eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
937 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بر غربت غریب شهیدان گریستم سرشار تر ز چشمه و باران گریستم چل سال بر مصیبت جانسوز کربلا از دل کشیده ناله ی سوزان گریستم چون شمع نیمه سوخته در مجلس عزا پیدا گریستم من و پنهان گریستم با خاطرات ، زندگی من گذشت ، آه هر لحظه ای به قصه ای از آن گریستم تا آب خوشگوار به لبهای من رسید بر تشنه جان سپردن مهمان گریستم ششماهه دیدم آب شدم از غم علی بر آن شهید کوچک عطشان گریستم مانند خیمه ها دلم آتش گرفت ، آه بر ماجرای شام غریبان گریستم دیدم سر بریده ی خورشید نینوا بر نی کند تلاوت قرآن گریستم وقت مرور واقعه ی کربلا به شام بر قحطی عدالت و ایمان گریستم هرچند حق روضه ی داغش ادا نشد در ماتم حسبن فراوان گریستم
شهر رفته به خواب کشت تو را گریه ی بی حساب کشت تو را بین خیمه عطش که جاری شد روضه ی آب آب کشت تو را گاه گهواره ی علی ، گاهی لای لای رباب کشت تو را در مسیری که داشتی تا شام محمل بی حجاب کشت تو را گاه بازار و کوچه گردی ها گاه بزم شراب کشت تو را آفتاب چهارم اسلام ! تابش آفتاب کشت تو را لحظه ی ذبح گوسفندان نیز دیدن ظرف آب کشت تو را
آگه چو شد از حالت بیماری او دامن به کمر بست پیِ یاری او چون دید کسی بر سر بالینش نیست سرگرم شد آتش به پرستاری او
روضه دارد در دل محراب،زین العابدین نیمه های شب ندارد تاب،زین العابدین هر محرّم سفره داری‌می‌کند در منزلش مجلسی دارد چه با آداب،زین العابدین می کند اطعامِ ایتام و مساکین نیمه شب مثل حیدر شب ندارد خواب،زین العابدین اشک می ریزد کنار سفره ی افطاری اش تا که می خواهد بنوشد آب،زین العابدین  در غم اصغر که با خون خودش سیراب شد می شود با اشک خود سیراب،زین العابدین در عزای خواهری با پای پر از آبله هست قلبش دائماََ بی تاب،زین العابدین آب آیا می دهی قربانی ات را قبل ذبح؟ پرسشی که دارد از قصاب،زین العابدین اشک می ریزد برای غربت شیب الخضیب وقت سجده در دل محراب،زین العابدین
«زبانِ حالِ سیّد سجّاد { علیهِ السّلام} در جواب سائل از اینکه آیا زمان آن نشده که گریهٔ شما تمام شود» آنچه من دیدم به عالم دیدهٔ دوران ندید جنّ وانی و ماه و ماهی،  عالم امکان ندید موجه ای دیدم زطوفانِ بلا در کربلا نوح در طوفانیش یک شُرطه زان طوفان ندید یک پسر از پیش چشم پیرِ کنعان دور شد شاد شد از وصل او، اورا به خون غلطان ندید من به خون غلطیده دیدم نعشِ هفتاد و دو تن پیر کنعان یک بدن افتاده در میدان ندید لاله زاری را که من دیدم زخون در قتلگاه یک گلستان، یک چمن، یک باغ و یک بُستان ندید من به نوک نیزه دیدم هیجده سر خون چکان پیر کنعان یک سری بر نیزهٔ عُدوان ندید من سوارِ ناقه دیدم شصت وشش زن بی حجاب پیر کنعان یک زنی بر ناقهٔ عریان ندید من زسوز تشنگی دیدم شرر در چند دل پیر کنعان یک شرر در یک دل و یک جان ندید من سه جا¹ گردن نهادم زیرِ تیغ دشمنان پیر کنعان قاتلی با خنجرِ برّان ندید آنچه من دیدم به شهر کوفه و بازارِ شام دیده ای در روم و زنگ و در فرنگستان ندید من به چندین شهر در ویرانه منزل داشتم پیر کنعان یک شبی را منزلِ ویران ندید من چو بزم عام دیدم در دوشهر از دشمنان پیر کنعان بزمِ عام و کثرتِ خلقان ندید من لبٌ پر خون بابم دیدم اندر زیرِ چوب پیر کنعان چوب کین بر یک لب و دندان ندید
مولای ما گریه کرده، بی‌آشنا گریه کرده مانند شمعی شده ّآب، چه بی‌صدا گریه کرده گریه کنم بر غریبی کز غصه بی‌حبیبی با ناله نینوایی بر کربلا گریه کرده سجاده‌اش خیس اشک و محراب هم‌ناله‌ی او در شور حال تهجد وقت دعا گریه کرده بر قد رعنای اکبر بر اربا اربای اکبر بر اشک بابای اکبر یا ناله یا گریه کرده بر کودک التهاب و بر گریه‌های رباب و بر روضه قحط آب و دست جدا گریه کرده بر زخم بی‌التیام و بر سیلی و سنگ و بام و  بر ماجراهای شام و شهر بلا گریه کرده بر عمه قد خمیده بر رنگ‌های پریده بر آن سری که بریده شد از قفا گریه کرده
