#امام_حسن_علیه_السلام
کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
اگرچه سایۀ او مایۀ آرامش دنیاست
دلش در بند دنیا نیست، دنیا هست زندانش
سپاهش را صدای سکه غرق روسیاهی کرد
نه مردی نه نبردی بود، خالی بود میدانش
صَلاح اینگونه میبیند، سِلاح صلح بردارد
چه دارد رهبری که زیر پا افتاده فرمانش؟..
امام غیرت و غربت کنار دشمنِ سرسخت
چه رنجی میکشید از دوستان سُستپیمانش
زبان سرزنش خاری شد و آزرد روحش را
مُعِزّالمؤمنین بود و نفهمیدند یارانش
کسی که چشم فتنه کور شد با برق شمشیرش
چگونه گوشهای بنشیند و سر در گریبانش...
اگر لب وا کند صد کربلا خون در خودش دارد
پر است از حرف ناگفته دل شمشیر بُرّانش
چه زهری محرمش بوده؟ چه دردی همدمش بوده؟
نمیدانم چه راز سینهسوزی بوده مهمانش!
به روی دستهای آل طاها باز تابوتیست
مبادا زخم بردارد مبادا تیربارانش...
اگرچه تلختر از زهر بوده زندگی امروز
ولی فردا عسل میریزد از کام جوانانش
::
خیالت جمع سردار جمل! تنها نمیمانی
به زودی کربلا از راه میآید که طوفانش...
#جعفر_عباسی
#امام_حسن_شهادت
ماجرای کوچه چشمان ترم را زخم کرد
آه از دردی که قلب مضطرم را زخم کرد
آتش این زهر آبی روی آتش بوده است
آتشی دیگر دل شعله ورم را زخم کرد
روضهخوانی میکنم هرروزوشب درخلوتم
روضهی سنگین مادر حنجرم را زخم کرد
این مصیبتنامه را جز من نمیداند کسی
دست نامردی رسید و باورم را زخم کرد
حوریه حتی نسیمی بر رخش دارد ضرر
باد گلبرگ گل پیغمبرم را زخم کرد
سالها گریان داغ ضربت یک سیلی ام
ضربهای محکم که رویمادرم را زخم کرد
با شتاب و ناگهانی رد شد از روی سرم
این مصیبت بود از پا تا سرم را زخم کرد
آنقدر گفتم به جای مادرم من را بزن
این تقلا کردنم بال و پرم را زخم کرد
عرش هم آنروز از غصه تلاطم کرده بود
مادرم درکوچه راه خانه را گم کرده بود
#محمدحسن_بیاتلو
#امام_حسن_شهادت
#امام_حسن_مدح
هر که خوانش بیش، مهمانش، گدایش بیشتر
هر کسی خیل گدایش بیش، جایش بیشتر
کلّ فرزندان زهرا سفرهدارند و کریم
بینِ اولادِ کریمش؛ مجتبایش بیشتر
رزق دنیا درمیآید از تنور خانهاش
هر که نانش بیش، خیلِ بینوایش بیشتر
هر چه پنهانتر بگیرد دست او دست مرا
پیش چشم خلق، میافتم به پایش بیشتر
تا نفس دارم به عشقِ او نفس خواهم کشید
بعدِ مرگم نیز، میمیرم برایش بیشتر
کیمیای عشقِ او از خاک میسازد طلا
خاکسارش میشود سهمِ طلایش بیشتر
هر چه دلها بیشتر از داغِ قبرش بشکند
میشود اندازهی صحن و سرایش بیشتر
گریهکنهایش سزاوار قنوت مادرند
هر که اشکش بیشتر؛ رزق دعایش بیشتر
روضهی موی سپیدش داغ ناموس خداست
از مدینه زخم خورد؛ از کوچههایش بیشتر
هر شبی کابوس داغِ کوچه مهمانش شود
میشود فردای آن شب؛ هایهایش بیشتر
#رضا_قاسمی
#امام_حسن_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
ذات حق است فقط قدر و بهای حَسنین
راه قربِ به خدا چیست؟ لقای حَسنین
در حسینیه موحد شدنم کامل شد
بنده ام، سجده کنم رو به خدای حسنین
آبرودار شدن، ماحصل نوکری است
هست، عزت همه اش تحت لوای حسنین
فاطمه بی برو برگرد تلافی بکند
هر کسی کارِ کمی کرد برای حسنین
کیمیا می شود از خیرِ مجاور شدنش
گردِ خاکی که نشیند به سرای حسنین
اینکه در سلسله ی سینه زنان، سینه زدیم
بوده تأثیر مناجات و دعای حسنین
ذکر مادر پدرم نام حسین است و حسن
جان مادر پدرم هم به فدای حسنین
نذر کردم بروم ماه صفر، صحن نجف
تا کنم طوف علی بهر رضای حسنین
اربعین پای پیاده، حرم ثارالله
کاش دستم برسد تذکره های حسنین
دل من لک زده تا زائر شش گوشه شود
دست خالی من و لطف و عطای حسنین
بارها گفت نبی این دو پسر جان منند
این همه ظلم نبوده است سزای حسنین
هر دو آقای مرا تشنه به مقتل بردند
کاش امسال بمیرم به عزای حسنین
#محمدجواد_شیرازی
#امام_حسن_شهادت
#دوبیتی
دیوار و در و روضه ی مادر ، کوچه
پرپر شـدن ِ سـوره ی کـوثر، کوچه
لاحــولَ و لا قــوةَ الا بالـلّـه ...!
