🍂بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍂
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
🍃محمدرضا از زبان آقایش نوشت:🍃
"ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیا سیوف خذینی."
[اگر دین محمد تداوم نمی یابد مگر با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا در برگیرید...]
.
■حاشابه غیرت علی اکبریت
در جوانی ندای هل من ناصر خاندان اهلبیت
را شنیدی و حسرت آن را میخوردی
که خدایی نکرده آن روز نرسد
که دیگر آن ندا را نشنوم!
هنوز تعلق به این دنیا پیدا نکرده بودی
که جان خود را نثار عمه ی امام زمانت کردی ...
سلام خدابرتوای شهید راه حق...
.
♥️السلام علیکم یا اولیاءالله♥️
احمد
مسعود
سید مصطفی
و محمدرضا
خانواده هایتان چطور کنار می آیند
با این بودن ها و نبودن ها؟
با این غم فراقتان
جز باعنایت خانوم زینب کبری(س)؟
جز با حضور خودتان...!
.
اصلا بگذریم از این روزها...
همان شب اول چه کشیدند
و چه گذشت بر حالتان؟!
چه کردید که این چنین استقامتی
وجودشان را فراگرفت
و چه صبری بر این مصیبت عظمی کردند!
وگرنه یک شب را بس بود برای اینهمه نبودن!
.
شهادت به حرف نیست که بگوییم وبه دستش آوریم
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبس
غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .
█خانه ای است در اینجا که کریم اند همه
سر این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است...█
#شهادتتون_مبارک
#بهشت
#غربت
#غیرت
#حرم_حضرت_زینب
#مدافعان_حرم
#دلتنگ
#جوان
#شفاعت
#سالگرد_قمری
#شهیدمحمدرضادهقانـــ_امیری 🌷
#شهیدمعسود_عسگری 🌷
#شهید_سید_مصطفی_موسوی 🌷
#شهیداحمداعطایی.
صلوات
#خاطرات_شهدا🌷
🔰هر چند #گذشتن و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شوق همسرم برای رفتن و مظلومیت شیعیان #سوریه را میدیدم.
🔰شبی که میخواست #اعزام شود با هم سمت مسجد🕌 رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام🍲 رفتیم. لحظه رفتن وقتی از درب منزل کاسه آبی #پشت_سرش ریختم، قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون میزد و بغض سنگینی مرا خفه میکرد😢 دلم آشوب بود💗
🔰از همان لحظه #دلتنگیام شروع شد، ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران😥 نباشد و حتی اشکی برای رفتنش نریزم🚫 که مبادا #دلش بلرزد.
🔰یدالله، در #فروردینماه سال 96 با اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به ناحیه سرش💥 به درجه رفیع #شهادت نائل آمد. روزهای اول هر روز چندبار تماس میگرفت و از حرم حضرت زینب (س) و #غربت آنجا برایم حرف میزود و میگفت کاش در کنارش بودم و غربت آنجا را میدیدم😔
🔰اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماسها☎️ کاهش یافت و بهطبع #نگرانی و دلتنگی من بیشتر شد. تا اینکه #آخرین باری که تماس گرفت 8 فروردینماه 96 بود. ساعت حدود 3 بعدازظهر با من تماس گرفت📞 و گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته است و باید دوباره به خط بروند
🔰و قرار شد "لحظه آخر" دوباره تماس بگیرد و حدود یک ربع بعد⏰ دوباره زنگ زد و #آخرین_جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم «مراقب خودت باش، یه یدالله♥️ که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت: نگران نباش، من هر لحظه #بیادتم...»
🔰بعد از این تماس تا روز #شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم، ظهر روز 12 فروردینماه📆 این حالت به اوج خود رسید و من نتوانستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم. بعد از ظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و #همکار شوهرم بود تماس گرفتم☎️ و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت #یدالله بگیرم
🔰دوست همسرم خبر شهادت🌷 عزیزم را میدانست ولی برای #آرامش قلب من گفت که حالش خوب است و شب به منزل پدرم رفتم🏡 ولی نتوانستم بخوابم و #سردرد شدیدی داشتم تا اینکه نزدیک صبح خوابم برد ولی صبح زود با صدای تماسی که با پدرم گرفته شد از خواب پریدم و از لحن صدای پدر متوجه شدم که #یدالله_شهید_شده است.
راوی: همسرشهید
#شهید_یدالله_ترمیمی
🌹🍃🌹🍃صلوات
اللهم عجل الولیک الفرج
❣#سلام_امام_زمانم
❣سلام پدر مهربان ما صبحت بخير
🖤قسم به #عصمت زهـرا
🍂که تا زمان #ظهور
🖤 عزای #غربتِ مهـ❤️ـدی
🍂کم از #محرم نیست
آجرک الله یا صاحب الزمان عج🖤
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-
امسالم سر شد، تو هنوزم تنهایی
دلتو خون کردیم و چقدر فکر مایی...💔
#غربت انتظار
#دل_نوشته_برای_مادر💔
سلام #مادر...
من نبودم آن روزها❗️❕❗️
سوختنت را ندیدم...
نه میخی دیدم نه زخم بازویی...
اما به اندازه ی تمام شنیده هایم زجر کشیدم...
#گریه کردم...
برای غربت غریبانه ات...😭
و اکنون در حرارت آتشی می سوزم که بیادم می اورد #غربت شما آنقدر عظیم بود که حتی نمیتوانم ضریحت را بغل بگیرم و در آغوشت برای همه ی مصائبت #اشک بریزم...
اما مادر نمیگذارم قبر پنهانت پرچمهای عزاداری مرا پایین بکشد...
اینجا را به #عشق شما قدم به قدم حَرمت میکنیم❗️
#پرچم عزا علم میکنیم...🏴
همه ی ما #ایران را حَرمت میکنیم.... 😔🇮🇷
https://eitaa.com/jahfadarahbary