منم که غم بی‌امان دیده ام قد عمه‌ام را کمان دیده ام منم آنکه از غم دلم سوخته به بازار عمامه‌ام سوخته منم آنکه داغ پدر دیده ام روی نیزه هفتاد سر دیده ام بلا را کران تا کران دیده‌ام سنان دیدم و ساربان دیده ام دلم را پر از درد و غم ساختند روی جسم او اسب‌ها تاختند چهل سال قلب من آشفته است یهودی به من ناسزا گفته است نگو حرفی از شیرخواره به من به من حرفی از گاهواره مزن که دیدم رباب آتشین ناله بود به او آب دادند اما چه سود که او طاقت آب خوردن نداشت دگر حاجتی غیر مردن نداشت چهل سال آهم به افلاک رفت رقیه گرسنه زیر خاک رفت
یا دعا یا روضه می‌خواندی میان بسترت چکمه‌ها اما تو را زود از صدا انداختند وایِ من دیدند بیماری، برای التیام چند دفعه پیکرت را زیر پا انداختند با همان غل‌های جامع با همان زنجیرها از روی ناقه تو را هم بی هوا انداختند آن همه زنجیر دورِ گردن تو کم نبود بینِشان شلاق‌ها بدجور جا انداختند باید از احوال موی خواهرت  فهمید که.. وای بر عمامه‌ات آتش چرا انداختند لب گزیدی هر قدر، دادت درآمد عاقبت پیش چشمت از سرِ نی بچه را انداختند دست بسته پای بسته پیش چشمِ خیس تو دختران را بین مُشتی بی‌حیا انداختند خولی و زجر و سنان تا بیشتر زجرت دهند هر کجا رفتی به زیرت بوریا انداختند
این کیست؟ این که شام و سحر گریه می‌کند می‌سوزد و ز سوزِ جگر گریه می‌کند برگشته است از سفرِ شام و سال‌هاست کز خاطراتِ تلخِ سفر گریه می‌کند گِریَد مدینه از اثر اشک و آهِ او زیرا به هر گذار و گذر گریه می‌کند یعقوب اگر ز هجر پسر سال‌ها گریست این یوسف از فراقِ پدر گریه می‌کند هر شمع گریه می‌کند اما ز یک شرار او در دلِ هزار شرر گریه می‌کند با یاد کامِ خشک شهیدان کربلا بیند چو آب، خونِ جگر گریه می‌کند هر جا میان کوچه و بازار اوفتد، او را به شیرخواره نظر، گریه می‌کند ساکت نگشته است ز داغ یکی شهید، از داغ یک شهیدِ دگر گریه می‌کند سرهای رفته بر سر نیْ بُرده صبر او داغش به جان نشسته اگر گریه می‌کند این است یادگار شهیدانِ دشت خون کز داغشان به شام و سحر گریه می‌کند مرحوم
ز بعد کرب وبلا  کارتو اگر زاری است قیام گریۀ تو خود حدیث بیداری است خدا نخواست که خالی شود زمین ازتو اگرکه مصلحت تو تب است و بیماری است که گفته اشک ندارد صدا،که تا محشر صدای اشک تو درغربت زمان جاری است بهشت سرخ ولایت هنوز هم سبز است که باغبانی این باغ با گهرباری است اگر که پایۀ ظلم ازکلام تو لرزید پیام خطبۀ روشنگر تو هشیاری است تو را به زهر چه حاجت که روی سینۀ تو زدشت کرب وبلا زخم غربتی کاری است به عزّت و به مقام و وجاهتت سوگند نصیب دشمن ظالم هنوز هم خواری است به ناله های دل  زائر شما مهدی بقیع شب همه  شب شاهد عزاداری است زهجرکوی تودلتنگ شد «وفایی» وگفت زشوق جان من آگاه حضرت باری است  
با خطبه ی خود تیغ دو دم را چو کشیدم در سلسله بودم نفس از خصم بریدم شام است همان خیبر و من شیر خدایم فریاد برآورده بر آن درب رسیدم از جبر اسارت نه ، که با شوق پی فتح چون قلب که درسینه ، بی وقفه تپیدم با صبر و صلابت کمر از خصم شکستم هر چند که از شدت اندوه تکیدم مردان تبارم همه مقتول ، زنان نیز در بند ، لذا در غم یک ایل خمیدم آرام نبودم نفسی قدر چهل سال دم دادم و در آتش این داغ دمیدم زخم است از آن واقعه پلکم چه بگویم ای کاش نبیند احدی آنچه که دیدم بر نیزه سر غرقه به خون پدرم بود طفلان پی من ، من پی آن نیزه دویدم از شام بلا رفتم و با یاد سه ساله از کنج خرابه نفسی دل نبریدم هر روز به یاد تن صدپاره ی بابا چون روح که از جسم...چهل سال رهیدم در شام سیه روز خداوند گواه است درهفت مصیبت که کشیدم چه کشیدم...
در خیمه تاب آن همه غم را نداشتی میخواستی بلند شوی، نا نداشتی میخواستی که تیغ بگیری به کف، ولی جانی برای جنگ مهیا نداشتی می سوختی در آتش و می سوخت خیمه ها داغی کم از مصیبت زهرا نداشتی از کربلا به بعد به هنگام سجده ات مهری به غیر ترتبت اعلی نداشتی عمر دو چشم غم زده ات صرف گریه شد دیگر تمایلی به تماشا نداشتی در شام غیر آه کسی یاورت نبود تیغی به جز خطابه ی غرّا نداشتی حسن ختام عشق در این ماجرا تویی هفتاد و سومین نفر کربلا تویی..