والله حسـن شـهیـد شد در ، کوچـه
#روح_الله_قناعتیان
#امام_حسن_مدح
گدای لطف و جودِ مجتبی باشد کرامت هم
فقیر و ریزه خوار خوانِ او باشد سخاوت هم
حَسن صورت ، حَسن سیرت ، حَسن خَلق و حَسن خُلق است
که معنا عاجز است از حدّ توصیفش عبارت هم
چنان افتاده ام بر خاک پای مجتبی امروز
"که فردا برنخیزم بلکه فردایِ قیامت هم"*
کجا او دوستان را از دعا محروم می سازد
دعا میکرد بهر آنکه بود اهل اهانت هم
ضمانت میکند دنیا و عقبای محبان را
که اینجا دستگیری میکند ، آنجا شفاعت هم
#عاصی_خراسانی
*مصراع از هلالی جغتایی
#امام_حسن_مدح
"حَسن" بگو و ببین اسم محترم این است
هزار شکر مرا ذکر دم به دم این است
بگو همیشه که یا محسن بحقّ حسن
که پیش حضرت حق بهترین قسم این است
سه بار زندگی اش را تمام بخشید او
به هر چه هست کشیدن خط عدم این است
گرفته لقمه برای جذامیان حتی
بگو به مدعیان ، معنی کَرَم این است
به وقت بذل کریم و به وقت رزم دلیر
سخاوت است و شجاعت ، هم آن و هم این است
جمل که رفت به میدان ، علی چنین می گفت :
محمد حنفیّه ببین جَنَم این است
که گفته است حسن بی حرم بُوَد ؟! بنگر
میان دل حرمش باشد و حرم این است
#عاصی_خراسانی
#امام_حسن_شهادت
باد مانده به علی سر بزند یا نزند
چه کند حلقه بر این در بزند یا نزند
تا نریزد درِ این خانه مردد شده دل
طرف بیت علی پر بزند یا نزند
میخ از دربِ توسل وسط در مانده
دست بر پهلوی مادر بزند یا نزند
حسن از کوچه چهل سال به خود می گوید
حرف ها را به برادر بزند یا نزند
دست بالا برود چونکه به روی مادر
روضه برپاشده دیگر بزند یا نزند
زهر تلخ است ولی با دل و جان می نوشی
جعده در ظرف تو شکّر بزند یا نزند
٢
مانده تقدیر که آیا بشود یا نشود
از سرِ تشت حسن پا بشود یا نشود
آنکه باید همه ی فاجعه را می داند
سر این زخم اگر وا بشود یا نشود
جا نشد در دلش و در وسط تشت چه سود
پاره های جگرش جا بشود یا نشود
کوچه ها علت پیری تو را می دانند
بر سر تشت قَدَت تا بشود یا نشود
مادری هستی و در نزد تو زهرا هم هست
مدفنِ گمشده پیدا بشود یا نشود
همه ی دغدغه ی شاعرت آخر این است
شعر با دست تو امضا بشود یا نشود
#مهدی_رحیمی_زمستان
#امام_حسن_مدح
#امام_حسن_شهادت
اول مدح قلم مرثيه خوان شد ناگاه
حرف تشییع تو با تیر و کمان شد ناگاه
ماجرا را سرِ مقتل برسد میفهمند
شعر از آخر که به اوّل برسد میفهمند
تیر در چلّه نشسته ست، نمیفهمم من
راه تابوت تو بسته ست نمیفهمم من
مادرِ فتنه پیِ جنگِ دوباره ست، عجب
باز هم صحبت یک زن که سواره ست...عجب!
کینه ها در دل این زن ز تو و حیدر هست
شتر حادثه خوابیده، ولی استر هست
چند تن باز پی جنگ و جدل آورده
کینه هایی ست که از جنگ جمل آورده
چه گذشته ست بر این زن که غضب کرده چنین؟
فتنه ارث پدرش بوده، طلب کرده چنین!
