.
#زبانحال_مولا
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
یارم غمی به سینه خودبیکرانه داشت
رنگی کبود بر بدن از تازیانه داشت
از ضربت لگد، اثری داشت سینه اش
از ضربه ی غلاف به بازو نشانه داشت
با هر نفس که از دل غمدیده میکشید
خونی ز جای میخ و ز پهلو روانه داشت
هر شام تیره تا به سحرگاه، درد و غم
بر قلب داغدیده ی او آشیانه داشت
از پا مرا فتاد و ز دستم شکیب برد
داغی که از اصابت مسمار خانه داشت
دور از نبی برای خلافت چه کردخصم
دشمن برای کشتن زهرا بهانه داشت
بال و پر کبوترم از کینه ها شکست
باآنکه شوق پرکشیدن ازاین،لانه داشت
با او چه کرده بود مگر چرخ روز گار
کزغصه،اشک خون شده ازاین زمانه داشت
#اسلام_مولایی
.
#زبانحال_مولا
یازهرا(س)
ای به شهر بی کسی تنها طرفدار علی
بد زمین گیر شدی دلبر و دلدار علی
در جوانی که بهار همه ی عمر بود
شد خزان برگ و برت ای گل گلزار علی
دست من بسته شد و دست تو افتاد ز کار
ای کس و کار علی سخت شده کار علی
هر زمانی که ز دیوار کمک میگیری
میزنی باز تو آتش به دل زار علی
دل به دریا زدی و غرق به خون گشت تنت
یک تنه در وسط شعله شدی یار علی
خون این سینه ی تو کشت مرا فاطمه جان
زخمی از زخم تو شد دیده ی خونبارعلی
مثل شمع سوختی و آب شدی دربرمن
شبهی مانده ز تو بانوی بیمار علی
#علیرضا_توانا
.
#وصیت #امام_علی
#زبانحال_مولا
یادت بماند عهد و پیمانم ابالفضل
دست تو و دست یتیمانم ابالفضل
امشب همه دیدند زهرا سه پسر داشت
جانم حسن جانم حسین جانم ابالفضل
پاشو از امشب ساقی این خاندان باش
آبی بیاور سخت عطشانم ابالفضل
جان تو ، جان زینبم ،دور و برش باش
خدشه نیفتد روی قرآنم ابالفضل
ای وای از وقتی که میگوید به صحرا
کاری بکن که سوخت دامانم ابوالفضل
این کوفه خولی و سنان و شمر دارد
دلواپس فردای طفلانم ابالفضل
امشب دو چشمم خیس و بارانیست عباس
بازار کوفه جای زنها نیست عباس
وقتی که ناموس خدا میآید اینجا
در کوچهها جشن و چراغانیست عباس
هم با سر تو ،هم حسینم بین زنها
در کوچهها آیینه گردانیست عباس
زینب که سفرهدار کوفه است ، آه ،آن روز
در پیش رویش نان مجّانیست عباس
وقتی که میبندند بر نیزه سرت را
بی روسری راهی مهمانیست عباس
درکوفه خیلی چیزها میبینی اما
آنچه نمیبینی مسلمانیست عباس
✅حسین قربانچه ۱۴۰۳
#زبانحال_مولا
#غربت_مدینه
#داغ_مادر_سادات
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار
اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار
نمانده است تو را در کنار همراهی
که دوستانِ تو را می خرند با دینار
نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده
که جمع کردنشان در کنار هم دشوار
به صبرشان که بخوانی؛ به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی؛ نشسته اند کنار
تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار
کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار
#فاطمیه
#فاضل_نظری