eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
929 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔹بخش اول🔹🔸 در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن مفتخر بود به صدیقه ی صغری بودن چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر باید آئینه ی ام النجبا گفت به او زینت پنج تن آل عبا گفت به او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنیا نه گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه مردمِ دیده‌ی او میل به اغیار نداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینش برود در سفر نیز پی نور دو عینش برود سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر داشت در هر قدمش غُصه‌ی جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آسمان تا افق دیده‌ی او پل می‌زد نور بر چادر او دست توسل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عاقبت دید جهان، فاطمه‌ی دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پسندید ولی شأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آینه‌ی فاطمه در حال عبور دشت محشر شده و مرکب او ناقه‌ی نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غرق تحیّرشدگان راه نفس دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خداوند حیایی به خداوند قسم دشت با آن‌همه اندوه تماشایی بود آنچه می‌دید فقط چشم تو، زیبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کربلا عرصه‌ی جولان تو بود از اوّل لکّه‌ی ننگ به پیراهن تاریخ شدند دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم از سر مقنعه، گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست ظاهرت زینب کبری شده باطن حیدر وقت آن است علی جلوه کند بر منبر نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه خم به ابروت بیاور که بلرزد کوفه اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یک‌مرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته‌ای، ضربه‌ی نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخنانت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر، دیوانه‌ی توصیف تو شد، وزن شکست همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند پریشان تو هستند علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوه‌ی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار بکش تیغ سخن را دم پیکار چه خوب است بگویند به تو زینب کرّار تو را باید از این بعد بخوانند به این نام امیری تو و بر شانه‌ی تو پرچم اسلام اسیران تو هستند یکی کوفه، یکی شام سر راه تو افلاک نشسته ست ملک هم  کمر همّت خود را به فرامین تو بسته‌ست رسیدی تو به مسجد قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است سر وزن شکسته‌ست 🔸🔹بخش دوم🔸🔹 با وقار و غضب قدم برداشت دختر فاطمه علم برداشت و اذا زلزت قیامت کرد مردم کوفه را ملامت کرد واژه در واژه تیر از پی تیر خطبه را خواند با صدای امیر خطبه‌اش موج خشم در طغیان ظاهراً خطبه، باطناً طوفان با صدای ابالحسن لرزید مسجد کوفه دفعتاً لرزید این بلا از گرفتن آه است وقت جولان عصمت‌الله ست بر زمین دوخت جای پایش را برد بالا تُنِ صدایش را از ستون‌ها صدای ناله رسید مسجد کوفه را به خاک کشید همه بودند بیمناک از سقف روی مردم نشست خاک از سقف فرش‌ها شانه شانه لرزیدند مسجدی‌ها چقدر ترسیدند پله‌ی منبر از صدا لرزید پشت ابن زیادها لرزید اسکتوا! از غضب لبالب پُر سر جا ایستاد زنگ شتر گر جمل بود، محشری می‌شد جنگ یک جور دیگری می‌شد گر جمل بود، خطبه‌ای میخواند شتر حادثه به گِل می‌ماند اسکتوا گفت و از زمان رد شد زین اب بودنش زبانزد شد بعد از این کار رزم با زینب روی منبر علی‌ست یا، زینب یا علی یا علی...فقط علی است متن این شعر خط به خط علی است هو علی، حق علی، نگار علی حک شده روی ذوالفقار: علی از علی بند بند می‌گویم نام او را بلند می‌گویم ادامه این در پست بعدی 👇👇👇
