eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
937 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
درد و داغ و غم به جان مرتضی افتاده بود خنده دیگر از لب شیر خدا افتاده بود با که گویم در میان ازدحام دشمنان دست و پای فاطمه در زیر پا افتاده بود فاطمه در زیر در بود و میان شعله سوخت بین دود و شعله زهرا از صدا افتاده بود دومی با چل نفر از روی آن در رد شدند محسن آن لحظه نمی‌دانم کجا افتاده بود در هجوم و حمله نامحرمان بر بیت حق روی ناموس علی تنها عبا افتاده بود یک طرف از گونه‌اش رد کبودی‌های دست یکطرف هم ردّ دست کوچه‌ها افتاده بود درد صورت دارد و تاب غذا خوردن نداشت مادر سادات از آب و غذا افتاده بود
کیستی تو دختر زهرا و زهرا منظری لاله ای از گلشن سبز رسول اطهری زینب دوم تویی در بیت زهرا و علی میخورم سوگند بر محشر تویی چه محشری امّ کلثومِ علی هستی تو در هفت آسمان تو به دو دریای عصمت نازپرور گوهری کوری چشم حسودان فاش می‌گویم سخن که قسم بر سوره‌ی کوثر، ز بطن کوثری گر بخواهم که کنم مدح تو را بس باشد این که تو بی بی جان در اوج درد هم، چون مادری تو به راه شام و کوفه خوب ثابت کرده ای هم ز صلب حیدری هم پای تا سر حیدری خطبه‌ی تو شام را مانند شامِ تیره کرد شام گویی بود خیبر، تو امیر خیبری با ستم هایی که آمد بر سرت معلوم شد تو خدای عشق را در این سفر پیغمبری کاش می‌مُردم خبر دارم ولی از گوش تو گوشواره برده دشمن،چون حسین را خواهری تو ز روی تل ندیدی ذبح حنجر را ولی روی خاک کربلا دیدی تو پاره پیکری تو خبر داری حسینت را برش‌گردانده اند سر بریدن را ندیدی، روی نی دیدی سری چه سری بر نیزه ها دیدی که از نور رخش می کند در آسمان، ماه از رخش روشنگری چه سری که بر در دروازه چشمش بسته بود تا نبیند اهل بیتش را بدون معجری بر درِ دروازه تازه، زخم قلبت تازه شد شهر آذین و به قلبت خورد گویا خنجری دور تو زنهای شامی رقص و شادی کرده اند آه به جرم همین که تو علی را دختری ای عزیز مرتضی شائق بوَد پابست تو او ندیده از درِ این خانه جایِ بهتری
هردم به آخرین سخنت گریه میکنم یاد غروب و زخم تنت گریه میکنم یکدم بیا ببین که فتادم زپا حسین دائم به غصه ومحنت گریه میکنم پیراهنت به سینه گرفتم بیا ببین بر خون روی پیرهنت گریه میکنم یادم نمی رود که چه دیدم به قتلگاه با یاد دست و پا زدنت گریه میکنم در زیر آفتابم و یاد تن توأم از طرز زیر و رو شدنت گریه میکنم شد بوریا کفن به تن نعل خورده ات هر لحظه من،بر آن کفنت گریه میکنم کی میرود،زخاطر من مجلس شراب بر چوب دشمن و دهنت گریه میکنم شاعر:
پیرمردم نکشیدم ندهید آزارم بگذارید به همراه عصا بردارم به زمین میخورم و طاقت ره رفتن نیست در همین اول ره،کاش که جان بسپارم مویم آشفته شد از بس که کشیدند مرا کاش می شد که عمامه به سرم بگذارم پا برهنه،وسط کوچه به دست بسته به خدا هر قدمم فکر سر بازارم عمه ام را سر هر کوچه تماشا کردند مثل یک ابر بهار، از غم او می بارم جگرم سوخت همان لحظه که خانه می سوخت خانه ام سوخت ولی یاد درو دیوارم خانه پر دود شد و شکر ،که در میخ نداشت دائماً یاد تن فاطمه و مسمارم صورت همسرم از شعله ی در گُر نگرفت صورت مادر ما سوخت و من بیمارم زن و اطفال من از ترس به خود لرزیدند نزند هیچ کسی لطمه به روی یارم
