eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
938 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل عشق است و نوشتند بهاری زنده است سحر رویش سرسبز وقاری زنده است باز جاری شده کوثر به زبانم انگار می رسد آنکه پی اش ایل و تباری زنده است همه آیینه و قرآن و گل و جام به دست اصلاً انگار که با عشق، قراری زنده است مادر هرچه مسیحاست کنیزش شده است آنکه در قبضهء او جان شماری زنده است کیست این نورٌ علی نورِ فرشته تمثال که کند از طبق نور، نزول اجلال دختری آمده از نسل امامان اصیل کوثری آمده جوشنده تر از جاری نیل آمده آنکه خدا داده به یُمن قدمش روزی سائل و زادِ سفر ابن سبیل شده گهوارهء او پنجره فولاد حیا به نخ چادر او چشم ملک بسته دخیل چه کسی آمده از راه که هاجر با شوق رونما داده به باباش، سر اسماعیل بغضها را که شکستند دو چشمم تر شد نوبت آمدن فاطمه ای دیگر شد دیدم از جان تو جانان شدنت را بانو شمسهء کشور ایران شدنت را بانو ننویسند قیامت، بنویسند چه پس؟! وارد روضهء رضوان شدنت را بانو حسرتی هست که دارند تمام افلاک ماه شبهای شبستان شدنت را بانو در سماوات، خدا جشن گرفته امشب  خواهر حضرت سلطان شدنت را بانو می رسد از طرف شهر تو بارِ ساوه  میوهء جشن بهشت است انار ساوه ای مقامات تو در عرش همه عالیّه چقدر دور و برت پر شده از حوریّه می کند حضرت جبریل، ز تو استفتاء دستهایت پُرِ حکم و سند شرعیّه مریم و آسیه خوانند نماز آیات چو به خورشیدِ رخِ خویش زدی پوشیّه می شود باز دری از حرمت سمت بهشت بر بلندای جنان حک شده معصومیّه می رسد روزیمان از دَهَک سفرهء تان شوری آب قم است از نمک سفرهء تان چقدر مزّه به من می دهد این گم شدنم عامیانه شدنم، قاطی مردم شدنم زیر و رو کرده مرا میکده ای ساقی کُش چه خوشا مست سبو و قدح و خُم شدنم قدّ یک ارزن اگر ارزش و قدر من نیست شده اما هوسم خوشهء گندم شدنم صلهء شعر، خدایی به همین می ارزد زائر بی سر و پای حرم قم شدنم دل من کرده هوای حرم معصومه روشن است این دلم از می بَرَمِ معصومه می نویسم فقط از نام شما بند به بند زده مهر تو رگ و ریشهء من را پیوند سقف دنیا که به روی سر من شد آوار گوشهء صحن تو را زود نشانم دادند دور و اطراف حرم مرغ دلم سرگردان آخر افتاد به دام تو به چندین ترفند پاسخش خواستهء روز و شب خیلی هاست عشق تو ضَربدر ِ عشق رضا یعنی چند؟! بیجهت نیست که در صحن و سرایت جا نیست طوف قبر تو کم از طوف خود زهرا نیست تا ابد گرم، دم خادم و نوکرهایت تا ابد دور سرت چشم برادرهایت دور و اطراف تو ماندند همه مَحرم ها تا که نخ کش نشود گوشهء معجرهایت فقط الحمد به لب دارم و شکراًلله که نبردند تو را در وسط سرهایت ریختی اشک دراین روضه وگفتی در تب: قامتِ تا نوکِ پا خم شده یعنی زینب تو ندیدی ثمرت را به سنان ها زخمی سری از بغضِ دل سنگ پران ها زخمی تو ندیدی که بیفتد سر راه دشمن تکه های لب و حلقوم دهان ها زخمی تو ندیدی که بماند به حرم، چشمان ِ بدنی زیر سُم اسب دوان ها زخمی گرچه سختت شد و رنجیده شدی بی تردید تو ندیدی به خدا داغ، ولی زینب دید
