#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
ای سروری كه سروراهل ولا تویی
مولاتویی، امام تویی،مقتدا تویی
بعد ازچهارمين گل گلخانه ی بهشت
خوشبوترين شكوفه ی باغ ولا تویی
ای پنجمين چراغ هدايت كه بربشر
درراه عشق و وادی دين رهنماتویی
آن واجب السّلام كه جابر به محضرش
گفته سلام حضرت خيرالورا تویی
ترديدره نيافته هرگز به نورتو
ايمان تویی حقيقت بی منتها تویی
زهد و وقارآينه ای ازصفات توست
آئينه ی صفات همه اوليا تـویی
دريای علم و دانش تو بيكرانـه است
بركشتی علوم وشرف ناخدا تویی
گرداده انـدبرتولقب باقرالعلوم
دريا شكاف علم رسول خداتویی
حِجروحَجَر به خاك توكردنداستلام
آن كعبه ای كه دادصفا را صفا تویی
چشمان ماه خيره به سوی تومانده است
خلوت نشين گلشن سبزدعا تویی
بيگانگان زمرحمتت فيض می برند
بارحمت خدا به خدا آشنا تویی
مثل علی كسی كه همه شب به دوش خويش
می بُرد نان به سفره ی هربينواتویی
آن كس كه گشته است زطفلی تمام عمر
يادآورحكايت كرب وبلا تویی
آن نازنين كه ديده تمامی لاله ها
پرپرفتاده است وسرازتن جداتویی
آزاده ای كه ديده به كوفه به شهرشام
هجده سرمنوربرنيزه را تویی
آن كس كه ديده است سه ساله گل حسين
درگوشه ی خرابه كندجان فداتویی
آن گل كه بعدديدن يك باغ داغ گل
كرده به صبرعمه ی خود اقتدا تویی
آن شمع سينه سوخته ای كزشرار زهر
آتش گرفت وسوخت ولی بی صداتویی
خورشيد سوّمی كه غريبانه دربقيع
گردیده دفن از ستم اشقیا تویی
ميعادگاه اهل ولايت بقيع توست
يعنی كه قبله ی دل اهل ولاتویی
چشم «وفایی»ست به الطافت ای كريم
مرهم گذار زخم دلش درجزا تویی
#سیدهاشم_وفایی
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
منم که زنده نمودم خدا پرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را
منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشانده ام به تماشا بهشت ایمان را
منم که زنده نمودم قیام جدّم را
منم که زنده نگه داشتم محرّم را
در اوج عرش مقامی رفیع دارم من
و غربتی چو غروب بقیع دارم من
منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست
منم که زائر تنهای هر شبم زهراست
منم که در نفسم عطر کربلا جاری است
شمیم غربت من در دل منا جاری است
هزار حرف نگفته میان دل دارم
هزار درد نهفته میان دل دارم
هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین
چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین
هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش
ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش
سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست
سری که رفت روی نیزه ها که یادم هست
همین که رفت عمو، قامت حسین خمید
همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید
میان سلسله ها یک به یک قطار شدند
به روی ناقه ی عریان همه سوار شدند
چه زلف ها که در این ماجرا سپیده شدند
چه حرف ها که در این کوچه ها شنیده شدند
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبله است هنوز
هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست
چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند
چه موی ها که سر هر گذر کشیده شدند
هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
#وحید_محمدی
#امام_باقر_ولادت
#امام_باقر_مدح
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او
آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است
دارد حريم كعبه ی دين احترام از او
دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم»
ماهی كه شرمگين شده بدر تمام از او
او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست
آن گلشنی كه يافته فيض مدام از او
گل های باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوه گری هر كدام از او
روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست
دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او
دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين
بينش رسيده است به حُسن ختام از او
بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش
يثرب شده است روضۀ دارالسلام از او
در گردش مدار، فروغ اميد را
منظومه های عشق گرفتند وام از او
تا رهنمای خلق شود در ره نجات
بالله گرفته بود خدا التزام از او
قولش هماره قول رسول كريم بود
شد جلوۀ حديث نبی مستدام از او
اين آفتاب عشق كه سوي دمشق رفت
گفتی گرفت روشنی روز شام از او
بزم هشام بود به شام و گمان نبود
دعوت كند به «سَبق رِمايه» هشام از او
هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست
تا حكم انصراف بگيرد امام از او
اما هشام بر سخن خود فشرد پاي
تير و كمان گرفت امام همام از او
تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت
تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او
فضل و بزرگواری آن مظهر گذشت
راضی نشد كه خصم شود تلخ كام از او
تير نخست چون به هدف كارگر فتاد
پروانه يافتند يكايك سهام از او
می دوخت تير را به دل تير در هدف
بود از خدای نصرت و سعی تمام از او
آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان
تجليل بی مبالغۀ خاص و عام از او
اين است رهبری كه بهر لحظه قدسيان
در عرش می برند به تقديس نام از او
همراه اوست عطر شهيدان كربلا
خيزد هنوز رايحه آن قيام از او
«جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند
با گوش جان شنيد جواب سلام از او
از سعی او گرفته صفا، مروه و صفا
بر جای مانده حرمت بيت الحرام از او
از صد هزار بوسهی خورشيد خوشتر است
خال سياه كعبه و يك استلام از او
اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند
باشد كه بشنوند حديث و پيام از او
گوهرفشان به خدمت او طبع «حميری» است
شعر «كميت» يافته قدر و مقام از او
در ساحل غدير ولايت نشسته اند
آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او
رو تشنگی بجوی «شفق» گر اميد توست
جامی ز حوض كوثر و شرب مدام از او
#محمدجواد_غفورزاده
#امام_باقر_ولادت
#امام_باقر_مدح
به سر می پرورانم من هوای حضرت باقر
به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر
ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی داند
که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر
بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب
که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر
چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر
که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر
پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را
سلام از من رسان آنکه برای حضرت باقر
سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی
جوابش را شنید از گفته های حضرت باقر
مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه
منور شد دل او از ولای حضرت باقر
شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی
به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر
به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر
برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر
فرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور
کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر
جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را
نمی داند کسی غیر از خدای حضرت باقر
(رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او
چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر
#مرحوم_سیدعبدالحسین_رضایی
#امام_باقر_مدح
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزی ام اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام ،فروغ تو را در تجسمم
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن ،خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
#حسین_منزوی
