eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
938 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه‌السلام 🔹چراغ قافله🔹 کلیم اگر دعا کند بی تو دعا نمی‌شود مسیح اگر دوا دهد بی تو دوا نمی‌شود اگر جدایی اوفتد میان جسم و جان من قسم به جان تو دلم از تو جدا نمی‌شود گریه اگر کنم همی بهر تو گریه می‌کنم ورنه ز دیده‌ام عبث اشک رها نمی‌شود گرد حرم دویده‌ام صفا و مروه دیده‌ام هیچ کجا برای من کرب‌وبلا نمی‌شود کسی که گشت گرد تو گرد گنه نمی‌رود پیرو خط کربلا اهل خطا نمی‌شود.. جز سر غرق خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسی راهنما نمی‌شود.. کرب‌وبلا و کوفه شد سخت به عترتت ولی هیچ کجا به سختی شام بلا نمی‌شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جای سر بریده در طشت طلا نمی‌شود..
🔹سر و سامان عشق🔹 گذشته چند صباحی ز روز عاشورا همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر «چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟ سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟ هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی... چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان که هست زینب آزاده در اسارتشان گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد حَرامیان، همه شُربِ مُدام می‌کردند به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود سری، که از همهٔ کائنات، دل می‌برد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد به خطّ نور ز بالا نوشته می‌آمد شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟ جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد! خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد! تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری بیار، آنچه پس‌اندازِ سیم و زر داری جواب داد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چقدر نزد شما، احترام داشته است؟ جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر... گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را خدای زیر و زبر می‌کند جهان تو را به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت... دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا! اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟ برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟ هزار حیف، که در کربلا نبودم من رکاب‌دار سپاهِ شما، نبودم من ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من تو خود پناه جهانی و بی‌پناهم من به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله» فدایِ خون‌جگری‌های جَدِّ اطهر تو فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو «شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی... من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟ شکسته بال و پرم، هم‌رکابی تو کجا؟ نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم فقط، ز دربدری‌های تو، پریشانم به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی» بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز «که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»... نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد «شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت... یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت...
چهل سال است مأنوسم به گریه طبیب درد افسوسم به گریه همان پیراهنی را که ربودند چهل سال است می‌بوسم به گریه * چهل سال از جگر آهم درآمد که جوشن از تن شاهم درآمد فراموشم نخواهد شد همان شب که روی نیزه‌ها ماهم درآمد * قرار قلب زارم گریه بوده همه دارو ندارم گریه بوده نپرسید از چه پلکم زخم برداشت چهل سال است کارم گریه بوده * همین که در دلم آشوب افتاد به پای گریه‌ام یعقوب افتاد چنان ضربه به لب‌های پدر خورد که رنگِ خونِ لب، بر چوب افتاد * گلوی دلبر دلخواه، زخم است میان سینه حتی آه، زخم است دلیل گریه‌ی چل ساله‌ی من هزارو نهصدو پنجاه زخم است * به سر می‌ریخت آتش از روی بام امان از تشت زر، ای وای از جام تمام روضه‌های من همین است نپرسید از دلم، الشام الشام...
این نسخه را عمل کن و آویزه کن به گوش جز در رضای حضرت صاحب زمان نکوش چشمی به هم زدی و جوانی تمام شد ای دل بگیر عبرت از آن مرد یخ فروش لوح سیاه قلب مرا دید و دم نزد شرمنده‌ام من از رُخ مولای پرده‌پوش گویید با امام زمان از غم فراق دیگر برای گریه‌کنانش نمانده هوش گریه نکرد آن‌که به جَدِ مطهرش والله هست معرفتش کمتر از وحوش بار گناه و معصیتش ریخت بر زمین هر کس کشید بار غمش را به روی دوش ** جانم فدای داغ امامی که بین تب می‌سوخت بین خیمه و داغش نشد خموش مقتل نوشته است که زین العباد را بستند بین سلسله بر مرکبی چموش لعنت به شمر، حضرت سجاد هرچه گفت: از خیمه دور باش، حرامی نکرد گوش تبدار بود و روضه ی ناموس را چشید آمد میان سلسله خون در رگش به جوش
خیال کن که پر از زخم، پیکرت باشد شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد خیال کن هدف سنگ‌های کوفه و شام به روی نیزه سر دو برادرت باشد فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست و جمله‌های "حواست به معجرت باشد" خیال کن حَرمت بی‌پناه مانده و بعد به روی نی سر سردار لشگرت باشد کنار عمه‌ی سادات، یک‌طرف شمر و سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد خیال کن که علی باشی و به مثل علی دو دست بسته کماکان مقدرت باشد یزید باشد و بزم شراب باشد و وای به تشت زر سر بابا برابرت باشد و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد و باز از همه بدتر که مدت سی‌سال تمام آن جلوی دیده‌ی ترت باشد به اشک حضرت سجاد می‌خورم سوگند که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد
. علیها_السلام با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹بوی تو می‌آید🔹 نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟ جهان را زیر و رو کرده‌ست گیسوی پریشانت از این عالم چه می‌خواهی همه عالم به قربانت مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی تو می‌رفتی و می‌دیدم که چشمم تیره شد کم‌کم به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم‌کم تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا می‌زد چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می‌زد حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته :: بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمه‌ها با من تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود ولی از پا نیفتادم، شکستم بی‌صدا در خود شکستم بی‌صدا در خود که باید بی‌تو برگردم قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید
بسم‌الله الرحمن الرحیم از‌ زبان حضرت زینب سلام الله به امام حسین علیه‌السلام خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد وَ سایه‌ات به سرم مُستدام هم باشد بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم که خوش‌تر است که ماهم تمام هم باشد  کم است اینهمه دشنام‌های طولانی که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه‌ها سخت است و سخت‌تر که در آن ازدحام هم باشد فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم کنیزِ خانه‌ی‌مان رویِ بام هم باشد شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد بلورِ خورده ترَک بی دوام هم باشد چه حال می‌شوی آن لحظه‌ای که تنهایی اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد لباس کهنه‌ی خود را برایم آوردند میانِ کوفه کمی احترام هم باشد دلم خوش است که با نیزه‌ی تو می‌آیم اگرچه فاصله‌ام یک دو گام هم باشد (حسن لطفی)
🔹طلوع روشنی🔹 کربلا را مى‏‌سرود اين بار روى نیزه‌ها با دو صد ايهام معنى‌دار، روى نیزه‌ها نينوايىْ شعر او از ناى هفتاد و دو نى مثل يک ترجيع شد تکرار روى نیزه‌ها چوب خشک نى به هفتاد و دو گل آذين شده‏‌ست لاله‌‏ها را سر به سر بشمار روى نیزه‌ها زخمىِ داغ‌اند اين گل‌هاى پرپر، اى نسيم! پاى خود آرام‌‏تر بگذار روى نیزه‌ها يا بر اين نيزار خون امشب متاب، اى ماهتاب! يا قدم آهسته‌‏تر بردار روى نیزه‌ها.. صوت قرآن است اين؟ يا با خدا در گفتگوست رو به رو، بى‌پرده، در انظار روى نیزه‌ها ياد دارى آسمان! با اختران، خورشيد گفت: وعدۀ ديدارمان اين‌بار روى نیزه‌ها با برادر گفت زينب: راه دين هموار شد گرچه راه توست ناهموار روى نیزه‌ها اى دليل کاروان! لختى بران از کوچه‌‏ها بلکه افتد سايۀ ديوار روى نیزه‌ها صحنۀ اوج و عروج است و طلوع روشنى سير کن، سير تجلّى‌زار روى نیزه‌ها چشم ما آيينه‌آسا غرق حيرت شد چو ديد آن همه خورشيدِ اختربار روى نیزه‌ها 📝
علیه‌السلام 🔹فانی فی الله🔹 تا سر سردار مظلومان به روی نیزه بَر شد در همه آفاق و انفس آیت حق جلوه‌گر شد تن به خاک افکند یعنی خاکسار کوی یارم سر به نی افراشت یعنی بر شهیدان مفتخر شد معجزات جسم پاکش کرد تصدیق نبوت کشف اسرار ولایت از تکلم‌های سر شد.. تن چو یعقوب از غم اکبر زمین‌گیر بلایا سر چو یوسف بر سر بازار حسنش مشتهر شد نسخ کرده محنت ایّوب را جسم جریحش قصّۀ پرغصّۀ یحیی ز سر محو از نظر شد تن شب کرب‌وبلا را کرد همچون روز روشن سر چراغ مطبخ خولی به هنگام سحر شد تن ز شَفقَت هم‌وطن با جسم هفتاد و دو تن بود سر ز غیرت با عیال و کودکانش هم‌سفر شد تن زمین کربلا را کرد رشک طور سینا مطلع نور تجلی سر به کوفه از شَجَر شد با گلوی خشک، تن شد غم‌گسار تشنه‌کامان همره اطفال گریان، سر روان با چشم تر شد یک پسر شد سوی شام و یک پسر افتاد بی‌سر تن انیس این پسر، سر هم‌سفر با آن پسر شد.. تن به بی‌دستی اخوّت کرد با جسم برادر سر به محنت هم‌عنان با خواهر خونین‌جگر شد بر یهود نینوا بنمود تن نور حقیقت راهب نصرانی از اسرار آن سر باخبر شد فانی فی الله شد تن زیر سمّ اسب دشمن سالک سیر الی اللَه سوی شام و کوفه، سر شد در زمین و آسمان و برّ و بحر و کوه و صحرا در جمادات و نباتات این مصیبت با اثر شد خواست تا دشمن کند با قتل بی‌نام و نشانش ای تعالی اللَه که نامش بیشتر از پیشتر شد..
بسم‌الله الرحمن الرحیم از‌ زبان حضرت زینب سلام الله به امام حسین علیه‌السلام خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد وَ سایه‌ات به سرم مُستدام هم باشد بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم که خوشتر است که ماهم تمام هم باشد  کم است اینهمه دشنام‌های طولانی که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه‌ها سخت است و سخت تر که در آن ازدحام هم باشد فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم کنیزِ خانه‌ی‌مان رویِ بام هم باشد شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد  بلورِ خورده تَرَک بی دوام هم باشد چه حال می‌شوی آن لحظه‌ای که تنهایی اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد لباس کهنه‌ی خود را برایم آوردند میانِ کوفه کمی احترام هم باشد دلم خوش است که با نیزه‌ی تو می‌آیم اگرچه فاصله‌ام یک دو گام هم باشد (حسن لطفی)