یک سلام از ما جواب از سمت مرقد با شما فطرس نامه بر تهران به مشهد با شما باز هم میل زیارت کرده ایم از راه دور نیت از ما، قصد از ما، رفت و آمد با شما ما کبوترهای بی بالیم اما آمدیم لذت پرواز در اطراف گنبد با شما نمره ی ما صفر شد از بیست اما در عوض زندگی ما همه از صفر تا صد با شما خطّه ی ما تشنه ی آب حیات و نور بود خشکسال خاکمان اما سر آمد با شما این دیار، این سرزمین، این زادگاه، این مرز و بوم برکتش از توست «یا من یکشفُ کلَّ الهُموم» سرپناه نا امیدان مأمن مأیوس ها ایستگاه آخرِ ای کاش ها، افسوس ها گرم در رویای صحن و گنبد و گلدسته هاست زائر دلخسته و بی خواب از کابوس ها نور گیرد ماه، تا شب های جمعه در حرم می طراود نغمه ی یا نور و یا قدوس ها می رسند از راه زائرها، ملائک گردشان فرش زیر پایشان هم شه پر طاووس ها در ازای قطره هایی اشک با خود می برند از اجابت، از کرم، از لطف... اقیانوس ها هر که صید توست دیگر در قفس محبوس نیست در گل ایرانیان خاکی بغیر از طوس نیست من اگر از دست خود آزاد باشم بهتر است طائر پر بسته صیاد باشم بهتر است زاده ی هر جای این دنیا که باشم خوب نیست از  اهالی رضا آباد باشم بهتر است هرکه کنج دنج خود را در حرم دارد ولی من اگر در صحن گوهرشاد باشم بهتر است بسکه خاطرخواه دارد چای شیرین حرم در صف زوار، پس فرهاد باشم بهتر است راستی با خود مریضی لاعلاج آورده ام پس کنار پنجره فولاد باشم بهتر است عقده ی کورم به لبخند ملیحت باز شد دست های بسته ام پای ضریحت باز شد عاقبت یا ساکن خاک خراسان می شوم یا شهید جاده ی مشهد به تهران می شوم زاغکی زشتم ولی نزد تو چشمم روشن است یا کبوتر یا که آهو یا که انسان می شوم در زیارت ها سرم پایین تر از قبل است و من پشت ابر گریه ها از شرم پنهان می شوم بازدید هرکه هربار آمده پس می دهی و من از کم آمدن هایم پشیمان می شوم خواب دیدم در حریمت شعرخوانی می کنم روزی آخر شاعر دربار سلطان می شوم پای این حاجت فقط در بند امضای شماست الغرض یک حرف دارم باتو آن هم کربلاست
خدا نه این که مرا از گِل زیاده تان که آفرید مرا از غبار جاده تان   وبال گردن تان بودم از همان آغاز بعید هست بیایم به استفاده تان   ببین چه ساده برایت به حرف می آیم فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان   به لطف چشم شما دل همیشه آباد است خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان   خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان   از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام گدای دائمی حضرت رضا شده ام   بهشت کوچک دامان مادری آقا تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا   شب ولادت تو در مدینه می گفتند ز راه آماده خورشید دیگری آقا   دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو رواست حاجتم ار سر برآوری آقا   اگر چه منشاء نور شما یکی باشد تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا   که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی که تو برای خودت یک پیمبری آقا   تویی که صاحب اوصاف بی حدش خواند همان که عالم آل محمدش خواند   مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد   چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد   فقط برای تماشای دانه پاشی تان دل کبوتریم نذر چند گندم شد   شبیه محشر کبراست صحن های حرم که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد   به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد   ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد ز دست حوض فرشته شراب می نوشد   تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر   تو نسل نوری