"جواد" آئینه‌ی کرامت بی انتها جواد جای کرم نوشته ام از ابتدا جواد آن شاه و شاهزاده که در بارگاه او دارد همیشه رنگ، حنای گدا، جواد! ایمان محض، خُلق نبی، هیبت علی تقوای تام، مظهر حجب و حیا، جواد عمامه گشته دور سر او به افتخار آنکس که دوش او شده فخر عبا، جواد از کاظمین حاجت خود را گرفته است هر کس که گفته بین گوهر شاد یا جواد! بعد از سلام، وقت تشرف به صحن، شد ذکر لب تمام گرفتارها جواد وا شد گره همین که گره خورد در حرم دست گدا به دامن لطف ابا جواد دنبال التیام به جای دگر مرو تا هست مرهم دل درد آشنا جواد با چشم اشک بار شب جمعه میشود از کاظمین راهی کرب و بلا جواد این دفعه برد روح مرا او به کربلا باب الجواد باز شده رو به کربلا با کام تلخ و تشنه اگرچه سپرده جان رأسش هزار شکر نمیداده بوی نان سمت تنش رها نشده تیری از کمان نه تیغ شمر خورده نه سرنیزه‌ی سنان بر خاک، خون حنجر پاکش نشد روان قاتل نداشته‌ست سر قتل او زمان چنگی به گیسویش نزده دست این و آن خیره نشد به خاتم او چشم ساربان سرو قدش ز داغ برادر نشد کمان انداختند سایه به جسمش کبوتران از روی بام تا ته گودال رفته‌ایم در روضه‌‌های جدّ تو از حال رفته‌ایم «فرّو الی الحسینِ» تو راه نجات ماست پلکی بزن که لَنگِ نگاهت برات ماست
🔸🔹بخش اول🔹🔸 در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن مفتخر بود به صدیقه ی صغری بودن چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر باید آئینه ی ام النجبا گفت به او زینت پنج تن آل عبا گفت به او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنیا نه گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه مردمِ دیده‌ی او میل به اغیار نداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینش برود در سفر نیز پی نور دو عینش برود سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر داشت در هر قدمش غُصه‌ی جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آسمان تا افق دیده‌ی او پل می‌زد نور بر چادر او دست توسل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عاقبت دید جهان، فاطمه‌ی دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پسندید ولی شأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آینه‌ی فاطمه در حال عبور دشت محشر شده و مرکب او ناقه‌ی نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غرق تحیّرشدگان راه نفس دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خداوند حیایی به خداوند قسم دشت با آن‌همه اندوه تماشایی بود آنچه می‌دید فقط چشم تو، زیبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کربلا عرصه‌ی جولان تو بود از اوّل لکّه‌ی ننگ به پیراهن تاریخ شدند دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم از سر مقنعه، گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست ظاهرت زینب کبری شده باطن حیدر وقت آن است علی جلوه کند بر منبر نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه خم به ابروت بیاور که بلرزد کوفه اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یک‌مرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته‌ای، ضربه‌ی نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخنانت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر، دیوانه‌ی توصیف تو شد، وزن شکست همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند پریشان تو هستند علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوه‌ی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار بکش تیغ سخن را دم پیکار چه خوب است بگویند به تو زینب کرّار تو را باید از این بعد بخوانند به این نام امیری تو و بر شانه‌ی تو پرچم اسلام اسیران تو هستند یکی کوفه، یکی شام سر راه تو افلاک نشسته ست ملک هم  کمر همّت خود را به فرامین تو بسته‌ست رسیدی تو به مسجد قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است سر وزن شکسته‌ست 🔸🔹بخش دوم🔸🔹 با وقار و غضب قدم برداشت دختر فاطمه علم برداشت و اذا زلزت قیامت کرد مردم کوفه را ملامت کرد واژه در واژه تیر از پی تیر خطبه را خواند با صدای امیر خطبه‌اش موج خشم در طغیان ظاهراً خطبه، باطناً طوفان با صدای ابالحسن لرزید مسجد کوفه دفعتاً لرزید این بلا از گرفتن آه است وقت جولان عصمت‌الله ست بر زمین دوخت جای پایش را برد بالا تُنِ صدایش را از ستون‌ها صدای ناله رسید مسجد کوفه را به خاک کشید همه بودند بیمناک از سقف روی مردم نشست خاک از سقف فرش‌ها شانه شانه لرزیدند مسجدی‌ها چقدر ترسیدند پله‌ی منبر از صدا لرزید پشت ابن زیادها لرزید اسکتوا! از غضب لبالب پُر سر جا ایستاد زنگ شتر گر جمل بود، محشری می‌شد جنگ یک جور دیگری می‌شد گر جمل بود، خطبه‌ای میخواند شتر حادثه به گِل می‌ماند اسکتوا گفت و از زمان رد شد زین اب بودنش زبانزد شد بعد از این کار رزم با زینب روی منبر علی‌ست یا، زینب یا علی یا علی...