eitaa logo
متی ترانا و نراک
272 دنبال‌کننده
42.9هزار عکس
15.5هزار ویدیو
83 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🟢شهید مدافع حرم ♨️سفرِ کاری به ترکیه 🪴ایوب چندماه قبل از شهادتش، برای سفر کاری به ترکیه رفته بود. نمازهاش رو تو هتل نمی‌خوند. میگفت «معلوم نیست اینجا چه کارهایی کرده‌اند! شاید نجس باشه!» 🌷هتل‌دار بهش گفته بود «اولین ایرانی‌ای هستی که میبینم برای نماز صبح هم مسجد میری. همه اون ساعت، مست از دیسکوها بیرون میومدند!» 🪴ایوب یه مسجد پیدا کرده بود که نمازهاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنّن بود ولی با چندنفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود. 🌷او با یه‌نفر از کشور هلند دوست شده بود و به سمت شیعه دعوتش کرده بود. بهش گفته بود «برو سرچ کن نهج‌البلاغه رو پیدا کن، بخون! ببین علی علیه‌السلام چی گفته؟!» حتی ایوب بهش دعای کمیل رو هم نشون داد. شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و و ال محمد و عجل فرجهم
📨 🔴شهید مدافع‌حرم 🔷به یاد شهید بهشتی 🎈پدر شهید روایت می‌کند: وقتی که مادرِ محمدحسین او را باردار بود، ماجرای هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش پیش آمد. همان زمان همسرم به من پیشنهاد کرد اگر نوزادمان پسر بود، نامش را به یاد شهید بهشتی، «محمدحسین» بگذاریم. 🦋دو ماه و چندروز بعد هم محمدحسین به دنیا آمد. پسرم نامش را از یک شهید گرفت و با عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید. 🎈محمدحسین حین جنگ تحمیلی بزرگ شد و در برخی از این اعزام‌ها، او که شاید چهارسال بیشتر نداشت، به بدرقه‌ی رزمنده‌ها می‌آمد و به شکل نمادین، اسلحه روی دوشش می‌انداخت. یکبار وقتی من جبهه بودم، محمدحسین همراه برادرِ بزرگش دنبال تشییع جنازه‌ی یک شهید رفته و سر از بهشت زهرا علیهاالسلام درآورده بودند! 🦋آن زمان او هنوز مدرسه هم نمی‌رفت و برایمان عجیب بود که با چه برداشتی این همه راه را همراه تشییع‌کنندگان رفته است! عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دلِ این بچه جوانه زده بود. شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
📕 💥هنگام اذان مغرب نزدیک کمینگاه شدیم و همانجا نماز رو خوندیم. هوا که تاریک شد، به منطقه‌ای که که از قبل شناسایی شده بود، اعزام شدیم. 🔫وظیفه‌ی شهید رضا، تک‌تیراندازی و تأمین بچه‌ها بود. حدوداً ساعت۲ شب، شهید رضا با استفاده از دوربین دید در شب خود، متوجه آمدنِ قاچاقچیان شد. بلافاصله با بی‌سیم به بچه‌ها خبر داد که حواس‌شون رو بیشتر جمع کنند. 👺قاچاقچی‌ها در کمین بچه‌ها افتادند، غافلگیر شدند، پا به فرار گذاشتند و بعضیاشون هم یه گوشه، در تاریکی شب قایم شدند. 😵‍💫آقا رضا که دوربین دید در شب داشت، با تیراندازی به نزدیکی آنها، سبب دیوانگی‌شان شده بود. ✌️قاچاقچیان مُدام مکان‌شون رو تغییر می‌دادند ولی باز هم آقارضا تیراندازی می‌کرد تا اینکه موفق شدیم همه‌ی قاچاقچی‌ها رو بگیریم و بعدش هم به پایگاه برگشتیم. 