eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
693 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علی فصل شروع هرچه عشق است علی سرمشق بانوی دمشق است علی هر لحظه اش صد کهکشان است امیر و لنگر هفت آسمان است علی خورشید تابان زمین است علی تنها ، امیر المومنین است علی امضای رحمان و رحیم است علی  یعنی صراط المستقیم است علی در اوج مانند سهیل است علی چشمان گریان کمیل است علی دلبر علی عشق و علاقه ست علی رهبر، علی نهج البلاغه ست علی شمشیر بران و حکیم است علی همبازی شهری یتیم است علی در داوری مانند ماه است علی پاکیزه از رجس و گناه است علی شمع است شمعی جاودان سوز علی پروانه ی شیعه شب و روز علی پرودگار سعی  و کارست علی همدوش تیغ ذوالفقارست علی همراز شب با گوش چاه است علی در آسمانها پادشاه است علی اندازه و قدرش زمین نیست زمین جای امیرالمومنین  نیست علی موسیقی رقص وجودست علی سالار سبز هر سرودست علی سقای حوض سلسبیل است علی مافوق  شخص جبرییل است
هر کس بر آستان تو سر بر زمین شود در چشم آسمان و زمین برترین شود وقتی ابوتراب تویی ، خاکِ پای تو برتر ز‌ لوح و کرسی و عرشِ برین شود در حیرتم چگونه به رویَت عرق نشست خورشید را که دیده که شبنم نشین شود؟! تنها تویی یَدُاللَه و جز دست های تو دستی نبود لایق آن آستین شود عین الیقین ماست نگاهی ز ‌چشم‌ تو در کارگاهِ حُسنِ تو شک هم یقین شود از بسکه سر به سجده نهادیم در نجف در روز حشر نامِ تو نقش جبین ‌شود آری بدیم و لایق صدها عتاب ، لیک حیف از جبین ‌توست ‌مُنقّش به چین شود من طالب تو هستم علی جان تمامِ عمر مگذار بیش ازین دل عاصی حزین شود
جان دو عالم شود فدای پیمبر شیعه گی ماست به امضای پیمبر نور ولا داشتن ما به جز این نیست در دل ما هست تولای پیمبر آب و گل ما سرشته گشته به ایمان بوده دلیلش غبار پای پیمبر جان نبی جان علی بود که خوابید نفس پیمبر علی به جای پیمبر معجزه کرده ست نبی با دم یاهو ذکر علی زینت لبهای پیمبر عشق علی زینت اعمال بشر شد بوده چنین حرف به فتوای پیمبر عشق علی چیست شده زینت ابرار نفس نبی کیست به جز حیدر کرار
شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم مسلمان می شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب  صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید مرد آن است که تا لحظه آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیه ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن جگر شیر نداری سفر عشق مکن عنکبوت آیه‌ای از معجزه بر سر در دوخت تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟! از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟! یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی  باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌زده خون می‌خورم و خاموشم طاقت‌آوردن این درد نهان آسان نیست شِقْشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست
به بستر رفت، بستر نه که اینجا سنگر است اصلا یکی از آنهمه سنگر که رفته، بستر است اصلا در این بستر که خوابیدن نه بیداری‌ست سرتاسر در آن موج خطر سرتابه پا، سرتاسر است اصلا در این بستر که زیر انداز آن شاید کمین باشد و شاید نه که از هر سو نشان خنجر است اصلا چه مشتاقانه با جان آمده در راه جان دادن که عشقش دادن جان در ره پیغمبر است اصلا نه حالا آمده با نیت تقدیم جان خود که او از اول این قصه بر این باور است اصلا نه اینکه با خیال سایبان و کرسی و مسند که حیدر بین یاران بر مرامی دیگر است اصلا چه می گویم خدایا بین یاران مثل او هرگز نه تنها او ز یاران از همه عالم سر است اصلا در این بستر، شهادت، مرگِ در بستر نخواهد بود در این بستر که حتی مرگ از آن مُضطر است اصلا از این مرد است قاسم‌ها یکایک یاد می گیرند شهادت اتفاقی از عسل شیرین تر است اصلا خدایی بوده هر کاری که حیدر پای آن بوده و هر کاری خدایی بوده، کار حیدر است اصلا اگر کفر خدای او نمی شد من یقین دارم از آنچه دیدم از او می شدم حیدرپرست اصلا
ما را ببر به چشمه‌ی شعر و شراب‌ها ما را ببر به  خاطره‌ای از کتاب‌ها هرشب هزار رکعتِ فیضِ تو شاهد است پهلو تُهی نموده‌ای  از رخت خواب‌ها هرگز ندید دیده‌ی لیل و نهار‌ها چون لیلت‌المبیتِ علی در حساب‌ها یک شب فقط نگاه تو مهمانِ خواب بود شامی که بود دور و برت التهاب‌ها در بستر برادر خود تا سحر بخواب ای خوابِ تو عبادتِ اُمُ‌الکتاب‌ها تو گرمِ خواب بودی و گردنکشانِ کفر نیزه به دست  گِردِ تو همچون سراب‌ها مکه شنید ناله‌ی واویلتایشان این حیدر است حضرت عالی جناب‌ها تنها امیر ، نقش تو را تیشه می‌زند وقتی که بُت تراش کند انتخاب‌ها ک ما را ببر نجف به دَمِ ما دوا بریز امشب بیا به کاسه‌ی ما کربلا بریز
حساب محشر و میزان حساب محشر و میزان در اختیار علیست کلید روضه ی رضوان در اختیار علیست قسم به حضرت زهرا که از همان اول بنای خلقت انسان در اختیار علیست حدیث معتبری خوانده ام که می فرمود همیشه نسخه ی درمان در اختیار علیست خدا به خاتم پیغمبران چنین فرمود تمام معنی قرآن در اختیار علیست خدا به عشق علی آفریده دنیا را زمین و کوه و بیابان در اختیار علیست همیشه ابر بهاری به باعبان می گفت جواز بارش باران در اختیار علیست همیشه سنگ علی را به سینه ام زده ام قرار این دل ویران در اختیار علیست بگو به اهل سقیفه جهنمی شده اند چرا که قلعه ی ایمان در اختیار علیست بیا به میکده ی بوتراب و مستی کن که شور مجلس رندان در اختیار علیست نوشته روی پر جبرییل یا حیدر جلال خالق رحمان در اختیار علیست دلم هوای نجف کرد و خوب میدانم برات قلب پریشان در اختیار علیست شنیدم از ملک الموت در نجف می گفت که جان عالم امکان در اختیار علیست بیا و چشم ترم را دوباره زائر کن هوای دیده ی گریان در اختیار علیست
علیه‌السلام فرازی از یک 🔹مبدأ دوران🔹 شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم، مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی‌زره آمده در معرکه یک‌بار دگر تا خودِ صبح، خطر دور و برش می‌‌چرخید تیغِ عریان شده بالای سرش می‌چرخید مرد آن است که تا لحظۀ آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده باده در دستِ سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیۀ ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن «جگر شیر نداری سفر عشق مکن»... باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید: «من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم مُهر بر لب‌ زده، خون می‌خورم و خاموشم» طاقت ‌آوردن این درد نهان آسان نیست شِقشقیّه‌ست و سخن گفتن از آن آسان نیست...