و هر چند هشتمین خورشید ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر   اگر چه باغ بهشت خداست رویایی ولی بهشت نگاه تو هست رویاتر   از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی ز چشم های تو هرگز ندیده شهلاتر   در آستین بدون عصای تو موسی است و از مسیح نفس های تو مسیحاتر   نفس نه، گوشه ی چشمی اگر بیندازی دوا نه، در دل ما مرکز شفا سازی   فدای نام صمیمی و شاعرانه تان که باز کرده دلم را به سوی خانه تان   بود دست من و بی هوا هوایی شد گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان   نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان   دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان   چه قدر عمق بلند کلامتان زیباست میان صحبت شیرین و عامیانه تان   بخوان که هر چه بخوانی برای ما زیباست رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست   کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد   اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟   کنار پنجره فولاد مادری خسته برای کودک خود دست بر دعا دارد   گرفته دامنه های ضریح را مردی به گریه حاجت امضای کربلا دارد   و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد   میان خانه که بستند دست مولا را میان کوچه شکستند دست زهرا را  
در آسمان مدینه ستاره باران بود ستاره بود و همه کوچه ها چراغان بود خدا دو نور خودش را رسانده بود بهم عجیب نیست اگر شهر نور افشان بود ملائکه همگی آمدند روی زمین از ازدحام ملک شهر راه بندان بود فرشته ها هم از آن سفره شام میخوردند ولیمه علی و فاطمه فراوان بود شبی که صاحب مجلس خود پیمبر بود چه مجلسی! که در آن جبرئیل مهمان بود چه افتخار بزرگی نصیب ایران شد عنان مرکب زهرا به دست سلمان بود در آسمان و زمین شور و جشن و همهمه است شب عروسی و عقد علی و فاطمه است شب عروسی و عقد دو دُرّ ناب خداست همه مخارج این جشن با حساب خداست اگر که هردو جهان خواستگار زهرا بود علی میان همه اول انتخاب خداست برای دادن پاسخ اگر تامل کرد رسول منتظر دیدن جواب خداست سزات مهریه فاطمه، علی باشد برای اینکه علی مظهر کتاب خداست ظهور فاطمه را هیچکس نخواهد دید چرا که نزد علی هست و در حجاب خداست کسی که باعث رنج علی و فاطمه شد همیشه مستحق آتش عذاب خداست به پیشگاه خدا مصطفی ستایش کرد به فاطمه چقدر از علی سفارش کرد از این به بعد تو همخانه علی هستی علیست شمع و تو پروانه علی هستی نبی سپرد به دست وصی نگینش را از این به بعد تو دردانه علی هستی اگر که ساقی کوثر علی شده، کوثر... تویی و صاحب میخانه علی هستی بخاطر تو علی روزیش دوچندان شد تو رزق و روزی روزانه علی هستی اگر که شان تو برتر نباشد از حیدر بدون شک که تو هم شانه علی هستی فرشته آمد و قرآن به دورشان چرخاند خدای عزوجل نیز عقدشان را خواند خدیجه نیست کنارش که مادرش باشد شب عروسی او پیش دخترش باشد خدیجه نیست که یاری کند پیمبر را خدیجه نیست که همراه همسرش باشد چه روسری و لباس عروسیش ساده است خدیجه نیست به فکر گل سرش باشد کنار چادر او میکشد به روی زمین خدیجه نیست نگهدار معجرش باشد چقدر جای خدیجه مقابلش خالیست کنار سفره عقدش برابرش باشد خدیجه نیست برایش حنا درست کند برای شام عروسی غذا درست کند
