#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#غزل
از بچه هات هیچ کسی کم نمی شود
باشد بخواب، بدتر از این غم نمی شود
باید چه کرد در وسط این حرامیان
با دست بسته مقنعه محکم نمی شود
پیشانی ام که بوسه زدی را شکسته اند
مرهم حریف شدت دردم نمی شود
هر کار میکنم بروند آن طرف، ولی
اوباش مانده دور و برم کم نمی شود
دنبال چادرم که سر دخترت کنم
تقصیر من که نیست، فراهم نمی شود
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#کوفه
#غزل
در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این
سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین
چشم مردان و زنان در پی من میگردد
کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین
چادری خواستم از پیرزنی قرض نداد
دیده ای تا به کنون دردسری بدتر ازاین؟!
با عزاداریم اوباش محل میرقصند
نشکسته ست دل خون جگری بدتر ازاین
مردها را کسی از دور زنان دور نکرد
غیرت الله ندارم خبری بدتر ازاین
سر اینکوچه که رفتیم مرا سخت زدند
تازه باید بروم من گذری بدتر ازاین
نیزه دار سر تو حرف بدی گفت به من
لشکر کوفه ندارد نفری بدتر ازاین
خبرت هست شبم گوشه زندان سر شد؟!
چرخ هیهات ببیند سحری بدتر ازاین
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_زینب_مدح
#حضرت_زینب_اسارت
انتهای صبر در اصل ابتدای زینب است
چشم زهرا و علی وقف عزای زینب است
گریه بر او هست گریه بر حسین و بر حسن
مبدا گریه در عالم غصه های زینب است
در غدیر کربلا زینب امامت میکند
جلوه "مَن کُنتُ مولا" در ولای زینب است
پنج تن دلداده ی اویند پس با این حساب
اصلا این اهل کسا اهل کسای زینب است
حق شفا را داده در تربت که این خاک شریف..
کیمیای عشق شد چون زیر پای زینب است
کربلا را زینب از غربت برون اورده است
پرچم سرخ حسینی در هوای زینب است
نور خاک چادرش کافر مسلمان میکند
عزت اسلام از یاربنای زینب است
شام را با جمله "اِلّا جَمیلا "خاک کرد
ابتلای انبیا جمعا بلای زینب است
دختر حیدر کجا و کوچه و بازارها..
مردن ما کمترین درک عزای زینب است
#جواد_حیدری
#سید_پوریا_هاشمی
وضوی اشک گرفتم تمام دوران را
مگر طواف کنم خانه کریمان را
حسن حسن به لبم آمده به این امید..
که بر دلم بگذارند نور ایمان را
سلام من به شریفه عقیق سرخ حسن
کریمه ای که ازاو دیده ایم احسان را
کرامتش نبوی نور عصمتش علوی
دخیل چادر او کرده اند عرفان را
بگو به هرچه گرفتار وقت وقت عطاست
شریفه پر بکند کیسه گدایان را
خدا گواه که هر حاجتی روا بشود
به او قسم بدهی گر خدای سبحان را
نوشته اند که با عمه اش اسیری رفت
گذشت پای برهنه همه بیابان را
نوشته اند که خیلی زدند بانو را
به حکم بغض حسن میزدند ایشان را
عذاب زخم زبان بیشتر ز شلاق است
چه حرفها که نگفتند این اسیران را
صبا برو به مدینه بگو به بابایش
که دخترت چه کند ناقه های عریان را
#محرم_۱۴۰۴
#حضرت_شریفه_خاتون_س
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_سجاد_شهادت
وقت باران داغ چشم تر عذابم میدهد
آب مینوشم غم حنجر عذابم میدهد
شیرخواره سیر باشد زود خوابش میبرد
از عطش بیخوابی اصغر عذابم میدهد
مجلس ختم جوان رفتم دلم آتش گرفت
یاد تشییع تن اکبر عذابم میدهد
غیرتم را شعلهور کرده! چهل سالست که
ماجرای غارت معجر عذابم میدهد
ذبح را وقتی که میبینم کسی سر میبرد
خاطرات کندی خنجر عذابم میدهد
روی دست من اثر از حلقههای آهن است
این کبودیهای بر پیکر عذابم میدهد
موی بابایم به روی نیزهها آشفته بود
شانه را تا میزنم بر سر عذابم میدهد