📸این عکس در مرزهای پیرانشهر هستش که داشتیم میرفتیم تا قاچاقچیان را به کمین بیندازیم. ✍🏻راوی:همرزم شهید 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔮کرامت شهید 🔸برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷 و خیلی گریه کردم😭 🔹و قسمش دادم و گفتم میکنم بستنی بدهم🍧 در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم 🔸 آن شب خواب دیدم و همسرش♥️ به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍 🔹من هنوز مرید این عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید🌷 ادا کردم 😭🌷🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💌 از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می‌شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند✨ 🌷😭🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💌 🥀شهید مدافع‌حرم 🥀شهید مدافع‌حرم 🌹مأموریت آخری که روح‌الله به سوریه داشت، با میثم خیلی صمیمی ‌شده بود. از مدت آشنایی‌شان خیلی نمی‌گذشت اما خیلی با هم گرم گرفته بودند. 🖤مادر هردویشان از دنیا رفته بود. با هم در مورد سختی‌هایی که بعد از مادرشان کشیده بودند، زیاد صحبت می‌کردند. تقریبا همیشه با هم بودند. 🌹وقتی خبر شهادت روح‌الله را شنیدم، با خودم گفتم: وای میثم چطوری می‌خواد دوری روح‌الله رو تحمل کنه؟! 🖤خیلی هم دوری روح‌الله را تاب نیاورد. دو روز بعد شهادت روح‌الله، خبر شهادت میثم همه را شوکه کرد. 🎙راوے: جانباز مدافع‌حرم امیرحسین حاجی نصیری یاد شهدا ذکر صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
﷽ شـُـهـَـداے ِمـُـدافـِـع ِحـَـرَم ﷽ 💌 🟠شهید مدافع‌حرم حسین بواس ♨️بــــارِ قاچــــاق ☄به روایت پدر و همرزم شهید: اولین سرمشق ڪارے حسین در ڪرمانشاه، مرز ایران و عراق در منطقه شیخ‌صالح بود. بعد از آن ماموریت، براے نوبت دوم با همرزمانش راهے پیرانشهر سنندج شد و مدتے هم در آنجا و در لب مرز، مشغول مرزدارے بود. 🧨روزے تصمیم گرفتیم صبح علی‌الطلوع جلوے ڪاروان قاچاق را بگیریم. رفتیم توے ڪوه و ڪمر؛ یڪے از محلی‌ها شروع ڪرد به ڪولی‌بازے درآوردن و با تلفن با خانواده‌اش تماس گرفت ڪه مرا با تیر زدند. ☄لحظاتے بعد عده‌اے با بیل و ڪلنگ به سمت ما آمدند و براے همین برگشتیم پادگان. وقتے رسیدیم، دیدم حسین نیست. دوباره راهے را ڪه رفته بودیم، برگشتیم. یقین داشتیم حسابے ڪتک خورده اما ردّے از او نبود. 🧨وقتے رسیدیم پادگان، شهید بواس خوشحال و خندان بار قاچاق را ڪه روے الاغ و قاطر بود، به تنهایے به پادگان آورده بود و ما در این فاصله ڪلے غصه خوردیم ڪه مبادا ڪتک خورده باشد!   🎂 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات😭🌷🍃   🪅اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّدوعجل فرجهم
📌 | سردار شهید (ابوحامد) فرمانده و بنیانگذار 🔹پوتین‌هایش خیلی کهنه بود. گفتم: حاجی شما فرمانده یک لشکر هستید. این پوتین‌ها برازنده شما نیست. یک لحظه صبر کنید.» 🔹سایز پوتین‌های را می‌دانستم. یک جفت پوتین خوب که یکی از دوستان برایم هدیه آورده بود را به ابوحامد تقدیم دادم. با خوشرویی پذیرفت. 🔹همان جا پوتین‌ها را به پا کرد. می‌خواستم پوتین‌های قدیمی را دور بیاندازم اما قبول نکرد. پوتین ها را توی پلاستیک گذاشت و همراه خود برد. 🔹یک هفته بعد با کمال تعجب دیدم که دوباره همان پوتین‌های قدیمی را به پا کرده است. گفتم «حاجی از پوتین‌های جدید خوشتان نیامد؟» 🔹گفت «نه اتفاقا خیلی هم خوب بودند ولی جایی برای نماز رفته بودم وقتی آمدم بیرون پیداشون نکردم» و خندید. 🔹بعدها فهمیدم همان روز وقتی برای سرکشی به خط رفته بود، پوتین‌ها را به یکی از نیروها داده بود. شهدا صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 😭🌷🍃
متی ترانا و نراک
#شهیدحسین ولایتی فر نام پدر : محمدتقی محل تولد : دزفول تاریخ ولادت: ۱۳۷۵/۴/۶ تاریخ شهادت : ۱۳۹۷/۶/۳۱
