روایت #همسرشهیدمحرابی از حضور مقام معظم رهبری در منزلشان:
🔸 پیش از شهادت🌷 خبر آمدن مقام معظم #رهبری را به خانواده اطلاع داده بود؛ شهید محرابی #لحظه_آخری که میخواست به جبهه برود به ما گفت: قطعا من #شهید می شومـ🕊 و حضرت آقا به منزل ما🏡 می آید، #سلام من را به ایشان برسانید و بگویید ببخشید که یک جان بیشتر نداشتم🚫 تا #تقدیمتان کنم.
🔹وقتی این را به مقام معظم رهبری گفتم ایشان گفتند: که #خوشحالم در منزل شهید هستم. شهید گفته بود که تاقبل از #حضرت_آقا هیچ مسئولی به منزل ما نمی آید❌ که واقعا هم همینطور شد
🔸وقتی موضوع را به مقام معظم رهبری گفتم ایشان پرسید: چه مدت از #شهادت میگذرد؟ گفتم: یک سال و چهار ماه، ایشان فرمودند ببخشید که #دیر_آمدم. گفتم این چه حرفیست منت سر ما گذاشتید☺️.
#شهید_حسین_محرابی🌷
#شهید_امام_رضایی
🌹🍃🌹🍃
#خاطرات_شهدا🌷
💠 #امام_رضا_ع_او_را_طلبید
🌿مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به #امام_رضا(ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم.
☘هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی #خفقان قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند.
🌿پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم #سربازی شد.
☘حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که #جنگ شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای #حفاظت از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود.
🌱یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم #مشهد، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو #مشهد زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن #زیارت امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه #دفاع از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت.
🌴رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، #مادر شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های #سپاه بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و #بغضشون فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد.
🌿به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را #اشتباهی بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار #امام_رضا_ع_دفن کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد.
✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید
#شهید_امام_رضایی
#شهید_محمد_مردانی🌷
🍃🌹صلوات
#شهید_امام_رضایی🌸🍃
🌼ب راستی که این نام برازنده #توست.شنیده بودم #برات_کربلا را از #امام_رضا می گیرند و تو این را بهتر میدانستی.خوب میدانستی راه کربلایی شدن از #مشهد میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم #حرم بودی!
آری #عباس بودی!
☘از مثل امروز روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکرلبت یا_اباالفضل شد.تو چقدر خوب #رسم وفا را بلد بودی!و چه خوب بلد بودی هست و نیستت را به خاطر اربابت بگذری؟وفا تا کجا⁉️تا آنجا که ماشین🚕 زیر پایت خرج سفر #سوریه ات شد.تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی..
🌼راستش را بگو!
این همه #بیقراریت برای چه بود⁉️
هربار نرفتنت، #برگشتنت و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای #شهادت!
نکند به #دنیا آمدی که درس امروز ما باشی!
☘که یادمان دهی حرف #عش💓ـــق تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از #جنس تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست!و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت توی لیست عملیات و بالاخره
آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت.
🌼راستی!
یادت نرود برات #کربلای ما را هم از امام رضا بخواهی.
📝نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
#شهید_حسین_محرابی🌷
🍃🌹صلوات
#شهید_امام_رضایی
🍃به راستی که این نام برازنده توست.
شنیده بودم #برات_کربلا را از #امام_رضا می گیرند و تو این را بهتر میدانستی. خوب میدانستی راه کربلایی شدن از #مشهد میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم #حرم بودی. آری #عباس بودی.
🍃از روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکر لبت #یا_اباالفضل شد. تو چقدر خوب رسم وفا را بلد بودی
که از هست و نیستت به خاطر اربابت بگذری؟ وفا تا کجا؟! تا آنجا که ماشین زیر پایت خرج سفر سوریه ات شد. تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی...
🍃راستش را بگو! این همه بیقراریت برای چه بود؟ هربار نرفتنت، برگشتنت و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟ نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای #شهادت. نکند به #دنیا آمدی که درس امروز ما باشی! که یادمان دهی حرف #عشق تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از جنس تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست! و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت در لیست عملیات و بالاخره آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت.
🍃راستی! شهادت مبارک #شهید_لبخند
یادت نرود برات کربلای ما را هم از امام رضا بخواهی.
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🍃به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حسین_محرابی
📅تاریخ تولد : ۳۰ شهریور ۱۳۵۶
📅تاریخ شهادت : ۱۰ آذر ۱۳۹۵
📅تاریخ انتشار: ٩ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار : بهشت رضا
🕊محل شهادت : حلب_سوریه
یاد شهدا ذکر صلوات 🌷💧