کاش غارت میشد از روی سرم عمامهام
بر سرم جامانده خاکستر عذابم میدهد
از دم دروازه تا بازار ساعتها گذشت
این شلوغیهای هر معبر عذابم میدهد
شامیان در پیش من حرف از کنیزی میزدند
التماس چشم آن دختر عذابم میدهد
داغ چوب خیزران و مجلس شوم شراب
از تمام داغها بدتر عذابم میدهد
خطبه را با لعن بر جدم علی آغاز کرد
چون به مسجد میروم منبر عذابم میدهد
هرچه آمد بر سر ما از بلای شام بود
قتلگاه اصلی ما کوچههای شام بود
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_سجاد_شهادت
چل سال هرشب روضه گردان تو بودم
با عمه ها پاره گریبان تو بودم
چل سال شد حرف از تنت چل سال مردم
رفتم سر سفره ولی چیزی نخوردم
چل سال تقدیر دل من درد و غم بود
هرچیز میدیدم گریز روضه ام بود
نعلین پا کردم بیابان یادم آمد
رفتن روی خار مغیلان یادم آمد
چشمم به زیر انداز حجره خورد تر شد
داغ حصیری بر دل من شعله ور شد
هرجور میشد روضه را مکشوفه کردم
هرکس سلامم داد یاد کوفه کردم
وقتی عبا دوشم کشیدم گفتم ای وای
تا اشک دختر بچه دیدم گفتم ای وای
در کوچه ها رد طناب آمد به چشمم
نوزاد تا دیدم رباب آمد به چشمم
رفتم.به تشییع جوانها گریه کردم
با خنده های ساربانها گریه کردم
عمامه ام افتاد و بی حد روضه خواندم
انگشتر از دستم درامد روضه خواندم
هرجا شلوغی بود ماتم سهم من شد
شرمندگی از خواهرانم سهم من شد
قرآن که میخوانم ز غصه نیمه جانم
یاد لب خشک تو زیر خیزرانم
حق میدهی از تشنگی قلبم کباب است
در ظرف آبم روضه ی جام شراب است
#سید_پوریا_هاشمی
با لقمه نان ساده با آب گریه میکرد
بیدار گریه میگرد در خواب گریه میکرد
وقتی عبا میانداخت وقتی عمامه میبست
از ناله ی بندش محراب گریه میکرد
قلاب و صید میدید یاد رباب میکرد
حرف از سه شعبه میزد قلاب گریه میکرد
هنگام ذبح حیوان میزد به صورت خود
میگفت وای از شمر قصاب گریه میکرد
پیراهن حسین را بر نیزه تاب دادند
حرف لباس میشد بی تاب گریه میکرد
این خانه بی رقیه بدجور سوت وکور است
شب تا سحر به گنج نایاب گریه میکرد
از ازدحام بازار خیلی بدش می آمد
حرف کنیز میشد خوناب گریه میکرد
#شعر_شهادت_حضرت_امام_سجاد_ع
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسن_مدح
#امام_حسن_شهادت
در هیئت حسینم و در هیئت حسن
در خدمت حسینم و در خدمت حسن
هم صحبت حسینم و هم صحبت حسن
هم رعیت حسینم و هم رعیت حسن
در مجلس حسین و حسن روضه خوان خداست
آقا؛ حسین..،امام؛ حسن..،ماسوا؛ گداست
اصل بهشت..،سینهزنی پای این دوتاست
در جنت حسینم و در جنت حسن
روح اذان حسین شد و ربنا حسن
کشتی حسینِ فاطمه شد..،ناخدا حسن
شیرینیِ حسین حسین است یا حسن
در "یاحسین" ریخته شد لذت "حسن"
پیر نجف حسینیه را تا درست کرد
زینب گریست..،ماتم عُظمیٰ درست کرد
زهرا غذای هیئتشان را درست کرد
نان حسین خورده ام از برکت حسن
ظرف حسن فرات به جوی حسین بُرد
لبتشنه را به سمت سبوی حسین بُرد
ما را حسن پیاده به سوی حسین بُرد
دور حسین پُر شده با زحمت حسن
یک روح در میان دو تن بوده از قدیم
پائین پای این دو..،وطن بوده از قدیم
صحن حسین..،صحن حسن بوده از قدیم
پس خاک کربلاست همان تربت حسن
آن کوچه..،بی حسین..،حسن را اسیر کرد
سیلیزدنبهفاطمه او را چه پیر کرد
در زیر چکمه چادر مادر که گیر کرد
آسیب دید بین گذر غیرت حسن
یک عمر اشک ریخت..،به گریه وضو گرفت
از هر مسیر تنگ که می دید..،رو گرفت
آن گوشوار را که شکستند..، او گرفت
این خاطره است اوج غمِ غربت حسن
#سید_پوریا_هاشمی
#بردیا_محمدی
#رحلت_رسول_اکرم_ص
#غزل
از آسمان غم درد آورش زمین افتاد..