در پیش تو از شرم ، آبم کرد کوفه من آبرو دارم خرابم كرد کوفه لبریز خون کردند رویم را ،عزیزم بردند اینجا آبرویم را عزیزم مجبور بودم بچه هایم را سپردم با دست خود دستِ حرامی ها سپردم باور نمی کردم مرا از پا درآورد من مرد بودم کوفه اشکم را درآورد باور نمی کردم برایم چال کندند اینجا برای کُشتنم گودال کندند من فکر می کردم وفا دارند افسوس ... یا لااقل قدری حیا دارند افسوس ... در کوچه هایش که غم یکریز دارد دیوار هایش سنگهای تیز دارد در شامِ کوفه آفتابت را نیاور جان علی اصغر ،ربابت را نیاور من فکر می کردم تو را چاره بیارند شش ماهه آید چند گهواره بیارند تا تَرکه های خیزران میسازد این شهر از چوب گهواره کمان میسازد این شهر کوفه هوایِ میهمانش را ندارد دندان که تاب خیزرانش را ندارد از شانه ات پایین نیاور دخترت را این راه پُر خار است جانش را ندارد در دست هم وزنِ تنش زنجیر دارند زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد یک پا به ماه است آه همراهت، نیاریش یک پا به ماه است و توانش را ندارد ای وای از تیر سه شعبه بدتر اینکه جُز حرمله دستی کمانش را ندارد
آسمانيست جلوه های شما روی چشمان ماست جای شما حضرت جبرئيل با بالش طاق نصرت زده برای شما هركسی كه شنيده گفته چنين بی نظيرست ربنای شما  همه ی برگ های پاییزی  ميشود سبز زير پای شما  باهمین دست خالی ام دارم چشم امیّد بر عطای شما  و برای قيامتم كافيست  نخی از گوشه ی عبای شما از مسير خطا برم گرداند روشنايی ردّ پای شما افتخار تمام ما اين است شده آقای ما -گدای شما شب برای خودش سليمان است زائر صبح سامرای شما عشق ما بر شما ارادی نيست عشق ما جز امام هادی نيست ای صفا بخش انجمن هادی رونق یاس و یاسمن هادی گل خوش عطر و بوی زیبارو علت رویش چمن هادی دهمین نور محض آل الله پدر دومین حسن هادی درجمال تو منعکس شده است روشنایی پنج تن هادی در قنوتت فرشته ها بودند به دو دست تو بوسه زن هادی بی نظیری در انتقاد و کلام هستی استاد در سخن هادی شیر در پرده را که جان دادی روح تازه بده به من هادی روز محشر در ازدحام بیا نام ما را صدا بزن هادی همه محتاج یک دعای توایم حاجت قلب مرد و زن هادی وا کن از کاروبار ما گره را تا ببینیم ماه -سامره - را آستانت هميشه پا بر جا ابتدايت هميشه نا پيدا ای علی چهارم شيعه نوه ی اول امام رضا ايها الهادی ای امام نقی دهمين حجت ای امام هدی صاحب اقتدار و شوكت حق رهبر و مقتدای مذهب ما با وجودت هميشه مینازيم به تمام اهالی بالا اعتقادات ما درست شده با فرازهايی از دعای شما جامعه ساز ماست جامعه ات نسخه ی رشد روح انسانها  نگذاری به سينه ها داغِ  ديدن صحن سامرايت را در زمانت سه بار شد تخريب بارگاه شريف كرب و بلا ای ولی خدا زبانم لال تو كجا مجلس شراب كجا؟ ظرف غمهای تو لبالب بود اشک تو نذر اشک زينب بود  
آسمانيست جلوه های شما روی چشمان ماست جای شما حضرت جبرئيل با بالش طاق نصرت زده برای شما هركسی كه شنيده گفته چنين بی نظيرست ربنای شما  همه ی برگ های پاییزی  ميشود سبز زير پای شما  باهمین دست خالی ام دارم چشم امیّد بر عطای شما  و برای قيامتم كافيست  نخی از گوشه ی عبای شما از مسير خطا برم گرداند روشنايی ردّ پای شما افتخار تمام ما اين است شده آقای ما -گدای شما شب برای خودش سليمان است زائر صبح سامرای شما عشق ما بر شما ارادی نيست عشق ما جز امام هادی نيست ای صفا بخش انجمن هادی رونق یاس و یاسمن هادی گل خوش عطر و بوی زیبارو علت رویش چمن هادی دهمین نور محض آل الله