#امام_باقر_مدح
باطنش هر لحظه در روی محمّد ظاهر است
در امام غایب این عصر،علمش حاضر است
مادر از نسل حسن،بابایش از نسل حسین
خلقتی اینگونه در بین خلایق نادر است
هرکسی او را زیارت کرده باشد در بقیع؛
هم علی و هم حسین و هم حسن را زائر است
عقل کل های جهان فهمیده اند این راز را؛
چاره ی آنچه نمی فهمند قال الباقر است
با احادیثش دلِ آشوب من آرام شد
از تخصص های او تاثیر روی کافر است
از رقیه هرکه بیتی گفت بیتش می دهد
این قلم،این گود،بسم الله هرکس شاعر است
#مهدی_رحیمی_زمستان
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_ولادت
ببار بر سرمن شوق مستجیر شدن را
بگیر از دل من فرصت کویر شدن را
جهان به غیر سیاهی _خدا گواه_ ندارد
به ماه اگر که نبخشی سر منیر شدن را
چه علمها که شکافنده اش تو بودی و هستی
چه جمع کرده خدا در تو بی نظیر شدن را
سیادت حسنین است در وجود تو جاری
که ارث برده ای از مرتضی امیر شدن را
گدا که سر زده باشد به خانهی تو نبیند
تمام عمر دگر صورت فقیر شدن را
شفا کنار تو مفهوم دیگریست چراکه
به کور میدهی اذن ابوبصیر شدن را
پیامبر به پیامی سلام بر تو رسانده
چشانده ای تو به جابر شکوه پیر شدن را
سه ساله بودی و همراه عمه جان سه ساله
تویی همان که به بازی گرفت اسیر شدن را
به اقتدای سران به نیزه رفته چهل شب
ادا نمودهای آداب هم مسیر شدن را
رسید بر سر و دست تو روزگار و گره زد
به سنگ خار شدن را به غُل حقیر شدن را
چقدر گریه کنار پدر به چشم کشیدی
همیشه نقل به جای کفن حصیر شدن را
#س_کرمانی
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_ولادت
ببار بر سرمن شوق مستجیر شدن را
بگیر از دل من فرصت کویر شدن را
جهان به غیر سیاهی _خدا گواه_ ندارد
به ماه اگر که نبخشی سر منیر شدن را
چه علمها که شکافنده اش تو بودی و هستی
چه جمع کرده خدا در تو بی نظیر شدن را
سیادت حسنین است در وجود تو جاری
که ارث برده ای از مرتضی امیر شدن را
گدا که سر زده باشد به خانهی تو نبیند
تمام عمر دگر صورت فقیر شدن را
شفا کنار تو مفهوم دیگریست چراکه
به کور میدهی اذن ابوبصیر شدن را
پیامبر به پیامی سلام بر تو رسانده
چشانده ای تو به جابر شکوه پیر شدن را
سه ساله بودی و همراه عمه جان سه ساله
تویی همان که به بازی گرفت اسیر شدن را
به اقتدای سران به نیزه رفته چهل شب
ادا نمودهای آداب هم مسیر شدن را
رسید بر سر و دست تو روزگار و گره زد
به سنگ خار شدن را به غُل حقیر شدن را
چقدر گریه کنار پدر به چشم کشیدی
همیشه نقل به جای کفن حصیر شدن را
#س_کرمانی
#امام_باقر_ولادت
#امام_باقر_مدح
روشن تر است این پسر از ماه،صورتش
گردن کشیده ماه خودش هم به رویتش
ماه رجب به ماه عرب چشم دوخته
معلول خیره ست به دقت به علتش
ماه تمام اول ماه رجب رسید
قد قامت الصلوة به قد و به قامتش
شد اولین محمد بعد از پیامبر
آمد ز دست های علی هم نبوتش
چون آفتاب وقت طلوع و غروب خویش
عمری نشسته کوه دو زانو به خدمتش
پلکش دلیل روز و شب است و به این دلیل
باید که کوک کرد زمان را به ساعتش
در آفتاب ظهر، زمین سایه اش کم است
خاص است قهر حجت و عام است رحمتش
از شرق تا به غرب جهان،نه بزرگتر
قلب من و تو است حدود حکومتش
قارون اگر شود همه ی عمر چون گداست
در محضر تو هرکه بنازد به ثروتش
این سو پدربزرگ حسن آن طرف حسین
باید که غبطه خورد به شکل سیادتش
بوده علی اگرچه پسرخوانده ی نبی
گشته محمد اِبْنِ علی با ولادتش
داییش قاسم است و رقیه ست عمه اش
از این مسیر رفته به زهرا شباهتش
همبازی رقیه و دلواپس عمو
شد شرح روضه مدت عُمر امامتش
در ظاهرش گرفتن مجلس برای علم
در اصل شرح روضه فقط بوده علتش
#مهدی_رحیمی_زمستان
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
مولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم
از نسل هل اتی تویی یا باقرالعلوم
یک جلوه ات به ظاهر و باطن بیانگر است
پیدای هر کجا تویی یا باقرالعلوم
با آن همه روایت سبزت مشخص است
پـروازِ تا خـدا تویی یا باقرالعلوم