🌷خصوصیات اخلاقی شهید حسین ولایتی فر ۱- در جمع رفقای هیئتی حسین لقب سردار داشت. همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.» هیچ‌وقت اهل ریا نبود، اما یکجا ریا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من می‌دانم شهید می‌شوم.» همیشه می‌گفت: «من یک روز شهید می‌شوم.» حتی یک بار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازی گوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم می‌گوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون می‌کنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید شهید آینده را از کلاس بیرون می‌کنید.» ۲-تقریبا همیشه حسین را دردرحال کار بود وتلاش و کوشش میکرد.اصلا خستگی برایش معنا و مفهوم نداشت.بدن ورزیده و آماده ای داشت.درست زمانی که همه خسته بودند شوخی های حسین گل می کرد و به همه روحیه می داد.استراحت حسین ماند برای بعد از شهادتش. ۳- هم و غم حسین مسائل فرهنگی جامعه بود 🌷 او درسن ۸سالگی عضو جلسات قرآن مسجد حضرت مهدی(عجل الله) شد. حضور چندین ساله ی او درمحفل های معنوی تاثیر به سازایی در شکل گرفتن روحیات حسین گذاشت. در سن۱۷ سالگی به عنوان مسئول جلسات قرآن فعالیت می‌کرد. مدتی از حضورش در جلسات گذشته بود که می‌خواست بچه‌های جلسات را برای اردوی زیارتی مشهد و قم ببرد که به علت مشکل مالی دوستان بزرگتر پیشنهاد می‌دهند که به صلاح نیست اردو برگزار شود. حسین هم می‌گوید: «من شخصاً پیگیر کمک مالی و خیر می‌شوم.» از آن ماجرا می‌گذرد و اردو برگزار می‌شود. بعدها دوستان متوجه شده بودند که حسین برای برگذاری اردو وام گرفته بود و تا سال‌ها هنوز درگیر پرداخت قسط وام بود. ایشان در ۲۰ سالگی جذب سپاه شد. دوره‌های تکاوری را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دوره‌های ابتدایی اهواز بود. 🌼شـادی روح پــاک شهید حسین ولایتی فر صـلوات🌼 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
📨 🟡شهید مدافع‌حرم 🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد 🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقه‌دادن خیلی اهمیت می‌داد. هروقت می‌خواست صدقه بدهد یا به در راه‌مانده‌ای پولی بدهد، درشت‌ترین پولی را که در جیبش بود، می‌بخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینه‌ای را کنار می‌گذاشت و به یکی از آشنایان می‌داد تا در تهیّه‌ی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم. 🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک می‌ریخت. می‌گفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانه‌ی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد.» بیاد شهدا صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 😭🌷🍃
📨 🟢شهید مدافع‌حرم 🔷خیررسانی 💚به روایت پدر شهید: حبیب خیلی به مردم کمک می‌کرد. مثلاً روزی سوار ماشینش بود، خانمی را دید که وسایلش را در فُرقون گذاشته و به سختی حرکت می‌کند؛ حبیب ماشینش را گذاشت و به کمک آن خانم رفت و فرقون را تا منزل آن خانم برد و موجبات شرمندگی آن خانم را فراهم آورد. آن خانم پرسید:«چرا این کار را کردی؟»، حبیب گفت:«ثواب دارد و خدا را خوش می‌آید.» 💙حبیب به همسرش وصیت کرده بود: «یک دستگاه خودرو سمند و دو عدد موتورسیکلت دارم و از همسرم می‌خواهم آنها را صرف ساخت مسجد یا مدرسه کند و اگر خداوند به این بنده حقیر توفیق شهادت داد، از همه دوستان، مادرم، همسرم و فرزندانم می‌خواهم که حلالم کنند و اگر مرگ مغزی شدم، تمام اعضای بدنم را اهدا کنید که شاید مورد لطف و رحمت خدا قرار گیرم!» و ما هم به این وصیّتش عمل کردیم. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   ❣اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد و عجل فرجهم ❣