پدر دومین حسن هادی درجمال تو منعکس شده است روشنایی پنج تن هادی در قنوتت فرشته ها بودند به دو دست تو بوسه زن هادی بی نظیری در انتقاد و کلام هستی استاد در سخن هادی شیر در پرده را که جان دادی روح تازه بده به من هادی روز محشر در ازدحام بیا نام ما را صدا بزن هادی همه محتاج یک دعای توایم حاجت قلب مرد و زن هادی وا کن از کاروبار ما گره را تا ببینیم ماه -سامره - را آستانت هميشه پا بر جا ابتدايت هميشه نا پيدا ای علی چهارم شيعه نوه ی اول امام رضا ايها الهادی ای امام نقی دهمين حجت ای امام هدی صاحب اقتدار و شوكت حق رهبر و مقتدای مذهب ما با وجودت هميشه مینازيم به تمام اهالی بالا اعتقادات ما درست شده با فرازهايی از دعای شما جامعه ساز ماست جامعه ات نسخه ی رشد روح انسانها  نگذاری به سينه ها داغِ  ديدن صحن سامرايت را در زمانت سه بار شد تخريب بارگاه شريف كرب و بلا ای ولی خدا زبانم لال تو كجا مجلس شراب كجا؟ ظرف غمهای تو لبالب بود اشک تو نذر اشک زينب بود  
. هر شاعری‌ست در تب تضمین چشم تو از بس سرودنی‌ست مضامین چشم تو چشم جهان به مقدمت ای عشق! روشن است از اولین دقایق تکوین چشم تو ما را اسیر صبح نگاه تو کرده است آقا! کرشمه‌های نخستین چشم تو از ابتدای خلقت عالم، از آن ازل من شیعه‌ام به مذهب و آیین چشم تو می‌شد چه خوب نور خدا را نگاه کرد از پشت پلکت از پس پرچین چشم تو امشب شکوه خلدبرین دیدنی شده وقتی شده‌ست منظر و آیینه چشم تو گل کرده بر لب غزلم باغی از رطب امشب به لطف لهجۀ شیرین چشم تو چشم تو آسمان سخا و کرامت است آقا! خوشا به حال مساکین چشم تو حالا دو خط دعا به لبم نقش بسته است در انتظار لحظۀ آمین چشم تو: «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشۀ چشمی به ما کنند» خوش عالمی‌ست عالم باب الحوائجی با توست نورِ اعظم باب الحوائجی مهر شماست حلقۀ وصل خدا و خلق داری به دست خاتم باب الحوائجی در عرش و فرش واسطۀ فیض و رحمتی بر دوش توست پرچم باب الحوائجی در آستانۀ تو کسی نا امید نیست آقا! برای ما همه باب الحوائجی بی‌شک شفیع ماست نگاه رئوف تو در رستخیز واهمه، باب الحوائجی دیوانۀ سخای اباالفضلی توام مانند ماه علقمه، باب الحوائجی صحن و سرات، غرق گل یاس می‌شود وقتی که میهمان تو عباس می‌شود در ساحل سخاوت دریای کاظمین ماییم و خاک پای مسیحای کاظمین با دست‌های خالی از اینجا نمی‌رویم ما سائلیم، سائل آقای کاظمین رشک بهشتیان شده حال کسی که هست در اعتکاف جنت الاعلای کاظمین نور الهی از همه جا موج می‌زند توحیدی است بس‌که سراپای کاظمین داریم در جوار حرم، حقّ آب و گِل خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین ما ریزه‌خوار صحن و سرای کریمه‌ایم این افتخار ماست، گدای کریمه‌ایم در سایه‌سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم لطفش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم هستی ماست نوکری اهل‌بیت او ما خانه‌زاد زینب موسی بن جعفریم قم آستان رحمت آل پیمبر است در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم چشم امید اهل دو عالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم حتی قفس براش مجال پرندگی‌ست مدیون ذکر یا رب موسی بن جعفریم دلسوخته ز ندبۀ چشمان خسته‌اش دلخون ز شیون و تبِ موسی بن جعفریم آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش با دست بسته غرق سجود است حضرتش...