همان قبیله که پیغمبرش زمین افتاد
چه با ادب ملک الموت در زد آهسته
ز شرم فاطمه بال و پرش زمین افتاد
دراین دقایق آخر علی علی میکرد
ز احتضار نبی حیدرش زمین افتاد
ز گریه ی حسنینش به گریه افتاد و..
چه اشک ها ز دو چشم ترش زمین افتاد
پدر نگاه به چادر سیاه دختر کرد
مصیبت از نظر آخرش زمین افتاد
چقدر دست به سینه سلام کرد ولی..
ضریح خانه زهرا درش زمین افتاد
نوشته اند کمی بعد قتل پیغمبر..
میان عربده ها دخترش زمین افتاد
لگد به شاخه طوبی که خورد،زود شکست
به پیش چشم همه نوبرش زمین افتاد..
همان علی که چنان کوه بود این همه سال
به خنده گفت کسی... آخرش زمین افتاد!
گریز حرف مرا هرکسی نمیفهمد..
زنی جوان جلوی شوهرش زمین افتاد
#سید_پوریا_هاشمی
.
#شهادت_امام_رضا
#غزل
عرض ارادت من و هم گریه های من..
بر حضرت رئوف، امام رضای من
تنها تویی که حرف مرا گوش میکنی
جای دگر که رنگ ندارد حنای من!
چیزی نمانده غرق شوم چاره ای بساز
کاری بکن بحق جوادت برای من
دیدی که من اسیر هوی و هوس شدم
گفتی بیا به طوس بیا در سرای من..
دستم گدای توست و پایم براه تو
جز این شود قلم بشود دست و پای من
قبل از خدا خدا به زبانم تو آمدی
با تو مبارک است همیشه دعای من
من زنده ام به نوکری خانه ی شما!
پس نوکری به کار نگیری به جای من!
دست مرا بگیر و ببر با خودت بهشت
ورنه جهنم است، جهنم سزای من
دیشب کنار پنجره فولاد سوختم
آقای من چه شد سفر کربلای من
ابن شبیب حرف شمارا به ما رساند
حالا ز گریه درنمیاید صدای من
وقتی ضریح پیکر او نیزه نیزه شد
لب تشنه بود جد سر از تن جدای من
#سید_پوریا_هاشمی✍
#آخر_صفر
.
#یا_رسول_الله
به مدینه خبری داغ ببر از فردا
که ز شبهای شما رفته سحر از فردا
پدر پیر شما میل به رفتن کرده
نیست روی سرتان دست پدر از فردا
ملک الموت خجالت زده ی فاطمه شد
مانده پشت در و آورده خبر از فردا
بستر مرگ نبی مجلس روضه شده است
روضه میخواند به صد سوز جگر از فردا
گفت احمد که علی دوره صبرت آمد
بی جواب است سلام تو دگر از فردا
کار تو سوختن و سوختن و سوختن است
تویی و خون دل و دیده تر از فردا
تیغ تو فاطمه است و سپرت فاطمه است
چه نیازی ست به تیغ و به سپر از فردا
نظری کرد به زهرا نفسش بند امد..
فاطمه جان نرو دیگر دم در از فردا
بی علی رد نشو از کوچه خطر بسیار است
امنیت نیست ز کوچه نگذر از فردا
#شعر_شهادت_حضرت_رسول_اکرم
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#شهادت
#غزل
بوی غم می آید از شهر پیمبر بعد از این
میزند بر سینه اش الله اکبر بعد از این
ناله ی مسجد بلند و گریه مسجد بلند
چون به مسجد نیست احمد روی منبر بعد از این
فاطمه دارد کنار بسترش دق میکند
میچکد خونابه ی چشمان دختر بعد از این
شهر بی پیغمبر اصلا جای حیدر نیست که
نیست این دریای جوشان جای گوهر بعد از این
رفتن بابا ز خانه کار خود را میکند
میرود امنیت از این خانه دیگر بعد از این
نه سلامی.. نه علیکی.. نه نگاهش میکنند
کوچه کوچه میرود بی یار حیدر بعد از این
گرچه عزراییل زد آرام روی در ولی..
میزند نامحرمی محکم بر این در بعد از این
خانه ای که خشت خشتش آیه ی وحی خداست
بوی آتش دارد از این قوم کافر بعد از این
وای بر دست علی و چشم تارش بعد از این
وای بر پهلو و بر بازوی کوثر بعد از این
آن سری که بوسه گاه احمد مختار بود
میکشد سردرد از سیلی مکرر بعد از این
#سید_پوریا_هاشمی