فقط علی است متن این شعر خط به خط علی است هو علی، حق علی، نگار علی حک شده روی ذوالفقار: علی از علی بند بند می‌گویم نام او را بلند می‌گویم ادامه این در پست بعدی 👇👇👇
ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب شد شام خراب تو، خراب تو مرتب در بین خرابه همه گفتند: رقیه ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب! از بس که مقام تو شده خارج از ادراک خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب! زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب در محشرِ این دشت، تو آن فاطمه ای که با دست ابالفضل نشسته ست به مرکب در اوج عطش نیز پی آب نرفتی ای کوثر لب تشنه ی از اشک لبالب اشک است سلاحی که تو در معرکه داری کافیست که ای ابر بلا دیده! بباری سوگند به صدیقه صغری شدن تو ای نور! به آئینه ی زهرا شدن تو عالم همه از امر تو در بند دوام است گر دست به نفرین بزنی کار تمام است در چشم من ای شان تو از ساره فراتر جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند از معجر صبرت گره ای باز نکردند با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان کی راه تو سد میشود از خار مغیلان خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم زد معجر تو دست خودش را گره از خشم با آبله از پا ننشستی آئینه ای اما نشکستی بغض تو قدم به نینوا زد آه تو شرر به خیمه ها زد این دشت در اشک دیده ات سوخت از آتش غیرتت برافروخت پیغمبر اشک! وقت هجرت بر ناقه نشستی از جلالت آنروز رسالت تو غم بود بر شانه ی زخمی ات علم بود ای عرش خدا غلام رویت ای حور و پری کنیز کویت ای بسته کمر به خدمتت عرش ای بال فرشته ها تو را فرش مرهون دم تو ماسواالله زیر علم تو ماسوالله گفتم ز مقام تا بدانند آنها که تو را کنیز خوانند تفسیر رسای این قیامی تو زینب خورد سالِ شامی تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم ( احقاف ۲۰) آیات غضب بخوان بر این قوم آهت نفسی گذشت بر باد دیوار خرابه را تکان داد از آه تو پشت باد لرزید کاخ ستم زیاد لرزید ای آینه ی زینب! بر جمعیت سرکش آن بازدم و دم را چون تیغ دو دم برکش ای معجر صبر تو چون مشتِ گره خورده حجب تو گران آمد بر دشمن دلمرده ای در نفست طوفان! ای تیر غمت بران از ناله ی تو یک آن، شد کاخ ستم ویران بر خصم زبون آورد، بانگ رجزت حمله هیهات من الذله...هیهات من الذله... ای طایفه ی سفله، هیهات من الذله مائیم و همین جمله، هیهات من الذله از اشک چنان رودی، در صبر چنان کوهی از داغ چه بنویسم؟ پیغمبر اندوهی نطقت رجزت بغضت، اشکت نفست آهت برخیز و قیامت کن، در فرصت کوتاهت تو فاطمه و مسجدت اینبار خرابه ست قدم میزنی آرام دریغا که تو را یک تن از این طایفه نشناخت قدم میزنی آرام قدم های تو بر جان همه لرزه برانداخت نگهبان به خدا قافیه را باخت کسی زهره ندارد که تو را باز بدارد ز سخن ای همه اندوه و محن خطبه بخوان اشک تو کوبنده ترین خطبه ی شام است و هنگام قیام است قیامت شده در خطبه ی غرای تو پیدا تویی آن زینت زینب جبروت علی عالی اعلا احدی باز ندارد ز سخن نطق تو را آینه حضرت زهرا! تو نیازی که به شمشیر نداری فقط این بس که به نفرین نفسی دست برآری همه دیدند که دستان تو بالاست نگهبان به سرش شاید و اماست دلش غرق محاباست زمان گنگ و جهان مست و فلک لال و ملک ساکت و خاموش... مگر واسطه گردد پدرت تا نزنی دست به نفرین طبق زر سر بابای تو ای داد از این لحظه ی کوتاه چهل ساله شدی یک شبه بانوی سه ساله! چه بگویم ز غمت آه... فقط آه کشم آه ای داد از آن خرابه ی غم، ای داد هر لحظه به یاد مادرش می افتاد بازوی کبود و چشم کم سویی داشت زینب بدن سه ساله را غسل نداد در آتشِ خیمه، آتشِ در می دید هم سوخت هم افتاد زمین، زجر کشید کیفیت درد بازو و پهلو را از فاطمه ی سه ساله باید پرسید...