علیه السلام (رضوی) ➖➖➖ به دست لطف تو روزی کم فراوان است که درحریم تو "دارالکرم" فراوان است زبان گریه‌ی بی‌اختیار می‌گوید؛ "و یَسمَعونَ کَلامی" که غم فراوان است به کیمیای تو هر قطره می‌رسد به کمال کنار آب‌خوری جام جم فراوان است قرار شد که کنار تو بشکند تبعیض اگر که هم عرب و هم عجم فراوان است نمونه‌اند سلیمان و حاتم طائی گدا برای تو از این رقم فراوان است قسم به جان جواد تو می‌دهم گرچه برای عرض نیازم قسم فراوان است به شعر ساده‌ی من هم صله عنایت کن اگر چه دور و برت محتشم فراوان است دو دست خالی و بار گناه آوردم به بارگاه تو آقا پناه آوردم دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود؛ "سلام از دور" "سلام حضرت سلطان، مرا نمی‌طلبی؟" ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور منی که دست به‌سینه گذاشتم هرصبح، سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور...! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف تو بوده‌ست مستدام از دور پناه ما کرم توست یا امام رضا زیارت حرم توست یا امام رضا خوشا به حال هرآن‌کس که شد مسافر تو که جنّ و انس و ملک بوده‌اند زائر تو تمام ثروت عالم نصیب آن دل شد که مشهدی شده و آمده مجاور تو دل کبوتر صحن تو شاد خواهد شد دمی که پر بزند در حریم طاهر تو رضای توست رضای خدا گذشته است اگر از همه به خاطر تو چقدر در دل خود با تو حرف‌ها دارد که بین قافیه‌ها گم شده‌ست شاعر تو حدیث جابر پیغمبر است مدرک ما به کافری هرآن کس که بوده کافر تو به لطف توست که ما گریه‌کن شدیم آقا هزارشکر که شد رزق ما شعائر تو تو مشرفی به غم کربلا، تو روضه بخوان تو روضه‌خوان حسینی، بیا تو روضه بخوان دلم گرفته از این روزگار یابن‌شبیب چرا که رنگ خزان شد بهار یابن‌شبیب به هوش باش که "ان کنت باکیا لشیء" فقط برای حسینم ببار یابن‌شبیب همان که از اثر تشنگی به چشمانش شد آسمان و زمین چون غبار یابن‌شبیب همان که آب شد از آن زمان که بر نی دید که شد به نیزه سر شیرخوار یابن‌شبیب حجاب عرش خداوند بود عمه‌ی ما که شد به ناقه‌ی عریان سوار یابن‌شبیب از اهل‌بیت اسارت نرفته بود زنی علی‌الخصوص در آن گیرودار یابن‌شبیب ولی بدان پسرم انتقام می‌گیرد کشیده‌ایم اگر انتظار یابن‌شبیب به نیّت فرج عاجل امام زمان دعا کنیم برای دل امام زمان به هر نوشته‌ی دیگر مقدم است هنوز کسی‌که هرچه بگوییم از او کم است هنوز علاج هجر به‌جز صبح بودن او نیست که بزم هر شب ما طالب غم است هنوز خودش وحید و فرید و طرید خوانده شده ولی پناه و امید دوعالم است هنوز به انتقام عزیزان دین می‌آید او که روی گنبد اسلام ‌پرچم است هنوز اگرچه نیست، ولی لحظه‌لحظه با یادش بساط عاشقی ما فراهم است هنوز برای شستن درد فراق کافی نیست که روی گونه‌ی ما اشک نم‌نم است هنوز؟ خدا کند که به او مژده‌ی ربیع دهند که صبح‌وشام برایش محرم است هنوز. دعا کنیم شب هجر را سحر برسد زمان غیبت مولای ما به سر برسد ➖➖➖ ✍ .
زهرا(س) که از داغ پیمبر(ص) شد عزادار اشکش چکید از چشم و حیدر شد عزادار اسلام از این لحظه در سیلِ غم افتاد آیاتِ قران تا به محشر شد عزادار کعبه به تابوتِ نبی(ص) میداد بوسه زمزم شبیه حوض کوثر شد عزادار غار حرا گم کرد یار و مونسَش را سنگِ صبورش رفت و آخر شد عزادار أم أبیها(س) سوخت از داغِ یتیمی یا أيهاالسادات! مادر شد عزادار بعد پدر غم با أمیرالمؤمنین خورد در کوچه با غصب فدک مادر زمین خورد این داغ، عمری قاتلِ جانِ حسن(ع) بود آن کوچه باریک زندانِ حسن(ع) بود دستی که بالا رفت و سیلی زد به مادر تنها دلیلِ دستِ لرزانِ حسن(ع) بود از همسرش جای محبت زهر نوشید این هم جواب لطف و احسانِ حسن(ع) بود با مهربانی بسکه روی خوش نشان داد مرد جزامی باز مهمان حسن(ع) بود با گریه پا به پایِ سائل ها می آمد هر روز حاتم مرثیه خوانِ حسن(ع) بود!
فرازی از یک خورشید گرم چیدن بوسه ز ماه توست گلدسته‌ها منادی شوق پگاه توست آری شگفت نیست که بی‌سایه می‌روی خورشید هم ز سایه‌نشینان ماه توست از چشم آهوان حرم می‌توان شنید این دشت‌ها به شوق شکار نگاه توست بالای کاشی حرم تو نوشته است هرجا دلی شکست همان بارگاه توست با این که سال‌هاست سوی طوس رفته‌ای اما هنوز چشم مدینه به راه توست یعنی که کاش فصل غریبی گذشته بود دیگر مسافرم ز سفر بازگشته بود هرچند سبز مانده گلستان باورت آیینه‌ای جز آه نداری برابرت راه از مدینه تا به خراسان مگر کم است با شوق دیدنت شده آواره خواهرت دیگر دلی به یاد دل تو نمی‌تپد بالی نمانده‌است برای کبوترت مثل نسیم می‌رسد از ره جواد تو یعنی نمی‌نهی به روی خاک‌ها سرت تنها به خاک کرب‌وبلا سر نهاده بود مردی که داشت نوحه‌گری مثل مادرت اشک تو هست تا به ابد روضه خوان ما تا کربلاست همسفر کاروان ما
علیه‌السلام 🔹ایها الکریم🔹 آقای مهربان غزل‌های من سلام از راه دور آمده‌ام خسته، تشنه‌کام دست من و کرامت تو ایها الکریم شوق من و زیارت تو ایها الامام پیچیده است در همه جا همچنان نسیم آوازۀ کرامت تو بین خاص و عام شد خانۀ تو جای نزول ملائکه بوی بهشت می‌وزد از خانه‌ات مدام هرگز مسیر خانۀ تو گم نمی‌شود تا روشن است مشعلی از عشق روی بام در رفت و آمدند فقیران عَلَی الطّلوع در رفت و آمدند اسیران عَلَی الدّوام از صبر تو عبادت تو یا شجاعتت آری خودت بگو که بگویم من از کدام تاریخ مانده است که باید چگونه خواند تقویم روزهای تو را، صلح یا قیام؟ مشتاق خطبه‌خوانی تو مسجدالنبی مشتاق میزبانی تو مسجدالحرام شمشیر تو تجلّی صبر جمیل توست از بس به اعتکاف نشسته‌ست در نیام ای وارث غریبی حیدر، امام صبر صلح تو را همیشه بنامم «قیام صبر» :: تا بر عبای تو ننشیند غبارها فرشی‌ست زیر پای تو از سبزه‌زارها هر روز می‌رسد به حضور تو با امید خورشید، عاشقانه از این کوهسارها یک شمّه از نگاه تو شد هفت‌آسمان یک چشمه از کرامت تو جویبارها.. وقتی میان باغ به سیب است میل تو خونِ دل است سهم تمام انارها از کوچه با ملاحظۀ بیشتر برو قدری بده مجال به چشم‌انتظارها.. «ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم» از تو شنیده‌ایم اگرچه هزارها باید حدیث حُسن تو را با طلا نوشت باید که خاک پای تو را کیمیا نوشت :: رنگ از رخت دوباره پریده‌ست، بی‌گمان آماده می‌شوی که مؤذن دهد اذان بین وضو چه لرزه‌ای افتاده