eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
690 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای سر ‌که در مقابل چشمان زینبی داغِ نشَسته بر دل سوزان زینبی ای سر بریده‌ای که تنت روی خاک‌هاست تو کشته‌ی غریب بیابان زینبی ای سربریده! بی‌سروسامانی‌ام ببین می‌بینمت که بی‌سر وسامان زینبی از چشم نیمه‌باز تو ای غیرت‌خدا معلوم شد هنوز نگهبان زینبی با اینکه نیزه‌ای به گلویت نشسته است اما هنوز قاری قرآن زینبی گیسوی درهمت سر نی فاش می‌کند آشفته‌ی رباب و پریشان زینبی پایین نی، مراقب طفلان تو منم بالای نی، مراقب طفلان زینبی ✍ و
همین‌که سایه‌ات را بر سرم دارم، خدا را شکر همین‌که در هوای تو گرفتارم، خدا را شکر   نبینم گریه‌باران است چشمت، آسمانِ من! مزن آتش به جان عالم و آدم، جهانِ من!   اگر زینب نبیند اشک‌هایت را، که زینب نیست! اگر نشناسد آن سوزِ صدایت را، که زینب نیست!   خیالش سخت بود آری که روزی سر کنم بی‌تو چگونه بودنم را بعد از این باور کنم بی‌تو؟   شب یلدای من، آخر به روز تو چه آوردند؟! چقدر اوضاع گیسوی تو را آشفته‌تر کردند   سرت را در خیالم شانه می‌کردم که طوفان شد کمی آهسته‌تر ای باد! گیسویش پریشان شد    به‌روی نیزه چشمان تو را پُردرد می‌بینم در اطراف خودم تا می‌شود نامرد می‌بینم   کمی از روی نی قرآن بخوان! قاری زیبایم! که شاید دست بردارند این قوم از تماشایم   از آثار نگاه توست، اگر بر روی پا هستم اگر هستم اگر از داغ لب‌های تو نشکستم   و من ناباورانه خیره می‌مانم به جایی که شکسته حرمت قاری و شأن آیه‌هایی که   برای قوّت قبلم ز لب‌های تو نازل شد بخوان جانم فدایت، سوزِ صوتت مرهم دل شد   بخوان قرآن برای کودکی که پای تو جان داد به این قصه چگونه می‌شود امروز پایان داد-   که هم تو باشی و هم من شبیه روزهایی که حیاط خانۀ ما بود و آن حال و هوایی که... ✍
همین‌که سایه‌ات را بر سرم دارم، خدا را شکر همین‌که در هوای تو گرفتارم، خدا را شکر   نبینم گریه‌باران است چشمت، آسمانِ من! مزن آتش به جان عالم و آدم، جهانِ من!   اگر زینب نبیند اشک‌هایت را، که زینب نیست! اگر نشناسد آن سوزِ صدایت را، که زینب نیست!   خیالش سخت بود آری که روزی سر کنم بی‌تو چگونه بودنم را بعد از این باور کنم بی‌تو؟   شب یلدای من، آخر به روز تو چه آوردند؟! چقدر اوضاع گیسوی تو را آشفته‌تر کردند   سرت را در خیالم شانه می‌کردم که طوفان شد کمی آهسته‌تر ای باد! گیسویش پریشان شد    به‌روی نیزه چشمان تو را پُردرد می‌بینم در اطراف خودم تا می‌شود نامرد می‌بینم   کمی از روی نی قرآن بخوان! قاری زیبایم! که شاید دست بردارند این قوم از تماشایم   از آثار نگاه توست، اگر بر روی پا هستم اگر هستم اگر از داغ لب‌های تو نشکستم   و من ناباورانه خیره می‌مانم به جایی که شکسته حرمت قاری و شأن آیه‌هایی که   برای قوّت قبلم ز لب‌های تو نازل شد بخوان جانم فدایت، سوزِ صوتت مرهم دل شد   بخوان قرآن برای کودکی که پای تو جان داد به این قصه چگونه می‌شود امروز پایان داد-   که هم تو باشی و هم من شبیه روزهایی که حیاط خانۀ ما بود و آن حال و هوایی که... ✍
هرچند پای خسته‌ی زینب توان نداشت هرچند بین قافله جانش امان نداشت بار امانتی که به منزل رسانده است چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت جز گیسوان غرق به خون روی نیزه‌ها در آتش بلا به سرش سایه‌بان نداشت آیا به جز حوالی گودال، ساربان، راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟ یک شهر چشم خیره و... بگذار بگذریم شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت دیگر لب مقدس قرآن کربلا جایی برای طعنه‌ی آن خیزران نداشت! ✍
همه عمر در تباهی، همه عمر غرق غفلت به دلم هزار غصه، به دلم هزار حسرت پی کار خویش بودم، پی کار من دویدی ز بزرگی تو شاها، چه کنم من از خجالت چه زیان تورا که یک دم، بغلت کنم عزیزم نظری که شام هجران، برسد به صبح وصلت دل من گرفته آقا، تو بیا برس به دادم سحری تو یاد من کن، که خوشم به این حمایت به هوای گریه‌هایم، تو فقط بمان برایم تو بسی برای نوکر، به غریبه‌ها چه حاجت نَفَسی که بی تو باشد، برود که برنگردد به تو بسته است جانم، ز نخست تا قیامت منِ کربلا نرفته به خودت امیدوارم سفرم به گردن تو، تو نما قبولِ زحمت ** همه روضه‌ها اگرچه، زده آتشی به جانت به غرور تو شرر زد، غم روضه‌ی اسارت
شبِ تاریک، بدون تو سحر کردم من با غم و غُصه‌ی دوری تو سرکردم من کاسه‌ی صبر دلم در ته گودال شکست کاسه‌ی چشم، پُر از خونِ جگر کردم من آب آزاد شد و هیچ‌کسی آب نخورد نذر لب‌های تو از آب حذر کردم من سایه‌ام را زن همسایه ندیده یکبار سایه به سایه به هر کوچه گذر کردم من با همین چادرِ پاره‌ شده‌ام جنگیدم بی زره از حَرَمت دفعِ خطر کردم من با چه وضعی سر بازار مرا می‌بردند بی تو ای سایه‌ی سر، سخت ضرر کردم من تو کس و کار منی، ای سر روی نیزه خبرت هست که با شمر سفر کردم من؟!...
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست کسی که با تو می‌آید سفر، دیگر پریشان نیست کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست بیابان گردمان کردی، ولی زینب پشیمان نیست اگر دربدر کوه و بیابانم کنی، عشق است اگر زخمیِ صد خار مغیلانم کنی، عشق است پریشانم کنی عشق است، حیرانم کنی عشق است اگر دنبال معشوق است دل، دنبال سامان نیست بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد بپرسی مو به موی ماجرا را، شرح خواهم داد مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد هر آنچه از تو پنهان نیست، از من نیز پنهان نیست برادر جان تو ثارالله و ثارالله دیگر من حسینِ قبل خنجر تو، حسین بعد خنجر من تجلی می‌کنم در تو، تجلی می‌کنی در من شهادت یا اسارت هر دو آغاز است، پایان نیست بنه پا بر زمین این خاک‌ها مشتاق و لبریزند تمام دختران یک یک مژه بر پات می‌ریزند نباید هم به مهمان‌داری‌ات این قوم برخیزند چرا که خلق می‌دانند صاحب خانه مهمان نیست میان کاروان تو ندیدم غیر زیبایی جوانان رشید و نونهالان تماشایی به همره بار گل آورده‌ام آن هم چه گل‌هایی! غلط گفته هر آنکه گفته این صحرا گلستان نیست نقاب افکن مرا با مظهرِ حق رو‌به‌رو گردان طنابی گردن زینب ببند و کو به کو گردان همانگونه که مردی از شهادت نیست روگردان به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد ز کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیرزن باشد، به جنگ مرد برخیزد بجنگم با سنان؟ هرگز!! سنان که جزو مردان نیست به زیر سایبانِ قد و بالای تو می‌خوابیم من و این کاروان از چشمه‌ی فیض تو سیرابیم نه اینکه دست ما دور است از آب و پی آبیم! فراتِ بی لیاقت لایق لب‌های طفلان نیست چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد چه خوشبخت است آن کس که روی نعشش عبات افتد یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات افتد دل سلطانِ عالم را به دست آوردن آسان نیست به طفلان تو گریه بر پدر کردن نمی‌آید به زینب معجر پاره به سر کردن نمی‌آید برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی‌آید کسی در خیمه‌های ما به جز شش‌ماهه خندان نیست ** صدا زد: آی مردم این شهید ما مسلمان است بزرگِ خاندانم را نمی‌بینید عریان است؟! جواب قاریِ قرآنِ زینب، بوسه باران است جواب قاریِ قرآنِ زینب، سنگباران نیست
اینجا که بال چلچله را سنگ می‌زنند ماهِ اسیر سلسله را سنگ می‌زنند ای آسمان نگاه کن! این قوم سنگدل یاران پاک و یک‌دله را سنگ می‌زنند یا تیغ رویِ «آیۀ تطهیر» می‌کشند یا «آیۀ مباهله» را سنگ می‌زنند وقتی که دست‌های علمدار قطع شد پاهای غرق آبله را سنگ می‌زنند با آن‌که هست آینۀ عصمت و عفاف پرچم به دوش قافله را سنگ می‌زنند محراب اگر که خم شود از غم، عجیب نیست روح نماز نافله را سنگ می‌زنند تفسیر عشق بود و پریشانی حسین وقتی زدند سنگ، به پیشانی حسین استاد
در سفر می‌زدند ما ها را هر گذر می‌زدند ما ها را یک نفر "یا حسین" اگر می‌گفت صد نفر می‌زدند ما ها را سیلی و تازیانه‌ها کم بود...! با سپر می‌زدند ما ها را نه به لب‌های تو فقط، پای طشت زر می‌زدند ما ها را وای اگر یک نفر "علی" می‌گفت آن قدر می‌زدند ما ها را پشت دروازه‌های شام ای وای یادِ در می‌زدند ما ها را دخترت تا تو را صدا می‌زد بیشتر می‌زدند ما ها را وسط کوچه‌ی یهودی‌ها... در به در می‌زدند ما ها را توی خواب و به وقت بیداری بی خبر می‌زدند ما ها را در خرابه به سیلی و شلاق تا سحر می‌زدند ما ها را ای فدای سرت، هر چند... مستمر می‌زدند ما ها را
حس می‌کنی زمین و زمان گریه می‌کنند وقتی که جمع سینه‌زنان گریه می‌کنند این سو فراق اکبر و آن سو غم حبیب در ماتم تو پیر و جوان گریه می‌کنند این سیل، سیل اشک عزادارهای توست چون ابر با تمام توان گریه می‌کنند تو کیستی که در غم از دست دادنت مردان ما شبیه زنان گریه می‌کنند با یاد آن نماز جماعت که خوانده‌ای گلدسته‌ها اذان به اذان گریه می‌کنند در ماتم اسارت زینب عجیب نیست سرها اگر به روی سنان گریه می‌کنند
در سفر می‌زدند ما ها را هر گذر می‌زدند ما ها را یک نفر "یا حسین" اگر می‌گفت صد نفر می‌زدند ما ها را سیلی و تازیانه‌ها کم بود...! با سپر می‌زدند ما ها را نه به لب‌های تو فقط، پای طشت زر می‌زدند ما ها را وای اگر یک نفر "علی" می‌گفت آن قدر می‌زدند ما ها را پشت دروازه‌های شام ای وای یادِ در می‌زدند ما ها را دخترت تا تو را صدا می‌زد بیشتر می‌زدند ما ها را وسط کوچه‌ی یهودی‌ها... در به در می‌زدند ما ها را توی خواب و به وقت بیداری بی خبر می‌زدند ما ها را در خرابه به سیلی و شلاق تا سحر می‌زدند ما ها را ای فدای سرت، هر چند... مستمر می‌زدند ما ها را
سلام حُسنِ زمین و زمان... سلام حسین سَرت سلامت و ماهِ رُخت تمام، حسین! چقدر دور سَرت آفتاب می‌گردد ستاره‌ها همه محوِ تو صبح و شام... حسین! تو سَروَری و عجب نیست پیشِ پای سَرت بِایستند درختان به احترام، حسین! سَرت به نیزه بلند است در برابرِ من... چنان بلند! که شد رَشکِ خاص و عام، حسین! تنت به سایه‌ی خورشید، گرمِ بخشش و بذل! نماند پیرهنت هم در ازدحام، حسین! کجاست پیرهنت؟ آن دوای چشمِ تَرم! مگر طلوع کند در میان شام! حسین! همان که خونی و خاکی، به وقتِ صبحِ ظهور عَلم شود به دوعالم، علی الدوام! حسین! "سَرم خوشست و به بانگِ بلند می‌گویم" همیشه درد "حسین" است و التیام، "حسین"