#حضرت_مسلم_شهادت
هوا هوای غم است و هوای خونجگری
به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری
ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست
همیشه عاقبت عاشقی است دربدری
به مسجدی که امام جماعتش بودم
نماز مغرب من شد اقامه یک نفری
دوباره نامه نوشتم برای تو اما
به غیر آه ندامت نبود نامه بری
تو احتیاج نداری به نامه مسلم
که بهتر از همه از حال کوفه با خبری
به هر طریق تو آخر به کوفه می آیی
در این مسیر به جز عشق را نمی نگری
بیاور اکبر خود را که کوفیان بینند
در این مسیر کنار خودِ پیامبری
بیاور اصغر خود را که با شهادت او
ز کوفیان ریاکار آبرو ببری
جمل به پاکن و همراه خویش قاسم را
به سوی رزم بیاور برای جلوه گری
ولی فدای تو گردم میار زینب را
که شهر پر شده از مردمان خیره سری
کسی به خواهرت اینجا محل نخواهد داد
اگرچه می گذرد از محله پدری
از این مسیر گذر می کند، عجب گذری
به سوی شام سفر می کند، عجب سفری
#علی_ذوالقدر
#حضرت_مسلم_شهادت
ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود!
ترسم این است رقیه سر بازار رود
کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟
دخترت را ملأ عام ببینی چه کنم !؟
ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند
خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند
راضیام از تن من جامه به غارت ببرند
راضیام دختر من را به اسارت ببرند
راضیام طعنه به من عالم و آدم بزند
راضیام حرمله با تیر به چشمم بزند
در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب
بین انظار به اجبار نیاید زینب
من خجالت زدهام بابت فردا، ای داد
جگرم سوخت! جگر گوشهی زهرا ، ای داد
جگرم سوخت جگر گوشهی زهرا! برگرد
بابت کشتن تو آمده فتوا، برگرد
چه بلاها که سر نامهبرت آوردند !
یادم آمد چه به روز پدرت آوردند
من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است
تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است
مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید
من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید
چه بگویم! که در این بُغض سخن میماند
تن عریان تو بی غسل و کفن میماند..
#وحید_قاسمی
#حضرت_مسلم_شهادت
به تماشای من خسته همه می مانند
نَفَس آخر من شد ، همگی می دانند
ای به قربان سرت ، از همه سرگشته ترم
در و دیوار به سرگشتگی ام حیرانند
سنگ دلها همه در دامنشان سنگ بود
میزبانان به خدا منتظر مهمانند
گر بیاری تو به همراه ، عزیزانت را
با عزیزان ، حرمت را ، همه می سوزانند
امشب ای کعبه ی من! سوی مدینه برگرد
برنگردی ته گودال ، برت گردانند
تا به حالا، سر بازار ، نرفته زینب
سر بازار ، همه خارجی اش می خوانند
با رقیه تو میا ، جانِ رقیه برگرد
همه آماده ی سیلی زدن طفلانند
ترسم آن است ز سیلی ، سر او برگردد
او اگر تار ببیند ، همه در می مانند
حرمله خنده کنان تیر سه شعبه برداشت
همگی منتظر کودک نیمه جانند
ترسم آن است که شش ماهه ، دو شش ماهه شود
به جدا کردنش از هم ، همه هم پیمانند
#سیدمحسن_حسینی
#حضرت_مسلم_شهادت
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
فرموده مدح و منقبتش را به افتخار
ثاراللّهی که بوده نبی مدح گسترش
ایثار و عزم و غیرت و آزادی و شرف
تعظیم می کنند همه در برابرش
حیرت برند اهل فضیلت به رتبه اش
زانو زنند اهل کرامت به محضرش
مبهوت گشته آدمیان و فرشتگان
از عزّتی که کرده عطا حیّ داورش
نایب مناب یوسف زهرا که عرشیان
حسرت برند بر شرف خادم درش
اوّل شهید هاشمیان کز جلال و قدر
در شهر کوفه مهدی زهراست زائرش
از سنگ کمتر است به پیش قدوم او
گیرم به خاک ره بفشانند گوهرش
عشق حسین شیرۀ جان گشت در بدن
از لحظه ای که شیر به او داد مادرش
هم خود فدایی ره فرزند فاطمه
هم شد شهید پنج پسر سه برادرش
تقدیم کرد پنج پسر در طریق دوست
حتّی به همره اُسرا رفت دخترش
تعریف کرد و داد خبر از شهادتش
با دیدن عقیل همانا پیمبرش
این است آن شهید که در یاری حسین
تا روز محشر مسجد کوفه است سنگرش
بالای دار رفت و همه سربدارها
گلبوسه می زنند به قبر مطهّرش
زیبد روند خیل شهیدان به پیشباز