💌 🌕شهید مدافع‌حرم ♨️مدافع حجاب زینبی 🌟به روایت مادر شهید: محمد تأکید زیادی بر حجاب زنان و خانم‌های جامعه داشت و همیشه به خواهرانش می‌گفت: «امام حسین تا لحظه‌ای که زنده بود، اجازه نداد لشکر دشمن به طرف خانواده‌اش برود؛ ما هم که پیرو امام حسین هستیم، باید تعصّب درباره حجاب و ناموس را از امام حسین علیه‌السلام بیاموزیم! دشمن از حجاب شما بیشتر می‌ترسد تا از توپ و تانک ما.» 🌟یکی از دوستانش تعریف می‌کرد وقتی محمد در گشت‌های ارشاد و امر به معروف با خانم یا دختر بی‌حجابی برخورد می‌کرد، چهره‌اش از ناراحتی سرخ می‌شد؛ با وجود این، وظیفه‌ی هدایتگری و ارشادی خود را فراموش نمی‌کرد و با استدلال‌های عقلی بهشون می‌فهماند که بی‌حجابی، آزادی نیست بلکه تهدیدی برای سلامت و زندگی خود آنان است. پسرم تا زنده بود، بر حجاب و عفاف خانم‌ها تأکید داشت و از این بابت نگران بود. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات🌷🍃   🎉اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد و عجل فرجهم
📨 🌕شهید مدافع‌حرم 💠مسابقه‌ی شنا 🎙راوے: همرزم شهید محمدحسین عزیزآبادی💚 با اینکه هیکل درشتی نداشت🧔‍♂ ولی قــــدرت‌بــــدنی🥋 و آمادگی‌جسمانی خوبی داشت🔥 و در خیلی از تست‌های ورزشی🏟 از خیلی از جوونا هم جلوتر بود💨🚴‍♂ در اولین روزایی که رفته بودیم برا🗓 دفاع از حرمِ حضرت‌زینب‌علیهاالسلام🕌 یکی‌ازاَعراب‌که‌هیکلِ‌خوبی‌هم‌داشت🥊 برا اینکه ببیــــنه👀 آمادگی‌جسمانی ما چطوریه📊 و ما رو یه محکی بزنه🧮 اومــــد پیش ما و گفت🗣 کدوم یکی‌تون حاضره که با من👍 مسابقه نرمــــش شنــــا بدین⁉️ (منظورم‌شنای‌توی‌آب‌نیست،نرمش‌شنا) (ضمنابه‌شهیدعزیزآبادی‌میگفتند"عزیز")  عزیــــز گفــــت🗣 بذارین من برم روی همینو کم کنم😎 گفتیم وِلــِش کن بابا🙅🏽‍♂ گفت نَه! بذارین بــــرَم🧏 بالاخره رفتن برا مسابقــــه🏅 و شروع کردند با هم به شنارفتن🧗‍♀ شخص عرب تعدادی شنا که رفت⏰ خسته شد و افتاد🥴 ولی عزیــــز🪖 همچنان شنا می‌رفت و ادامه می‌داد😍 اون شخص چشماش گـــرد شده بود🤯 و دهنش باز مونده بود از این همــــه🎈 قدرت‌بدنی و آمادگی جسمانی عزیــــز😱 بالاخره ما رفتیــــم🚶‍♂ و به عزیز گفتیم بسه دیگه عزیز👏🏼 و دیگه نــــذاشتیم ادامه بده😇 اون شخص باتعجّب سوال کرد👇🏻 شما همه‌تون اینجوری هستین؟🧐 منم با خنــــده گفتم🗣 این هنوز پیرمردِ ماست✌️ 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات   🎊اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد و عجل فرجهم ء🌷🍃
💌 🔵شهید مدافع‌حرم ♨️در مرام من نیست! شهیدجنتی‌فرمانده‌لشکرزینبیّون‌بود🪖 دو نفر از دوستانش👥 برای بُردنِ طرح آزادسازی منطقه‌ای🗺 نزد محمد در اتاقش رفتند🚪 گویا هوا هم بسیار گـــرم بود🌞 وقتی با کولـــرِ خاموشِ اتاق وی🧊 مواجه می‌شوند، می‌پرسند: حــاجی❗️ چرا کولر گازی‌ات را روشن نمی‌کنی؟😳 محمــــد هــــم می‌گــــوید:👇🏻 بچه‌هانزدیکِ‌خط‌،زیرِآفتاب‌می‌جنگند🔥 در مــــرام من نیست زیر کولر بمانــــم❄️ و بچه‌هایــــم در گرمــــا باشنــــد😰 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات صل علی‌ محمد و آل محمد و عجل فرجهم