چند صفحه به عقب میرود این جا تاریخ
راه باید بروی چند قدم با تاریخ
سر ظهر است و هوا گرمتر از هر روز است
آتش فتنه ی این معرکه عالم سوز است
سر ظهر است و هوا هم به سخن آمده است
مرد کم بود در این قافله، زن آمده است
کفر بر جهل نشست و دم از ایمان زده شد
طبل یک جنگ به خونخواهی عثمان زده شد
همه آماده ی جنگ اند و مهیای ستیز
همه آری همه حتّی شتر عایشه نیز
خوف جنگ است فقط پشت غضب کردن کفر
ترس چون گرد نشسته ست به پیراهن کفر
مُهر جهل است که خورده ست بر این دلها سخت
خود ها سخت گره خورده، حمایل ها سخت
تیغ ها از غضب و کینه و نفرت سنگین
تیرها پشت کمان ها همه کردند کمین
باد آرام رجز خوان شده با گرد و غبار
خاک لبریز غضب گشته و بی تاب و قرار
گرد و خاک است که بر پا شده در دل ها هم
زخم خوردند سپرها و حمایل ها هم
میوزید از دل طوفانِ بلا باد به دشت
ناگهان سایه ای از واهمه افتاد به دشت
همه دیدند کسی از وسط گرد و غبار
مثل یک شیر که افتاده دو چشمش به شکار
تیغ ابروی غضب کرده اش از راه رسید
نعره زد لشکر دشمن: اسد الله رسید
رگ پیشانی اش انگار که بالا زده است
آستین غضبش را دو سه تا تا زده است
او که آمد همه رفتند عقب چند قدم
لافتای دگری آمده با تیغ دو دم
وای اگر دست بگیرد پسر شاه علم
دشت را با نفس حیدری اش ریخت به هم
شده در بین نبردش کمر معرکه خم
میتواند بفرستد همه را قعر عدم
به علی رفته ستیزش به خداوند قسم
رفت تا پای شتر را کُند از ریشه قلم
هیبت حیدر کرار نمایان شده است
بنویسید حسن راهی میدان شده است
تیغ می غرد و از خشم رجز خوان شده است
مثل اینکه وسط معرکه طوفان شده است
بین میدان جمل، کشته فراوان شده است
لشکر از کرده ی خود سخت پشیمان شده است
بسکه خون میچکد انگار که باران شده است
با نگاهت شتر حادثه حیران شده است
وقت آن است که بالا برود تکبیرت
چارتا پای شتر را بزند شمشیرت
سد راه تو نشد هیچ کسی، چندی بعد
تازه کردی سر میدان نفسی چندی بعد
نه خم افتاد به ابرو و نه چینی به جبین
تیغ تو پا شد و انداخت شتر را به زمین
#مسعود_یوسف_پور
#امام_حسن_شهادت
#مجلس_یزید #رباعی
یک روز، جگر برابرم آوردی
یک روز، سرِ برادرم آوردی
ای کاش تو هم فرو بپاشی از هم
ای تشت! ببین چه بر سرم آوردی
#ع_دهقانی
#امام_حسن_شهادت
باد مانده به علی سر بزند یا نزند
چه کند حلقه بر این در بزند یا نزند
تا نریزد درِ این خانه مردد شده دل
طرف بیت علی پر بزند یا نزند
میخ از دربِ توسل وسط در مانده
دست بر پهلوی مادر بزند یا نزند
حسن از کوچه چهل سال به خود می گوید
حرف ها را به برادر بزند یا نزند
دست بالا برود چونکه به روی مادر
روضه برپاشده دیگر بزند یا نزند
زهر تلخ است ولی با دل و جان می نوشی
جعده در ظرف تو شکّر بزند یا نزند
٢
مانده تقدیر که آیا بشود یا نشود
از سرِ تشت حسن پا بشود یا نشود
آنکه باید همه ی فاجعه را می داند
سر این زخم اگر وا بشود یا نشود
جا نشد در دلش و در وسط تشت چه سود
پاره های جگرش جا بشود یا نشود
کوچه ها علت پیری تو را می دانند
بر سر تشت قَدَت تا بشود یا نشود
مادری هستی و در نزد تو زهرا هم هست
مدفنِ گمشده پیدا بشود یا نشود
همه ی دغدغه ی شاعرت آخر این است
شعر با دست تو امضا بشود یا نشود
#مهدی_رحیمی_زمستان
#امام_حسن_شهادت
وقتی که خورد در وسط خانه پیچ و تاب
خانه گرفت از جگر او بوی گلاب
ذریهی رسول ، زمین گیر زهر شد
ابن ابی تراب جگر ریخت بر تراب
یک جا نشست و قدر چهل سال گریه کرد
از زهر لامروت ، تا آتش و طناب
این ماجرای زهر جگر میکشد برون
آن ماجرای کوچه جگر میکند کباب
آتش زدند بر دل اولاد فاطمه
آن آتشی که گشت از آن میخ در مذاب
میخ دری که خورد به جان برادرش
از آن به بعد کشتن شش ماهه گشت باب
گودال قتلگاه حسن بود خانهاش
وقتی که شد به خون جگر صورتش خضاب
درهم شده به خاطر درهم گلوی او
جعده که هست شمر زمان خانه اش خراب
زینب رسید و خون جگر دید بین تشت
اما سری ندید در آن تشت بی شراب
آه ای غریب همسر خوبی نداشتی
تا در عزات گریه کند زیر آفتاب
جعده اگر فروخت حسن را به درهمی
نجمه به جاش کرب وبلا رفت با رباب
#وحید_عظیم_پور