دیگر پی طبیب و دوایش نمیرویم
درد و دوای ما تویی یا باقرالعلوم
با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم
بانـیِ روضه ها تویی یا باقرالعلوم
ما نوکریم و بر دل عالم نوشته ایم؛
مـولا و مقتدا تویـی یا باقرالعلوم
در چهره ات همیشه دعا موج میزند
منظومه ی دعا تویی یا باقرالعلوم
ما غصه ی عذاب جزا را نمیخوریم
تا شافـع جــزا تویی یا باقرالعلوم
ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم
راوی ماجـرا تویـی یا باقرالعلوم
از کوفه و خرابه و دروازه ها بگو
مشروح غصه ها تویی یا باقرالعلوم
ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم
#محمدحسن_بیات_لو
#روحالله_نوروزی
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
ای سروری كه سروراهل ولا تویی
مولاتویی، امام تویی،مقتدا تویی
بعد ازچهارمين گل گلخانه ی بهشت
خوشبوترين شكوفه ی باغ ولا تویی
ای پنجمين چراغ هدايت كه بربشر
درراه عشق و وادی دين رهنماتویی
آن واجب السّلام كه جابر به محضرش
گفته سلام حضرت خيرالورا تویی
ترديدره نيافته هرگز به نورتو
ايمان تویی حقيقت بی منتها تویی
زهد و وقارآينه ای ازصفات توست
آئينه ی صفات همه اوليا تـویی
دريای علم و دانش تو بيكرانـه است
بركشتی علوم وشرف ناخدا تویی
گرداده انـدبرتولقب باقرالعلوم
دريا شكاف علم رسول خداتویی
حِجروحَجَر به خاك توكردنداستلام
آن كعبه ای كه دادصفا را صفا تویی
چشمان ماه خيره به سوی تومانده است
خلوت نشين گلشن سبزدعا تویی
بيگانگان زمرحمتت فيض می برند
بارحمت خدا به خدا آشنا تویی
مثل علی كسی كه همه شب به دوش خويش
می بُرد نان به سفره ی هربينواتویی
آن كس كه گشته است زطفلی تمام عمر
يادآورحكايت كرب وبلا تویی
آن نازنين كه ديده تمامی لاله ها
پرپرفتاده است وسرازتن جداتویی
آزاده ای كه ديده به كوفه به شهرشام
هجده سرمنوربرنيزه را تویی
آن كس كه ديده است سه ساله گل حسين
درگوشه ی خرابه كندجان فداتویی
آن گل كه بعدديدن يك باغ داغ گل
كرده به صبرعمه ی خود اقتدا تویی
آن شمع سينه سوخته ای كزشرار زهر
آتش گرفت وسوخت ولی بی صداتویی
خورشيد سوّمی كه غريبانه دربقيع
گردیده دفن از ستم اشقیا تویی
ميعادگاه اهل ولايت بقيع توست
يعنی كه قبله ی دل اهل ولاتویی
چشم «وفایی»ست به الطافت ای كريم
مرهم گذار زخم دلش درجزا تویی
#سیدهاشم_وفایی
#امام_باقر_مدح
#امام_باقر_شهادت
منم که زنده نمودم خدا پرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را
منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشانده ام به تماشا بهشت ایمان را
منم که زنده نمودم قیام جدّم را
منم که زنده نگه داشتم محرّم را
در اوج عرش مقامی رفیع دارم من
و غربتی چو غروب بقیع دارم من
منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست
منم که زائر تنهای هر شبم زهراست
منم که در نفسم عطر کربلا جاری است
شمیم غربت من در دل منا جاری است
هزار حرف نگفته میان دل دارم
هزار درد نهفته میان دل دارم
هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین
چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین
هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش
ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش
سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست
سری که رفت روی نیزه ها که یادم هست
همین که رفت عمو، قامت حسین خمید
همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید
میان سلسله ها یک به یک قطار شدند
به روی ناقه ی عریان همه سوار شدند
چه زلف ها که در این ماجرا سپیده شدند
چه حرف ها که در این کوچه ها شنیده شدند
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبله است هنوز
هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست
چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند
چه موی ها که سر هر گذر کشیده شدند
هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
#وحید_محمدی