"جواد" آئینه‌ی کرامت بی انتها جواد جای کرم نوشته ام از ابتدا جواد آن شاه و شاهزاده که در بارگاه او دارد همیشه رنگ، حنای گدا، جواد! ایمان محض، خُلق نبی، هیبت علی تقوای تام، مظهر حجب و حیا، جواد عمامه گشته دور سر او به افتخار آنکس که دوش او شده فخر عبا، جواد از کاظمین حاجت خود را گرفته است هر کس که گفته بین گوهر شاد یا جواد! بعد از سلام، وقت تشرف به صحن، شد ذکر لب تمام گرفتارها جواد وا شد گره همین که گره خورد در حرم دست گدا به دامن لطف ابا جواد دنبال التیام به جای دگر مرو تا هست مرهم دل درد آشنا جواد با چشم اشک بار شب جمعه میشود از کاظمین راهی کرب و بلا جواد این دفعه برد روح مرا او به کربلا باب الجواد باز شده رو به کربلا با کام تلخ و تشنه اگرچه سپرده جان رأسش هزار شکر نمیداده بوی نان سمت تنش رها نشده تیری از کمان نه تیغ شمر خورده نه سرنیزه‌ی سنان بر خاک، خون حنجر پاکش نشد روان قاتل نداشته‌ست سر قتل او زمان چنگی به گیسویش نزده دست این و آن خیره نشد به خاتم او چشم ساربان سرو قدش ز داغ برادر نشد کمان انداختند سایه به جسمش کبوتران از روی بام تا ته گودال رفته‌ایم در روضه‌‌های جدّ تو از حال رفته‌ایم «فرّو الی الحسینِ» تو راه نجات ماست پلکی بزن که لَنگِ نگاهت برات ماست
🔸🔹بخش اول🔹🔸 در لقب، پیشتر از زینت مولا بودن مفتخر بود به صدیقه ی صغری بودن چون نبی، چله گرفته ست علی هم به نظر تا قدم رنجه کند ام ابیهای دگر باید آئینه ی ام النجبا گفت به او زینت پنج تن آل عبا گفت به او از همان روز که آمد دلش آرام نداشت شرح دلتنگی‌اش انگار سرانجام نداشت اشک می‌ریخت ولی در طلب دنیا نه گریه می‌کرد، در آغوش حسین اما نه مردمِ دیده‌ی او میل به اغیار نداشت جز حسین بن علی با احدی کار نداشت از همان روز جهان دید که در شادی و غم جان او و پسر فاطمه وصل است به هم عشق بود آنچه که از خون خدا در رگ داشت عشق آنگونه که در عقد، دوتا شرط گذاشت اینکه هر روز به دیدار حسینش برود در سفر نیز پی نور دو عینش برود سفر...آری سفر، افسوس سفر... آه سفر داشت در هر قدمش غُصه‌ی جانکاه سفر پس به میدان بلا او دل و جانش را برد ذوالفقار دو دمش را (پسرانش را) برد آسمان تا افق دیده‌ی او پل می‌زد نور بر چادر او دست توسل می‌زد بست چون مشتِ گره کرده، پَر معجر را عاقبت دید جهان، فاطمه‌ی دیگر را کیست لایق که نهد زیر قدومش سر را چرخ برخواست که تا زین بکند اختر را او پسندید ولی شأنی از این بهتر را زد قدم زانوی عباس و علی اکبر را مَلَک وحی ندا داد که: غَضّوا ابصار دختر فاطمه بر مرکب خود گشت سوار در مثل، آینه‌ی فاطمه در حال عبور دشت محشر شده و مرکب او ناقه‌ی نور با جلال و جبروتی که خدا داند و بس بست بر غرق تحیّرشدگان راه نفس دختر فاطمه یا امّ ابیهای دگر چه بنامیم تو را کوثر بعد از کوثر؟ حُجب شاعر شد و در مدح تو برداشت قلم تو خداوند حیایی به خداوند قسم دشت با آن‌همه اندوه تماشایی بود آنچه می‌دید فقط چشم تو، زیبایی بود اصلاً این دشت پریشان تو بود از اول کربلا عرصه‌ی جولان تو بود از اوّل لکّه‌ی ننگ به پیراهن تاریخ شدند دشمنان تو اسیرت شده، توبیخ شدند دختر حیدر کرّار و حقارت؟ هیهات غم بی معجری و حرف اسارت؟ هیهات آنچه گفتند و شنیدیم نیامد سر تو دست دشمن نرسیده نخی از معجر تو کوفه تا شام به هجده سرِ بر نیزه قسم از سر دوش تو یکبار نیفتاد علم از سر مقنعه، گردی بتکانی کافیست تیغ و شمشیر چرا؟ خطبه بخوانی کافیست ظاهرت زینب کبری شده باطن حیدر وقت آن است علی جلوه کند بر منبر نکن ابراز غضب را، نمی ارزد کوفه خم به ابروت بیاور که بلرزد کوفه اسکتوا...زنگ شترها همه خوابید، بخوان مسجد از لحن تو یک‌مرتبه لرزید بخوان تیغ برداشته‌ای، ضربه‌ی نطقت کاریست واژه در واژه علی در سخنانت جاریست گرم هوهو شده این تیغ که می‌چرخد مست شعر، دیوانه‌ی توصیف تو شد، وزن شکست همه مبهوت رجز خوانی چشمان تو هستند پریشان تو هستند علی آمده یا زینب کبری؟ همه حیران تو هستند علی در سخنانت، حرکاتت، عملت، طرز نگاهت، غضبت، شیوه‌ی نطقت، نفست، لحن فصیحت، کلماتت، نظرت، حجب و حیایت، جبروتت، قدمت شیرخدا در تو رسیده ست به تکرار بکش تیغ سخن را دم پیکار چه خوب است بگویند به تو زینب کرّار تو را باید از این بعد بخوانند به این نام امیری تو و بر شانه‌ی تو پرچم اسلام اسیران تو هستند یکی کوفه، یکی شام سر راه تو افلاک نشسته ست ملک هم  کمر همّت خود را به فرامین تو بسته‌ست رسیدی تو به مسجد قلم و دفتر و شعر و ضربان و دل و عقل و نفس شاعرت انگار که مست است سر وزن شکسته‌ست 🔸🔹بخش دوم🔸🔹 با وقار و غضب قدم برداشت دختر فاطمه علم برداشت و اذا زلزت قیامت کرد مردم کوفه را ملامت کرد واژه در واژه تیر از پی تیر خطبه را خواند با صدای امیر خطبه‌اش موج خشم در طغیان ظاهراً خطبه، باطناً طوفان با صدای ابالحسن لرزید مسجد کوفه دفعتاً لرزید این بلا از گرفتن آه است وقت جولان عصمت‌الله ست بر زمین دوخت جای پایش را برد بالا تُنِ صدایش را از ستون‌ها صدای ناله رسید مسجد کوفه را به خاک کشید همه بودند بیمناک از سقف روی مردم نشست خاک از سقف فرش‌ها شانه شانه لرزیدند مسجدی‌ها چقدر ترسیدند پله‌ی منبر از صدا لرزید پشت ابن زیادها لرزید اسکتوا! از غضب لبالب پُر سر جا ایستاد زنگ شتر گر جمل بود، محشری می‌شد جنگ یک جور دیگری می‌شد گر جمل بود، خطبه‌ای میخواند شتر حادثه به گِل می‌ماند اسکتوا گفت و از زمان رد شد زین اب بودنش زبانزد شد بعد از این کار رزم با زینب روی منبر علی‌ست یا، زینب یا علی یا علی...فقط علی است متن این شعر خط به خط علی است هو علی، حق علی، نگار علی حک شده روی ذوالفقار: علی از علی بند بند می‌گویم نام او را بلند می‌گویم ادامه این در پست بعدی 👇👇👇
"جواد" آئینه‌ی کرامت بی انتها جواد جای کرم نوشته ام از ابتدا جواد آن شاه و شاهزاده که در بارگاه او دارد همیشه رنگ، حنای گدا، جواد! ایمان محض، خُلق نبی، هیبت علی تقوای تام، مظهر حجب و حیا، جواد عمامه گشته دور سر او به افتخار آنکس که دوش او شده فخر عبا، جواد از کاظمین حاجت خود را گرفته است هر کس که گفته بین گوهر شاد یا جواد! بعد از سلام، وقت تشرف به صحن، شد ذکر لب تمام گرفتارها جواد وا شد گره همین که گره خورد در حرم دست گدا به دامن لطف ابا جواد دنبال التیام به جای دگر مرو تا هست مرهم دل درد آشنا جواد با چشم اشک بار شب جمعه میشود از کاظمین راهی کرب و بلا جواد این دفعه برد روح مرا او به کربلا باب الجواد باز شده رو به کربلا با کام تلخ و تشنه اگرچه سپرده جان رأسش هزار شکر نمیداده بوی نان سمت تنش رها نشده تیری از کمان نه تیغ شمر خورده نه سرنیزه‌ی سنان بر خاک، خون حنجر پاکش نشد روان قاتل نداشته‌ست سر قتل او زمان چنگی به گیسویش نزده دست این و آن خیره نشد به خاتم او چشم ساربان سرو قدش ز داغ برادر نشد کمان انداختند سایه به جسمش کبوتران از روی بام تا ته گودال رفته‌ایم در روضه‌‌های جدّ تو از حال رفته‌ایم «فرّو الی الحسینِ» تو راه نجات ماست پلکی بزن که لَنگِ نگاهت برات ماست