اگر امتحان #ابراهیم علیه السلام
خواب بود و چاقوی کند!
#مادر های سرزمین مان؛
بدون خواب دیدن،در عین بیداری!
#داوطلبانه
با تیر #قناصه ای که هیچ وقت کند نمی شود!
دارند #امتحان می دهند.
#مادر_شهید_جاویدالاثر
#شهیدعلی_اقاعبدالهی🌷صلوات
🌸 مشغول آشپزی بودم ،
آشوب عجیبی در دلم افتاد😣
مهمان داشتم ،
به مهمانها گفتم : شما آشپزی ڪنید من الان بر می گردم .☹️
رفتم نشستم برای #ابراهیم نماز خواندم ، دعا ڪردم ، گریه ڪردم ڪه سالم بماند ، یڪ بار دیگر بیاید😔 ببینمش ...😒
#ابراهیم ڪه آمد به او گفتم ڪه چی شد و چه ڪار ڪردم .😐
رنگش عوض شد و سڪوت ڪرد🙁 ،
گفتم : چه شده مگر ؟😕
گفت : درست در همان لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم ڪه مینگذاری شده بود 💣.
اگر یڪ دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند ، می دانی چی می شد ژیلا ؟😒
خندیدم .😐😂
باخنده گفت : تو نمیگذاری من شهید بشوم🙁☺️ ، تو سدّ راه شهادت من شدهای ؛ بگذر از من ...!😔💔
✍ به روایت همسر سردار شهید
#حاج_محمد_ابراهیم_همت ، فرمانده سپاه محمد رسول الله (ص)
🌹🍃صلوات
🔰قبل از #انقلاب با ابراهیم به جایی میرفتیم حوالی میدان خراسان، از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم.
🔰یک باره ابراهیم سرعتش را کم کرد. برگشتم عقب و گفتم چی شد مگه عجله نداشتی همینطور که آرام حرکت می کرد به جلوی من اشاره کرد و گفت یه خورده #یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم.
🔰من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر #معلولیت پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت.
🔰 #ابراهیم گفت اگر ما تند از کنار او رد شویم دلش میسوزد که نمیتواند مثل ما راه برود کمی آهسته برویم تا او #ناراحت نشود. گفتم ابرام جون ما کار داریم این حرفا چیه بیا سریع بریم . اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلو این معلول رد نشیم.
ابراهیم قبول کرد و از کوچه مجاور راه خودمان را ادامه دادیم.
📚سلام بر ابراهیم ، جلد ۲
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#با_این_شهدا_میتوان_راه_را_پیداکرد
🍃صلوات
🔰قبل از #انقلاب با ابراهیم به جایی میرفتیم حوالی میدان خراسان، از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم.
🔰یک باره ابراهیم سرعتش را کم کرد. برگشتم عقب و گفتم چی شد مگه عجله نداشتی همینطور که آرام حرکت می کرد به جلوی من اشاره کرد و گفت یه خورده #یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم.
🔰من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر #معلولیت پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت.
🔰 #ابراهیم گفت اگر ما تند از کنار او رد شویم دلش میسوزد که نمیتواند مثل ما راه برود کمی آهسته برویم تا او #ناراحت نشود. گفتم ابرام جون ما کار داریم این حرفا چیه بیا سریع بریم . اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلو این معلول رد نشیم.
ابراهیم قبول کرد و از کوچه مجاور راه خودمان را ادامه دادیم.
📚سلام بر ابراهیم ، جلد ۲
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
#با_این_شهدا_میتوان_راه_را_پیداکرد
🍃صلوات
#عاشقانه_شهدا 💞
❣روزی که #مهدی میخواست متولد شود، ابرهیم زنگ زد☎️ خانه خواهرش.
از لحنش معلوم بود خیلی بیقرار💓 است. #مادرش اصرار کرد بگویم بچه دارد به دنیا میآید. گفتم: نه❌ ممکن است بلند شود این همه راه را بیاید، بچه هم به دنیا نیاید. آن وقت باز باید #نگران برگردد...
❣مدام میگفت: من مطمئن باشم #حالت خوب است؟ زندهای هنوز؟ بچه هم زنده است⁉️ گفتم: خیالت راحت همه چیز #مثل_قبل است. همان روز، عصر مهدی به دنیا آمد😍 و چهار روز بعد #ابراهیم آمد...
❣بدون اینکه سراغ بچه برود🚷 آمد پیش من گفت: #تو حالت خوب است ژیلا؟😍 چیزی کم و کسر نداری بروم #برات_بخرم؟! گفتم: احوال #بچه را نمیپرسی⁉️ گفت: تا خیالم از #تو راحت نشود نه!😉❤️
❣وقتی به خانه میآمد🏘 دیگر حق نداشتم کاری انجام دهم🚫 همه کارها را #خودش میکرد. لباسها را میشست، روی در و دیوار اتاق پهن میکرد. #سفره را همیشه خودش پهن میکرد. جمع میکرد تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه #فقط_بااو بود.
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃صلوات
1_15128296.mp3
14.18M
#سلام دوستان چله #حدیثشریفکساء
روز نهم ♦️هديه کنیم نثار روح پاک شهدا ويژه#ابراهیم هادی 🌷
برآورده شدن #حاجاتدوستان و عاقبت بخیری
(راس حوائج فرج مولایمان )☘
#دستگیری_از_یتیمان
🔸نامش را فراموش كردم🗯 اما پسري سيزده ساله بودكه #پدرش راننده بود و در يك سانحه💥 از دنيا رفت. #ابراهيم خيلي مراقب اين پسر بود. برايش خرج مي كرد، او را باشگاه برد🏋♂ و وقتش را پر كرد. بعد متوجه شد كه اينها #مستأجر هستند و چند ماهي است اجاره منزلشان عقب افتاده ...
