به مراد دلشان نرسیدند...»
🚌قیمتها را که جویا میشویم با یک حساب کتاب ساده بهشان حق میدهیم خودمان هم کمی وسوسه میشویم!
🚌 در میانه راه با یک تماس تلفنی چهره آقا رضا پریشان میشود. گرگ به گله یکی از روستاییان زده و دامهایش را تلف کرده است. به سمت روستای مورد نظر رفتیم. گرگ جان گوسفند مادر و چندتایی دیگر را گرفته و چندتایی را هم زخمی کرده بود.
💻 ادامه سفرنامه در: jahadgaran.org/?p=54450
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚌 #سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز ششم
🗓 دوشنبه 3 فروردین ۱۴٠٠
🚌 برای حرکت به روستایی دورافتاده و ثبت اقدامات گروه فرهنگی حدود دو ساعت معطل شدیم و در نهایت خودمان را در نیسان حاملِ لولهها لول کردیم و برو که میریم! یک ساعتی در جادهای پر از رمل و خاک بودیم تا به روستا رسیدیم.
🚌 چند نفر جهادگر با بچههای کوچک روستایی در حال بازیهای متنوع هیجانی بودند. چند راش که گرفتیم وقت نماز شد. به مسجد رفتیم. برخلاف ظاهر محروم روستا مسجدش خوب شیک و تمیز بود. موقع ناهار چند تا بچه کوچک چشم به غذاها دوخته بودند که با اصرار نیروهای جهادی به داخل آمدند و هم سفره مون شدند! چهقدر خوشمزه و با ولع میخوردند غذای بیمزه ی ما را!
💻 ادامه سفرنامه در: jahadgaran.org/?p=54467
🛰 تولید شده توسط گروه رسانه ای عهد به سفارش پایگاه اطلاع رسانی جهادگران
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
🚌 #سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز هفتم
🗓 چهارشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۰
🚌 چند دقیقهای قبل از نماز صبح بیدار شدیم. چند تا از نیروهای جهادی مشغول دعا و مناجات بودند. مجاهدان روز و عابدان شب بودند بچههای جهادیِ فانوس جنوب! همچون فانوس در شب بیشتر میدرخشیدند!
🚌 مهماننوازی کردند و صبحانه بهمان تخم مرغ و سیبزمینی دادند. بلافاصله بعد از نماز صبح کارمان شروع شد. یک توپ در حال ساخت بود و چهار تا سرویس بهداشتی و یک خانه عالم. چند تا مهندس هم آمده بودند برای پروژه آبرسانی و موقوفه باغ. این دو در زمینه اشتغالزایی بسیار موثر هستند! هنوز راه نیافته بعضی جوانان روستا از شهر برگشتهاند و در ساختش کمک میکنند.
🚌 در هنگام تصویربرداری بچههای خونگرم روستا هم پابهپایمان میآمدند. برای اینکه کمتر تو دست و پا و کادر دوربینها باشند بهشون گفتیم یک شعر بخوانند و فیلم بگیریم. ناگهان دیدیم کاغذهایی از جیبهایشان درآوردند و شعری دستهجمعی خواندند برای سردار دلها حاج قاسم سلیمانی.
💻 ادامه سفرنامه در: jahadgaran.org/?p=54686
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
🚌 #سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز هشتم
🗓 جمعه ۶ فروردین ١۴٠٠
🚌 بالاخره به تایباد رسیدیم. اگر راننده باحال و بچههای باجنبه نبودند قطعاً این مسیر طولانی هم خستهکننده بود هم کلافه کننده. شروع کارمان فیلمبرداری از یک پروژه عمرانی ساخت منزل بود برای سه بچه یتیم که زحمتش یا بهتر بگویم رحمتش افتاده بود گردن بچههای حسینیه قرآن و عترت. چهارروزه سروپاش کرده بودند. با سرعت و دقت!
🚌 بعد از آن به روستای فرازنه رفتیم. به مسجدشان که رسیدیم آقای سنایی فوق تخصص بازی با کودکان را دیدیم که باز هم مثل همیشه بسیار شاداب و پرنشاط در حال بازی با بچههای روستا بود. با کمترین تجهیزات بهترین بازیها را میساخت و بچهها را سرگرم میکرد!
💻 ادامه سفرنامه در: jahadgaran.org/?p=54833
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران
🚌 #سفرنامه | سفر نامه "عیدجهادی" روز نهم
🚌 قرار بود با ماشین ما به شهر بیاید. بچههای روستا جلوی در ماشین تجمع کرده بودند و درخواست عیدی ازش داشتند. یکی از بچهها بیتابی عجیبی میکرد و مدام میگفت عیدی عیدی! تا میخواست چفیه اش را دربیاورد و به پسربچه بدهد بهش تذکر دادم: «اگه به اون بدی باید به همشون بدی!» جواب داد: «به این بدم برگشتم شهر مجبور میشم برا همشون بخرم! پس چه بهتر که بدم!»
🚌 دو سه روز بعد، از استوری بچههای گروه جهادیشون متوجه شدم در حین خدمت و جهاد شهید شده است. نمیدانم برای بچههای روستا عیدی خریدی یا نه. ولی بهت بگویم تو با شهادتت عیدی ات را گرفتی! منم مثل همون پسر بچه پیله ات هستم تا عیدی مرا هم بدهی! با شفاعتت! با نگاهت! با گوشه چشمت! اصلاً ایکاش من بیتابی میکردم و چفیه را ازت میگرفتم! خوش به حال آن پسربچه! معلوم نیست او چه میکشد! خدا صبر دهد!
💻 ادامه سفرنامه در: jahadgaran.org/?p=54945
🌸 #عید_جهادی
@jahadgaran | جهادگران