افتد اگر عبور ز صحرای محشرش
ذیحجّه گشت مفتخر از حجّ سرخ او
از حجّ کعبه گشت عطا حجّ برترش
پیوسته بوی عطر گل نینوا گرفت
زان دسته های نی که عدو ریخت بر سرش
لبّیک او حسین و طوافش به موج خون
تکبیرها بلند ز هر زخم پیکرش
خونش در آب ریخت و لب تشنه داد جان
در اتّحاد با لب عطشان به رهبرش
لب تشنه داد جان و عجب نیست وقت مرگ
ریزد به کام ختم رسل آب کوثرش
بالای دار و دار ندا داد بر همه
کاین میثم است و یوسف زهراست حیدرش
سر داد و سر نکرد به جز بر حسین خم
ای جان فدای پیکر در خون شناورش
یک میهمان و این همه زخمش ز میزبان
بالله نبود هیچکس اینگونه باورش
هرگز گمان نبود که آن خوب تر ز جان
در کوچه ها کشیده شود جسم اطهرش
نام حسین بر لب او بود و بود و بود
تا آنکه ریخت خون شریفش ز حنجرش
این است آن شهید که دیوارهای شهر
گلبوسه ها زدند به روی منوّرش
این است آن غریب که او را پناه داد
یک پیرزن شبانه به بیت محقّرش
این است آن قتیل که بر زندگان دهد
روح حیات از نفس روح پرورش
«میثم» قصیده ای که سرودی به وصف او
فیضی بود ز لطف خداوند اکبرش
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_مسلم_شهادت
دل پیغمبر از این غم شکسته
دو تن شد راهشان در کوچه بسته
بر آن دو تا ابد گرید پیمبر
یکی مسلم یکی زهرای اطهر
یکی بر روش درب خانه بستند
یکی با درب پهلویش شکستند
یکی داده ز کف کاشانه اش را
یکی گم کرد راه خانه اش را
یکی از طفل هایش بی خبر بود
یکی دستش به دستان پسر بود
یکی از سنگ دندانش ترک خورد
یکی از دست نامحرم کتک خورد
یکی بر سینه کوهی از شرر داشت
یکی بر سینه زخم از میخ در داشت
یکی آشفته از حال حسین است
یکی زائر به گودال حسین است
#میثم_مومنی_نژاد
#حضرت_مسلم_شهادت
کمال عشق در اندوه غوطهور شدن است
ز هر چه در دو جهان است بی خبر شدن است
جماعتم به فرادا رسید و فهمیدم
که زحمتم همه در حالت هدر شدن است
ببین که سیلی اول به صورت من خورد
ولی چه باک که این رسم نامه بر شدن است
تو را به سوی بیابان کشانده نامهی من
سزای مسلمت ای یار در به در شدن است
به خون نشسته لبم رسم عاشقی این است
لبم شبیه تو در گیر و دار تر شدن است
خوشم که خورد به من سنگ و نیزه و شمشیر
که در بلای تو روزی من سپر شدن است
میان داغی بازار کوفیان دیدم
که مقصد تو در این راه خون جگر شدن است
سلام من به تو از بام مسجد پدرت
میا که آخر این راه بی پسر شدن است
به دختران علی رحم کن میاورشان
که آخرش همه با شمر همسفر شدن است
#سیدمحمدحسین_حسینی
#زخم_حسینی
#حضرت_مسلم_شهادت
غیر از ستم ندیدم غیر از جفا ندیدم
در مردمان کوفه هرگز وفا ندیدم
مسلم غریب مانده تنها حبیب مانده
در بین این اهالی جز ادعا ندیدم
روح و روان مسلم! دردت به جان مسلم
سوگند میخورم جز درد و بلا ندیدم
چوب از غریبه خوردم عیبی نداشت اما
افسوس هیچ خیری از آشنا ندیدم
هرجا محل ندادند رفتم از آن محله
من اعتنا نکردم چون اعتنا ندیدم
از کوفیان بریدم دست از همه کشیدم
وقتی صداقتی در " آقا بیا" ندیدم
در امتحان مردم روی لبان مردم
نذر سلامتی ات حتی دعا ندیدم
من کوچه گرد بودم دنبال مرد بودم
بسیار گشتم اما جز طوعه را ندیدم
شرمنده ام از اینکه گفتم بیا به کوفه
این حجم دشمنی را قبلا چرا ندیدم؟
آهنگران کوفه سرنیزه می فروشند
دکّان خلوتی در بازارها ندیدم
قول و قرار دارند قصد شکار دارند
من خولی و سنان را از هم جدا ندیدم
در رزم کهنه کار اند تیر سه شعبه دارند
چیزی که دیدم اینجا در هیچ جا ندیدم
ترسم به دخترانت یک ناسزا بگویند
در بین بددهان ها شرم و حیا ندیدم
بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم
هجده سر بریده بر نیزه ها ندیدم
بهتر همان که رفتم بهتر که من نبودم
روی تن شریف ات جای عصا ندیدم
حداقل می آیی با خود کفن بیاور
در خانه های این ها جز بوریا ندیدم
#علیرضا_خاکساری
#حضرت_مسلم_شهادت
كاش از آمدن كوفه حذر می كردی
از پی دفع خطر ترك سفر می كردی
زير شمشيرم و از پرده دل می گويم
كاش آهنگ سفر جای دگر مي كردی
چاك می كرد به تن پيرهن صبر ايوب
گر از اين شهر پر از فتنه گذر ميكردی
آب در دست من آغشته به خون می گردد
كاش می ديدی و احساس خطر می كردی
روز پيش نظرت تيره تر از شب می شد