🔹روز بعد همان پسر در جمع ما گفت: خدا اين همسايه روبرويي ما🏘 رو حفظ كن. تموم #اجاره هاي عقب افتاده را پرداخت كرد و به صاحبخانه ما گفته كه از اين به بعد اجاره ها را او پرداخت💸 مي كند.
🔸او خوشحال بود و #ابراهيم هم ساكت. اما من مي دانستم كه ابراهيم با همسايه صحبت كرده👌 و هزينه ها را پرداخت كرده!!
⚜خدای ابراهیم فرموده است:
فَأَمَّا الْيَتيمَ فَلا تَقْهَرْ.
و اما (به شکرانه این همه نعمت كه خدا به #تو داده) "یتیم" را خوار و رانده و تحقیر مکن. (ضحي/9)
📚برشی از کتاب خدای خوب ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃صلوات
#اُردیبهشتی
گویا خدا هم میدانست که تو از همان اول #بهشتی هستی🌸🍃 پروردگارم از همان اول تورا فرشته ی بهشتی آفرید🕊 فرشته ای که زمین برای وسعتِ قلبِ بزرگ و پاکش💖 کوچک بود ...
فرشته ای که در #اوج_جوانی سبک بالانه پر کشید🕊
⇜از ماه تولدت🎊 پیداست که تو از همان اول هم زمینی نبودی و از اهل #بهشت بودی
⇜از نامَت که #ابراهیم است پیداست که آتَشه افتاده بر زندگیِ گمراهان را گلستان🌺 خواهی کرد
⇜از نامِ خانوادگی ات پیداست که هادیِ #هدایت_کننده بودیو همواره هستی👌
⇜از چشمانت😍 پیداست که آنها کارِ یک خلقتِ معمولی نیستند، چشمانِ گیرا و هدایت گر نصیبِ هرکَس نمیشود، همان #چشمها که معادله ی هر گناهی را بر هم میزنند
⚜الحُب أنْ أحبكِ ألف مرّة
وفى كُلّ مرّة أشعرُ أنى أُحبكِ للمرّة الأولى
❣عشق آن است كه
هزار بار #دوستت داشته باشم
و هربار حس كنم اولين بارى است
كه دوستت دارم😍 هرروز بیش تر از دیروز و کمتر از فردا #دوستت_دارم
تولدت مبارک اُردیبـهشـتی جان♥️
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃صلوات
💠 #انفاق_به_سبک_شهدا🌷
🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی #ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت!😦 حتے #نمےگفت که چرا به آن مدرسه نمےرود!
🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟🤔
🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از #شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر🌮 بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه #محروم هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...😖
🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے!😠 در صورتے که هیچ مشکلے براے #نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے #اینجا از این کارها بکنے !🤬
🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه #دیگرے پر کرد.📝 حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را #برگردانم؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے
از دانش آموزان بے بضاعت و #یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.😞
کجایند مردان بی ادعا😔
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_دفاع_مقدس🕊
🍃🌹صلوات
در تاریکی شب با هم قدم می زدیم.
پرسیدم:
آرزوی شما شهادته درسته !
خندید بعد از چند لحظه سکوت گفت:
شهادت ذره ای از آرزوی من است
من میخواهم چیزی از من نماند.
مثل ارباب بی کفن امام حسین علیه السلام
قطعه قطعه شوم
اصلا دوست ندارم جنازم برگردد
دلم میخواد گمنام بمونم.
چون مادر سادات قبر ندارد،
نمیخوام مزار داشته باشم.
سلام بر #ابراهیم
🍃🌹صلوات
#خاطرات_شهدا🌷
♨️پهلوان بی #مزار شهید ابراهیم هادی از زبان #خواهر شهید🌸🌱
🔱بعد از #ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او #دلبسته بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود
بارها با من در مورد #حجاب صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار #حضرت زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو...
♨️وقتی می #خواستیم از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با #نامحرم توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم #اصول تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود
در مورد #نماز هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و #جماعت»
🔱همیشه به #دوستانش در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار #موتور 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که #ابراهیم مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال!
ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می #توانستیم او را ببینیم.
♨️خوب به یاد دارم که #دوستانش به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن #اشعاری کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با #تیغ خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم
#زخط سرخ ❤️رهبر بر نگردم
🔱باره ها شنیده بودم که #ابرهیم، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای #شهید شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که #نفس داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت #شهید شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم
♨️می گفت باید #اینقدر با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش #صلاح دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم.
اما ممکن هم هست که لیاقت #شهید شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود.
🔱سال ها از#شهادت ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه #درسال۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از #شهدای گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود.
♨️ابراهیم #عاشق گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی #ازشهدای گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار #مزاریاد بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل #سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با #تعجب به اطراف نگاه کردم!
چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود!
🔱درست بعد از #عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به #شهادت رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر #شهادت ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت:
♨️ خوش به حالت #حسن، چه جای خوبی هستی! #قطعه ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه .
بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از #حسن رانشان داد!
چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک #شهید گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی #سنگ یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌹صلوات