#مناجات_باخدا #ماه_رمضان
درهوای بارانی کار دست چشمان است
می شود پر از باران دیده ای که گریان است
معصیت نمودم من در تمام عمر خویش
تومراببخش امشب بخشش ازبزرگان است
آمده زمانیکه بخششت فراگیر است
مژده، ای گنه کاران ماه ماه غفران است
سفرۀ عطا پهن و جای من دراینجا نیست
در کنار این سفره جایگاه خوبان است
امتحان عمرم را زیر ده گرفتم چون-
حاصل همه عمرم تیرگی و عصیان است
لحظه ای میان خوف لحظه ای رجا یعنی
در طریق دین ما این اصول ایمان است
اینکه ما در این شب ها غرق در مناجاتیم
این مجالسِ گریه حاصل شهیدان است
با تمام این ها من ضامنی قوی دارم
ضامنی که سلطانِ سرزمین ایران است
کار و بار عارف ها گریه بهر ارباب است
گریه بهر ثارالله انتهای عرفان است
با اجازه ی زهرا با اجازه ی حیدر
ذکر آخرم امشب سیدی حسین جان است
🔸شاعر:
#حبیب_باقرزاده
__________________________________
#مناجات_باخدا #ماه_رمضان
درهوای بارانی کار دست چشمان است
می شود پر از باران دیده ای که گریان است
معصیت نمودم من در تمام عمر خویش
تومراببخش امشب بخشش ازبزرگان است
آمده زمانیکه بخششت فراگیر است
مژده، ای گنه کاران ماه ماه غفران است
سفرۀ عطا پهن و جای من دراینجا نیست
در کنار این سفره جایگاه خوبان است
امتحان عمرم را زیر ده گرفتم چون-
حاصل همه عمرم تیرگی و عصیان است
لحظه ای میان خوف لحظه ای رجا یعنی
در طریق دین ما این اصول ایمان است
اینکه ما در این شب ها غرق در مناجاتیم
این مجالسِ گریه حاصل شهیدان است
با تمام این ها من ضامنی قوی دارم
ضامنی که سلطانِ سرزمین ایران است
کار و بار عارف ها گریه بهر ارباب است
گریه بهر ثارالله انتهای عرفان است
با اجازه ی زهرا با اجازه ی حیدر
ذکر آخرم امشب سیدی حسین جان است
#حبیب_باقرزاده
#امام_رضا_شهادت
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکر لبش بود
دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا می زد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جد بی سرش بود
مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
باید جوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
#حبیب_باقرزاده
#امام_رضا_شهادت
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکر لبش بود
دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا می زد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جد بی سرش بود
مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
باید جوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
#حبیب_باقرزاده
#امام_رضا_شهادت
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود
در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکر لبش بود
دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار
پهلو گرفتن یادگار مادرش بود
او در میان حجره ای دربسته اما
صدها فرشته در کنار بسترش بود
او دست و پا می زد ولی با کام عطشان
گویا که دیگر لحظه های آخرش بود
اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود
یاد غریبی های جد بی سرش بود
مردم گریز کربلایم اینچنین است
آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود
اما به دشت کربلا جور دگر شد
اربابمان بالای نعش اکبرش بود
باید جوانان بنی هاشم بیایند
تا این بدن را بر در خیمه رسانند
#حبیب_باقرزاده