گر بر احوال من خسته نظر می كردی
پاره پاره بدنم گر ز ستم می ديدی
جاري از ديده خود خون جگر مي كردی
قبل از آنی كه شود كشته جوانت اي كاش
ديده را محو تماشای پسر مي كردی
كاش از واقعه حرمله و تير و گلو
مادر غمزده اش را تو خبر مي كردی
ذكر روز و شب ((ژوليده)) بود بهر تو اين
كاش از آمدن كوفه حذر ميكردی
مرحوم #ژولیده_نیشابوری
#حضرت_مسلم_شهادت
کی می شود سحر، شب تنهاییم حسین
کس نیست آگه از دل شیداییم حسین
پایم ز راه مانده و دستم به ریسمان
درکوچههای کوفه تماشاییم حسین
من را نشان دهند به انگشت کوفیان
عشقت کشیده است به سوداییم حسین
از بسکه خون گریستهام از فراق تو
از دیده رفته قدرت بیناییم حسین
غم نیست گر بود به تن من هزار زخم
زخم زبان ربوده شکیباییم حسین
در زیر تیغ عشق چوگل خنده میکنم
بالای دار گرم دل آراییم حسین
اینجا سخن ز نیزه و از جسم اکبر است
دلخون بیاد آن گل لیلاییم حسین
اینجا سخن زکودک و از گاهواره است
از دور من به نغمه لالاییم حسین
اینجا سخن ز سیلی و طفل سه ساله است
من هم بیاد صورت زهراییم حسین
#سیدمحسن_حسینی
#حضرت_مسلم_شهادت
هوا هوای غم است و هوای خونجگری
به هر طرف که نظر می کنم تو در نظری
ز عشق گفتم و این شهر در به رویم بست
همیشه عاقبت عاشقی است دربدری
به مسجدی که امام جماعتش بودم
نماز مغرب من شد اقامه یک نفری
دوباره نامه نوشتم برای تو اما
به غیر آه ندامت نبود نامه بری
تو احتیاج نداری به نامه مسلم
که بهتر از همه از حال کوفه با خبری
به هر طریق تو آخر به کوفه می آیی
در این مسیر به جز عشق را نمی نگری
بیاور اکبر خود را که کوفیان بینند
در این مسیر کنار خودِ پیامبری
بیاور اصغر خود را که با شهادت او
ز کوفیان ریاکار آبرو ببری
جمل به پاکن و همراه خویش قاسم را
به سوی رزم بیاور برای جلوه گری
ولی فدای تو گردم میار زینب را
که شهر پر شده از مردمان خیره سری
کسی به خواهرت اینجا محل نخواهد داد
اگرچه می گذرد از محله پدری
از این مسیر گذر می کند، عجب گذری
به سوی شام سفر می کند، عجب سفری
#علی_ذوالقدر
#حضرت_مسلم_شهادت
ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود!
ترسم این است رقیه سر بازار رود
کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟
دخترت را ملأ عام ببینی چه کنم !؟
ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند
خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند
راضیام از تن من جامه به غارت ببرند
راضیام دختر من را به اسارت ببرند
راضیام طعنه به من عالم و آدم بزند
راضیام حرمله با تیر به چشمم بزند
در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب
بین انظار به اجبار نیاید زینب
من خجالت زدهام بابت فردا، ای داد
جگرم سوخت! جگر گوشهی زهرا ، ای داد
جگرم سوخت جگر گوشهی زهرا! برگرد
بابت کشتن تو آمده فتوا، برگرد
چه بلاها که سر نامهبرت آوردند !
یادم آمد چه به روز پدرت آوردند
من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است
تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است
مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید
من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید
چه بگویم! که در این بُغض سخن میماند
تن عریان تو بی غسل و کفن میماند..
#وحید_قاسمی
#حضرت_مسلم_شهادت
به تماشای من خسته همه می مانند
نَفَس آخر من شد ، همگی می دانند
ای به قربان سرت ، از همه سرگشته ترم
در و دیوار به سرگشتگی ام حیرانند
سنگ دلها همه در دامنشان سنگ بود
میزبانان به خدا منتظر مهمانند
گر بیاری تو به همراه ، عزیزانت را
با عزیزان ، حرمت را ، همه می سوزانند
امشب ای کعبه ی من! سوی مدینه برگرد
برنگردی ته گودال ، برت گردانند
تا به حالا، سر بازار ، نرفته زینب
سر بازار ، همه خارجی اش می خوانند
با رقیه تو میا ، جانِ رقیه برگرد
همه آماده ی سیلی زدن طفلانند
ترسم آن است ز سیلی ، سر او برگردد
او اگر تار ببیند ، همه در می مانند
حرمله خنده کنان تیر سه شعبه برداشت
همگی منتظر کودک نیمه جانند
ترسم آن است که شش ماهه ، دو شش ماهه شود
به جدا کردنش از هم ، همه هم پیمانند
#سیدمحسن_حسینی