بر تنت از اشتیاق اوست شده اشک تو روان از بارگاه قدس کسی گفت: عَجّلوا آغوش باز کرده برای تو آسمان الله اکبر از دو لب تو شنیدنی‌ست احلی من العسل شده این ذکر توأمان اما زره بپوش و به مسجد روانه شو تا که خدا نکرده در این جمع ناکثان... هرگز کسی برای نمازت سپر نشد سخت است در کنار تو سخت است امتحان بعد از نماز فرصت خوبی فراهم است ما اهل منبریم بیا خطبه‌ای بخوان خطبه بخوان که از تو جهان کم شنیده است مانند تو خطیب به منبر ندیده است :: ایام حج رسید و تو بی زاد و راحله راهی شدی پیاده به همراه قافله بوسه زدند بس‌که به پای تو جاده‌ها گل کرده است در کف پای تو آبله داری به سمت خانۀ معبود می‌روی هرچند نیست بین خدا و تو فاصله در منزلی همین که شب اطراق می‌کنی جویای حال می‌شوی از کل قافله کم سنّ و سال‌ها به تو نزدیک می‌شوند تا بشنوند از جریان مباهله حالا که قلب‌ها همه در اختیار توست قرآن بخوان برای همه بینِ نافله سعی صفا و مروه نشسته به انتظار تا حس کند قدوم تو را وقت هروله با تو صفا و مروه و زمزم غریب نیست کعبه اگر به دور تو گردد عجیب نیست :: فتنه رسیده است چنان آبِ زیرِ کاه دیگر نمانده است کسی بین این سپاه از غربت تو وادی ساباط خون گریست صفّین دیگری‌ست و حق باز بی‌پناه رفتند از سپاه تو یاران یکی یکی رفتند از سپاه تو با سکّه‌ای سیاه رفتند از کنار تو با وعده و وعید رفتند از کنار تو با بدترین گناه.. اشباح کوفه! وای به این حال و روزتان! دنیای بی امام چه دارد جز اشتباه؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر اشک؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر آه؟ ای زخم خوردۀ غم دنیا! صبور باش نعم الامیر بی کس و تنها! صبور باش :: وقتی که روز با غم و اندوه سر شود شب بی حضور گریه نباید سحر شود.. باید میان سجده ببارد دو چشم تو وقتی کلام اِبنِ عَدی‌ها تشر شود آهی بکش به مأذنۀ مسجدالنبی تا که به عرش آه تو پیغامبر شود دلتنگ مادر و پدر و جد اطهری چیزی نمانده آه که ماه صفر شود «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود» «حافظ» که خواند مرثیه از هجر تو، بگو حالا «وصال» از غم تو نوحه‌گر شود «از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد» :: این آب نیست، شعله‌برافروزِ تشنگی‌ست این جَعده نیست، شاهد مرموز تشنگی‌ست با فتنه ریخت زهر خودش را دم غروب فهمیده بود خاصیت روزه، تشنگی‌ست هرچند تشنه‌ای ولی این آب را ننوش زهر هلاهل است در این کوزه، تشنگی‌ست از سوز زهر نالۀ جانکاه می‌کشی یا این‌که ناله‌های تو از سوز تشنگی‌ست با قاسمت بگو پسرم روز تلخ من یک چشمه از حکایت آن روز تشنگی‌ست در بین روضه بغض برادر شکسته شد وقتی میان گریه دو چشم تو بسته شد :: تشییع بود و سخت‌ترین لحظه‌های من باران تیر بود و غریبانه سوختن... این تیرهای شوم که جا مانده از جمل دارند یک به یک خبر از کینه‌ای کهن اینجاست فرق بین خدیجه وَ... بگذریم وقتی که فتنه‌ای‌ست شروعش به نام زن مانند تو کسی نشده این‌چنین غریب مانند تو غریب ندیده‌ست این وطن خورشید این‌چنین که رسیده‌ست در بقیع انگار آمده‌ست به تدفین خویشتن زینب به ناله گفت که وای از دل حسین زهرا به گریه گفت که وای از غم حسن پایان ندارد این غم و اندوه ناتمام تا لحظه‌های آمدن آخرین امام