عید غدیر بر همه عالم مبارک است این عید بر رسول مکرم مبارک است این عید حاصل همه‌ی انبیا بوَد بر انبیا ز خاتم و آدم مبارک است تبریک باد بر همه از کوچک و بزرگ بر فاطمه ولیک دمادم مبارک است عید بزرگ عالم امکان رسیده است این عید بر حسین و حسن هم مبارک است جبریل آمده‌ست شود مدح گسترش مداح مرتضی شده از سوی داورش این عید، عید شادی قلب پیمبر است عید بزرگ کوثرو ساقی کوثر است تنها نه عید شیعه، که عید غدیر خم باور کنید عید خداوند اکبر است اینکه به روی دست محمد بُوَد علی‌ست ای مؤمنین! امیر بدانید، حیدر است حیدر چه حیدری که بوَد جان مصطفی این حیدر است فاتح بدر است و خیبر است این جان فاطمه‌ست که بر دست احمد است حیدر تمام دارو ندار محمد است بر روی دست حضرت خاتم فقط علی است از این به بعد امیر دو عالم فقط علی است عیس اگر که دم به دم مرده می‌دهد احیایِ دم به عیسیِ مریم فقط علی است غیر از علی کلام دگر بر لبش نبود فرمایش پیمبر اعظم فقط علی است تنها نه حرف احمد و جبریل و انبیاست حرف خدای عزوجل هم فقط علی است عید غدیر از همه اعیاد برتر است حرف خود خداست که این عیدِ حیدر است عید است پس چرا دلمان هست شعله ور گویا فتاده است ز غم، خال بر جگر تبریک گفت دومیِ بی حیا ولی هفتاد روز بعد به دل می‌زند شرر با ریسمان دست علی بسته می‌شود هفتاد روز بعد لگد می‌خورَد به در بک‌روز درد و غصه‌ی ما می‌شود تمام آن لحظه‌ای که می‌رسد از راه منتظَر شائق ! همیشه در همه حالی فقط بخوان عجّل علیٰ ظهورک یا صاحب الزمان
من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم نرود از نظرم آنچه که آخر دیدم بلبلان از غم گلها همه بیتاب شدند غنچه ها را همه پژمرده و پرپر دیدم کوچه ی تنگ ندیدم چو عمویم امّا تنگی قتلگه و پیکر بی سر دیدم مات و مبهوت نظر کردم و فریاد زدم جای یک زخم هلالی روی پیکر دیدم اسبها از بدنش رد شده و لرزیدم که رد نعل به روی رگ حنجر دیدم آنچه من دیده ام ای کاش نبیند چشمی من خودم کاکل او در کف لشکر دیدم از همه سختی گودال همین بس باشد قتل صبر پدر و نیزه و خنجر دیدم بوریا جمع تنش را همه بر عهده گرفت پی انگشت پدر در همه جا گردیدم با عبا جمع نمودم که نریزد عباس پاره های تنِ سقای دلاور دیدم کاش می مردم ازاین غم که نبینم امّا چادر سوخته وپاره ی خواهر دیدم وای از شام که ناموس خدا را بردند خنده و هلهله در مردم کافر دیدم سخت تر از همه بازار یهودی ها بود عمه ها را همه در حالت مضطر دیدم سخن از برده فروشی شد و لرزید رباب به روی نیزه سرشک علی اصغر دیدم
من چارمین سلاله ی پاک پیمبرم زین العباد،مظهر الله اکبرم زهر جفا نکشت مرا،می کشد مرا هر صحنه ای که دیده دو چشم ز خون ترم گریم به یاد واقعه ی کربلا مدام آن خاطرات تلخ ز خاطر نمی برم یادم نرفته ست که طفلی دم غروب فریاد زد که عمه ببین سوخت معجرم یک عمر گریه کرده ام از یاد کربلا یک عمر سوخت قلب من از غارت حرم من بین خیمه روی گلیمی به سوز تب خولی رسید خنده کنان در برابرم برد آن گلیم و من به زمین خوردم از ستم ذکر لبم به خیمه شد ای وای مادرم همچون پدر رخم به روی خاک تیره ماند عمه در آن میانه فقط گشت یاورم دیدم به چشم خویش که در پشت خیمه ها بودند عده ای پی راس برادرم ای وای من ز شام که دیدم به چشم خویش سرها ز روی نیزه زمین خورد در برم در بین کوچه عمه ی ما را کتک زدند هرگز نبود دیدن این صحنه باورم در مجلس یزید چو حرف از کنیز شد دیدم فتاده لرزه بر اندام خواهرم
جز حسینِ من، گلی پرپر در این گلشن نداشت لاله‌ی پرپر شده که زیرو رو کردن نداشت عالمِ امکان کسی مانند زینب غم ندید مادری هم مثل من خونین جگر اصلاً نداشت آبرودار جهان عریان به روی خاک بود بر تنش غیر از سِنان و تیر، پیراهن نداشت یوسف من بی‌کفن نه بوریایش شد کفن پس کفن دارد حسین من ولیکن تن نداشت قسمتی از پیکرش چسبیده زیر سم اسب غیر چندین تکه زینب بر روی دامن نداشت از تنِ دَرهم شده هرچه بگویم کم بوَد اینکه رگ‌ها نامرتب شد دگر گفتن نداشت سر به روی دامنم بود و جدا می‌کرد شمر دخترم زینب در آنجا طاقت دیدن نداشت کس نداند گوشه‌ی گودال حکم ذبح را طاقت این ضربه‌های دشنه را گردن نداشت باز صد رحمت به وضع حنجرِ یحیی، که او برگلویش نقشی از آثار سر کندن نداشت زینبم با اکبر و عباس و قاسم آمده رفت اما محرمی هنگام برگشتن نداشت دختر من با چه دشواری سوار ناقه شد بی کمک باشد اگر زن اینکه خندیدن نداشت با که گویم که مهار ناقه دست شمر بود دلخوشی جز یک سر پر خون، عزیز من نداشت
یوسف فاطمه در معرض گرما مانده کار نیزه است اگر زخم تنت وامانده با که گویم به تنت پیراهنی نیست که نیست کهنه پیراهن تو زیر لگدها مانده از همان لحظه که اعضای تو را درهم دید قامت عمه‌ام از دیدن تو تا مانده روی یک کهنه حصیری بدنت را چیدم ولی انگار تنت در همه صحرا مانده بوریا پر شده اما بدنت جمع نشد بین زنبیل کمی از بدنت جا مانده بدنت پخش زمین هست ولی سینه کجاست سینه‌ات زیر سُم مرکب اعدا مانده ذره ذره بدنت از سم مرکب می‌ریخت به سم مرکبشان دیده زهرا مانده
من چارمین سلاله ی پاک پیمبرم زین العباد،مظهر الله اکبرم زهر جفا نکشت مرا،می کشد مرا هر صحنه ای که دیده دو چشم ز خون ترم گریم به یاد واقعه ی کربلا مدام آن خاطرات تلخ ز خاطر نمی برم یادم نرفته ست که طفلی دم غروب فریاد زد که عمه ببین سوخت معجرم یک عمر گریه کرده ام از یاد کربلا یک عمر سوخت قلب من از غارت حرم من بین خیمه روی گلیمی به سوز تب خولی رسید خنده کنان در برابرم برد آن گلیم و من به زمین خوردم از ستم ذکر لبم به خیمه شد ای وای مادرم همچون پدر رخم به روی خاک تیره ماند عمه در آن میانه فقط گشت یاورم دیدم به چشم خویش که در پشت خیمه ها بودند عده ای پی راس برادرم ای وای من ز شام که دیدم به چشم خویش سرها ز روی نیزه زمین خورد در برم در بین کوچه عمه ی ما را کتک زدند هرگز نبود دیدن این صحنه باورم در مجلس یزید چو حرف از کنیز شد دیدم فتاده لرزه بر اندام خواهرم
رفتی و بعد تو ای یار خدا رحم کند شام، قلبم شده خونبار خدا رحم کند سایه ام را که ندیده‌ست کسی تا حالا مانده ام بر سر بازار خدا رحم کند محملم پرده ندارد همه غارت شده ایم وای از اینهمه آزار خدا رحم کند بود ناموس تو در کوچه و بازار حسین وسط دیده‌ی انظار خدا رحم کند سنگ برداشت یکی تا که به سرها بزند هدفش راس علمدار خدا رحم کند دسته بسته به سوی بزم شرابم بردند چه شود عاقبت کار خدا رحم کند مجلس مِی خوره‌گی شان، چقدَر طول کشید خواهرت گشت گرفتار خدا رحم کند
در مجلس یزید هیاهو به پا شده زهرا خدا کند که نبیند چها شده وضع سرت توان حرم را ربوده ست خیلی یزید خون به دل ما نموده ست می خورد آب و در طفلانت آب ریخت ای خاک بر سرم به سر تو شراب ریخت از شدت عطش لب تو چاک خورده است با من بگو رخ تو کجا خاک خورده ست برخواستم چو،چوب به لبهای تو نشست دندان تو مقابل چشمان من شکست وای از دل رباب به پا گشت هلهله با نیش خند-آمده از راه حرمله ناموس تو به حلقه ی نامحرمان حسین شد آستین،حجاب رخ کودکان حسین ای وای مطربان همه در مجلس آمدند بر اشک غربتم همه ساز و دهل زدند من آبله به پا و ستادم به پا حسین اما حرامیان همه بنشسته یا حسین در پرده جای داده عیال خودش،ولی در بین ازدحام بوَد،دختر علی سربسته گویمت وسط مجلس یهود دور و برم حسین پر از چشم هیز بود