بسم الله الرحمن الرحیم فضیلت حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام در لَیلَةُ‌المَبیت ما را ببر به چشمه‌ی شعر و شراب‌ها ما را ببر به  خاطره‌ای از کتاب‌ها هرشب هزار رکعتِ فیضِ تو شاهد است پهلو تُهی نموده‌ای  از رخت خواب‌ها هرگز ندید دیده‌ی لیل و نهار‌ها چون لَیلَةُ‌المَبیتِ علی در حساب‌ها یک شب فقط نگاه تو مهمانِ خواب بود شامی که بود دور و برت التهاب‌ها در بستر برادر خود تا سحر بخواب ای خوابِ تو عبادتِ اُمُ‌الکتاب‌ها تو گرمِ خواب بودی و گردنکشانِ کفر نیزه به دست  گِردِ تو همچون سراب‌ها مکه شنید ناله‌ی واویلتایشان این حیدر است حضرت عالی جناب‌ها تنها امیر ، نقش تو را تیشه می‌زند وقتی که بُت تراش کند انتخاب‌ها ما را ببر نجف به دَمِ ما دوا بریز امشب بیا به کاسه‌ی ما کربلا بریز (حسن لطفی)
بسمِ ربِ الرِّسول ربِّ نبی و پس از آن عَلیٌ الأَعلا و سپس روی دفترم بافخر مینویسم فقط علی مولا مظهر برج انمایی و شاهکار خدای منانی طاهری و مطهر و شفاف تو دقیقا شبیه قرآنی چون گشودم کتاب قرآن را دیدم آیات منجلی بودند جزء در جزءُ کلّ احزابش یک به یک مِدحت علی بودند علما دربیان و تفسیری ز حروف مقطع آوردند و صِراطٌ عَلیُّ نُمسِکُهُ عَلیٌ حق ؛ چنین ادا کردند کل اشجار گر قلم گردند آب دریا اگر شود جوهر تا نویسند کل کاتبها شمه ای از فضیلت حیدر در هزاران کتاب و صد دفتر وصف عین علی که جا نشده کل عالم به مدح او اما حق لام علی ادا نشده ذکر نادعلی توست علی که کندبنده را ز غم آزاد و چه کس در رکوع بین نماز چون تو انگشترش به سائل داد زنگ درب بهشت ذکرتو و بهترین اسم و افضل الاذکار مردگان را حیات می بخشد نام زیبات یکصد وده بار آسمانها و نُه فلک نزدت همگی احترام میکردند انبیا ،اولیاءُ عِلِّیین پیش پایت قیام میکردند در زمین در زمان ز عرشُ فرش و عوالم علی بود حاکم سر در عرش حک نموده خدا و یدالله فوق ایدیهم وصف نام تورا چگونه کنم عَجِزَ الواصِفون عن صفتک که بشر قاصر است از وصفت ما عرَفناکَ حق معرفتک پدرِ آدمِ ابو البشری پدرِخاک یا ابالاِربَه حق پس از آفریدنت فرمود فتبارک به خلقتت بَه بَه پدر زینبی و ثارالله جان فدای شکوفه ی یاست کار صدها مسیح و موسی را میکند دستهای عباست پا نهادی به عالم امکان دل اهل زمین هلاک تو شد تو که بودی که بدو آمدنت خانه ی کعبه سینه چاک تو شد نه فقط بر زمینیانِ جهان به سماواتیان امیری تو ای شه لافتی بنی شوکت شه نام آور غدیری تو کوری چشمِ دشمنت مولا درحدیثی نبی چنین فرمود بافضیلت ترین عبادتها ضربه ی تو به روز خندق بود فاتحِ بدرُ خیبرُ اُحُدی اسدالله شیر بی بدلی تو امیری و شیر بی پروا بر تو زیبنده است نام علی(ع) تیز مانند ذولفقار دو دم اِنحنای کمان ابرویت لشکر و صدسپاه گردیدند همه چیره ز زور و بازویت عبدود،مرحب و هزاران یل همچو کاهند درکف مشتت تویی آن پهلوان که کنده شده درب خیبر به ناز انگشتت تو قدَر قدرتی و شیر افکن که به گَردَت نمیرسد احدی که نبی وقت رزم می گوید اسدالله یاعلی مددی تویی مقصود و مقصدم آری عاشقت گر شدم هدف دارم هوس بوسه از ضریح تو وُ هوس چاییِ نجف دارم مال و دارایی ام که چیزی نیست ای تجلیِ عالم ِ ایجاد خودمُ بچه ها و همسرمُ پدرم و مادرم فدای تو باد و بعید است از تو مولایم دست رد روی سینه ام