💌 🟢شهید مدافع‌حرم ♨️پاسدار فوتبالیست مدافع‌حرم ⚽️پاسدار شهید مدافع‌حرم سعید شبان، یکی از ورزشکارانِ بااخلاق ارومیه بود. او در سنین نوجوانی به رشته فوتبال علاقه‌مند شد و فوتبال را به‌صورت حرفه‌ای دنبال کرد و وارد دنیای ورزش شد. شهید شبان در سال۱۳۷۹ اولین بازی رسمی خود را در تیم شهید باکری آذربایجان غربی انجام داد. ⚽️اخلاق خوب و نجابت خاص سعید باعث شد تا پله‌های ترقی را به سرعت بپیماید و مورد علاقه‌ی مربیان تیم‌های بزرگسالان قرار گیرد. او در ادامه در تیم‌های مختلف ارومیه، فوتبال خود را تا زمان شهادت ادامه داد. ⚽️در لیگ‌های دسته یک بزرگسالان ارومیه، دسته یک بزرگسالان و لیگ برتر فوتبال استان آذربایجان غربی در میادین حضور داشت. همبازی‌های سعید شبان همیشه از وی به عنوان بازیکن اخلاق و اسطوره ستودنی در این خصوص یاد می‌کنند. سعيد فوتباليست بسيار خوبی بود و ۲۱حكم قهرمانی نيز در اين رشته داشت. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
🔰 | 📍دیدار باخانواده های شهدا... 🌟بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. می دانستم می خواهد به کجا برود گفتم:" بعد از این همه مدت نیامده می خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده... با لحن ملایمی گفت:حضرت رباب (س)را الگوی خودت قرار بده. مگر نمی دانی که بچه های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند". کار همیشگی اش بود نمی توانست توی خانه دوام بیاورد. باید می رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می زد. 🌷شهید محمود بنی هاشم 🌷 صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃
یکبار برای نماز صبح خواب ماند. نور آفتاب از لای پنجره اتاق، خورده بود توی صورتش، و چشم‌هایش را باز کرده بود.. با صدای گریه‌اش خودم را رساندم توی اتاق! نشسته بود میان رختخوابش و با گریه، پشت سر هم می‌گفت:‌ چرا بیدارم نکردید؟😭 نمازم قضا شد، خوب شد؟ حالا مگر جرئت داشتم بگویم مادر اصلا هنوز نماز برای تو واجب نیست.. فقط قول دادم از آن به بعد یادم نرود صدایش بزنم.🍃 + شادی روح شهید محمد‌ معماریان و همه شهدا صلوات 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
🕊🌹🏴🥀🏴🌹🕊 یک روز تو خانه نشسته بودم، دیدم در می زنند. در را که باز کردم درجا خشکم زد. انتظار دیدن هرکس را داشتم غیر از محمود، آن هم با سر تراشیده و پانسمان کرده. بی اختیار گریه ام گرفت. گفتم: تو با این سر و وضعت چطور آمدی؟ چند روز دیگر در بیمارستان می ماندی و استراحت می کردی. گفت: دنیا جای استراحت نیست، باید بروم لشکر، کار زمین مانده زیاد دارم، پیدا بود برای رفتن عجله دارد. گفت: این چند روز خیلی به تو زحمت دادم، وظیفه ام بود که بیایم و تشکر کنم، فهمیدم برای رفتن جدی است. او زیربار اعزام به خارج و معالجه در آن جا نرفته بود. گفتم: داداش! فکر می کنی کار درستی می کنی؟ گفت: انسان در هر شرایطی باید ببیند وظیفه اش چیست. گفتم: تو اصلا به فکر خودت نیستی. تو با این همه ترکشی که توی سرت داری به خودت ظلم می کنی. گفت: من باید به وظیفه ام عمل کنم. پرسیدم: خوب حالا چرا نمی خواهی بروی خارج؟ گفت: اولاً اعزام به خارج خرج روی دست دولت می گذارد و من هیچ وقت حاضر نیستم برای جمهوری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی، باید دید وظیفه چیست؟ وقتی گریه ام را دید گفت: نمی خواهد این قدر ناراحت باشی، این ترکش ها چاره دارد. یک آهنربا می گذاریم رویش، خودش می آید بیرون! آن روز وقت خداحافظی حال غریبی داشتم. نمی دانم چرا دلم نمی خواست از او جدا شوم. راوی : 🌹 🕊 😭🌷🍃 🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید 😭🌷🍃 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰                ﷽ سه شهید متفاوت‼️ ✍ همرزمان‌شهید: شهید نظری‌ و شهید کاید خورده‌ و شهید نوری همزمان‌ بر اثر تر‌کش‌ های‌ یک‌ خمپاره‌ شهید شدن. و هر کدوم‌ ویژگی‌ خاص‌ خودشون‌ رو داشتند: ❣ پیر جبهہ‌ کہ‌ تو زمان‌ هشت‌ سال‌ دفاع‌ مقدس‌ حتی‌ یہ‌ خراش‌ هم‌ برنداشت‌ با روحیہ‌ خاص‌ خودش. وقتۍ‌ خمپاره‌ داعش‌ می‌اومد همہ‌ خیز می‌رفتند، فرمانده‌‌ ما حتـٰۍ‌ سرش‌ رو هم‌ خم‌ نمی‌کرد، چنان‌ شجاعتی‌ داشت. ❣ پسرجنوبۍ، شلوغ، خونگرم، شیطون‌ و با تجربہ‌ حضور در سوریہ‌ اطلاعات‌ نظامی‌ خیلی‌ خوبی‌ داشت و خودش‌ هم‌ جانباز بود. ❣ پسر ساکت‌ و کم‌ حرف‌ با روحیات‌ خاص‌ خودش‌ کہ‌ کمتر کسی‌ اون‌ رو تو منطقہ‌ شناخت‌ و ابعاد شخصیتی‌ اش‌ بعد شهادتش‌ معلوم‌ شد |📄😭🌷🍃 🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند : علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... 😭🌷🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
با حبيب و خواهرم حرفش شده بود. كناری نشسته بود و هيچی نمی گفت. - ابراهيم! چی شده؟ - هيچی. بعداً ميگم. می‌دانستم هيچ وقت نمی‌گويد. بوسيدمش و به حال خودش گذاشتمش. هر وقت با هر كدام ما دعواش می‌شد، همين طور بود. چند دقيقه ساكت می‌نشست يك گوشه. ولی خيلی طول نمی كشيد كه می‌آمد، آشتی می‌كرد و همان ابراهيم كوچولوی خودمان می شد. 😭🌷🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
✍ پدر شهید نقل می‌کند: مهدی قبلِ رفتنش به سوریه در آخرین دیدارمان به من گفت به دلیل اینکه احتمال دارد خطوط تلفن، امن نباشد و این موضوع باعث لورفتنِ مکان آنها شود و برای همرزمان و دوستانش اتفاقی بیفتد، نمی‌تواند در مکالمات تلفنی مکان دقیق خود را اعلام کند. _از آنجا که از نگرانی من و مادرش هم اطلاع داشت و می‌دانست اینگونه نگرانی ما هم افزایش پیدا می‌کند، از روی نقشه با ما قول و قراری گذاشت و مسیر مرز ایران تا دمشق و حرم حضرت زینب علیهاالسلام را از عدد صفر تا ۱۰ شماره‌گذاری کرد و در تماس‌های تلفنی‌اش به جای مکان استقرارش، عددی را بیان می‌کرد. +در روزهای آخر قبل از شهادت و در تماس‌های آخری که با ما گرفته بود، می‌گفت در منطقه‌ی شماره۹ است و در منطقه‌ی شماره ۱۰ که نماد حرم مطهر حضرت زینب علیهاالسلام بود، به یاد ما بوده است. روح مطهر شهدا و امام شهدا 😭✋🌷🍃
🔖 🔸خیال نکن کسی شده ای ✍شهید زین الدین در میان بسیجی ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود. بچه ها وقتی او را در کنار خود می دیدند، گاه با شور و هلهله می دویدند دنبالش، آن وقت سر دست بلندش می کردند و شعار « فرمانده ی آزاده...» را سر می دادند و به این ترتیب ، از جان گذشتگی خود را به فرمانده شان اعلام می کردند. دوستی می گفت : « یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانس خودش را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند، با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی... همین طور می گفت و آرام آرام می گریست!» ...🌷🕊 روح مطهر شهدا و امام شهدا 😭✋🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی داشت ازش خون می‌رفت، یهو به رفیقش گفت: بلندم کن بشينم.. رفیقش گفت: واسه چی؟ تو حالت خوب نیست سجاد! گفت: اربابم اومده می‌خوام بهش سلام بدم و بعد از چند دقیقه، شهید شد :) روح مطهر شهدا و امام شهدا 😭✋🌷🍃 ‎‎‌‌‎