بزنی لحظه مرگ بی قرارِ تو ام ای که گفتی فَمَن یَمُت یَرَنی حمل بر خود ستایی ام نشود در برم ثروتی کلان دارم شیعه ی حیدرم بدین منظور سکه گردید کسبم و کارم و چه دارد هر آن که درگیتی حُبِّ حیدر میان قلبش نیست بی ولایش به زیر صفر اما باعلی نمره ی ولایم بیست در ره عشق پاکتان مولا سرِ سُرخَم رود ملالی نیست آنکه منکر شده تورا قطعا نطفه اش نطفه ی حلالی نیست سخن این نیست قسمتم بشود کز غلامان دخترت باشم من کجا زیبنت کجا ای کاش خاک نعلین قنبرت باشم صدو ده خط نوشتم از مدحت کم ما و کرامتت مولا و کنون اذن و رخصتی بدهید بنویسم ز مادرم زهرا(س) # مجید مرادزاده
آمدم از سفر، مدینه سلام خسته و خون جگر مدینه سلام با شکوه و جلال رفتم من دیده ای با چه حال رفتم من وقت رفتن غرورِ من دیدی آن شکوهِ عبورِ من دیدی محملم پرده داشت یادت هست؟ جای دستی نداشت یادت هست ثروت عالمین بود مرا دلبری چون حسین بود مرا دستِ عباس پرده دارم بود علی اکبرم کنارم بود هر زنی یک نفر مُلازم داشت نجمه مه پاره ای چو قاسم داشت کاروان آیه های کوثر داشت روی دامان رباب اصغر داشت حال بنگر غریب و سرگشته کاروان را چنین که برگشت ه با غمِ عالمین آمده ام کن نظر بی حسین آمده ام ای مدینه خمیده برگشتم زار و محنت کشیده بر گشتم با رسولِ خدا سخن دارم بر سرِ دست پیرهن دارم دل من شاکی است یا جدّاه چادرم خاکی‌‌ است یا جدّاه سو ندارد ز گریه چشمانم پینه بسته ببین به دستانم خاطرت هست ناله ها کردم دست بر سر تو را صدا کردم از حرم سویِ او دویدم من هر چه نادیدنی ست دیدم من من غروبی پر از بلا دیدم شاه را زیر دست و پا دیدم آن چه را کس ندیده من دیدم صحنۀ دست و پا زدن دیدم خنجری کُند و حنجری دیدم تَه گودال پیکری دیدم آه جَدّاه امان ز صوتِ حزین جملۀ آخرم به اُمّ بنین پسرت تکیه گاه زینب بود مرد بود و سپاه زینب بود پسر تو ز زین اسب افتاد ضربه هایِ عمود کار دستش داد او زمین خورده و بلند نشد سرِ او روی نیزه بند نشد بعد عباس قلبم آزُردند تا زمین خورد ، معجرم بُردند
از میان غباری از اندوه از دل ریگهای صحرا ها کاروانی ز راه آمده بود کاروان قبیله ی دریا تا که پرسید از مدینه بشیر کيست درشهرتان بزرگ شما همه گفتند بیت ام بنین هست در کوچه ی بن الزهرا دید در کوچه ی بنی هاشم درب آتش گرفته ای وا شد پیشتر از تمام خانم ها مادری همچو کوه پیدا شد ديد در احترام مردم شهر به سوی کاروان قدم برداشت رفت اما ز راه خود برگشت و به لب ناله ای مکرر داشت زیر لب گفت باز هم نرسید آنکه محو پریدنش بودم باز این کاروان نبود آنکه چشم بر راه دیدنش بودم حیف شد که نیامد و من هم نشنیدم سلام عباسم وندیدم دوباره پیش حسین پیش زینب قیام عباسم داشت او سمت خانه بر می گشت ناگهان ناله ای صدایش کرد زن پیری میان قافله باز مادرش خواند و در عزایش کرد زیر چادر به زیر گرد و غبار چهره ای سوخته پر از چین داشت خوب معلوم بود از سر و وضعش دیده ای تار و گوش سنگین داشت گفت:حق ميدهم كه نشناسي خواهری را که بی برادر شد دخترت را كه پاي گودالي قدكمان بود قدكمانتر شد شانه ام جای دوش طفلانت زیر رگبار خیزران ها سوخت جرم زنجیر ها که جا وا کرد پوست تا مغز استخوانها سوخت مادرم،خوب شد ندیدی تو شمر به روی سینه اش جا شد وقت غارت كه شد خودم ديدم سر یک پیرهن چه دعوا شد