eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
665 دنبال‌کننده
24 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود: «ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»... بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا «مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد...
علی را چونکه من بی یار دیدم خودم را در بر اغیار دیدم چنان از کینه سیلی خوردم آنروز که در کوچه حسن را تار دیدم
ما چه می فهمیم اندوه  در و دیوار را ما چه می فهمیم اشکِ  چشم های تار را ما چه می فهمیم وقتی مادری در آتش است پهلویش طاقت ندارد داغیِ مسمار را مانده ام امشب بگویم از غلاف و کوچه ها یا بگویم داستان میخ کج رفتار را پشت در غوغا شده، ای کاش زینب نشنود طعنه های مردکِ بی شرمِ بی مقدار را آتش  آورده ست پشت خانه ی وحی خدا با خودش همراه کرده بی حیا، اشرار را کینه هایی را که در دل داشت در پا جمع کرد.. زد ولی انداخت از پا حیدر کرار را ما چه می فهمیم از این داغ وقتی مجتبی دیده با چشم خود این داغ مصیبت بار را
نفهمیدن مقام برترش رو طناب آوردن و بستن پرش رو همونا که به قرآن پی نبردن چه بی رحمانه کشتن کوثرش رو ..... تموم فکر و ذکرش زخم یاسه نگاش بارونیه مرد حماسه یل خیبر شکن رو بچه شیعه هنوز از روی صبرش می شناسه
سکوت در شب تاریک خانه معنا بود طلایه دار خدا سر به چاه تنها بود نبود شاهد اشکش به غیر چهره ی ماه به سینه غصه ی زهرا و همدمشم هم آه کسی که وقت نمازش خدا سلامش کرد بگو که بعد پیمبر که احترامش کرد؟ چه کرده اند که حالا نشسته در خانه؟ چه کرده اند که اشکش شده غریبانه؟ کسی که قلعه ی خیبر گرفت با یک دست چه کرده اند که در کوچه ها ز پا بنشست چه کرده اند به کوچه؟کسی چه می داند چه کرده اند که زهرا دگر نمی ماند بلای جان علی تیغ ابن ملجم نیست بلای جان علی دل شکستگی هم نیست بلای جان علی داغ بودن میخ است علی غریب ترین مرد طول تاریخ است همان دمی که به خانه هجوم آوردند کسی ندید که با همسرش چه ها کردند همان جماعت پستی که نان او خوردند چقدر همیه و آتش به پشت در بردند جماعتی که‌ به دنیای خود گرفتارند همیشه از علی و آل او طلب کارند گذشت قصه ی کوچه به کربلا چو رسید کسی صدای حسین غریب را نشنید به دور قتله گهش هی برو بیا کردند به قتل صبر سرش را ز تن جدا کردند
فاطمه بعد از پیمبر دائماً سردرد داشت دستمالی بر سرش می‌بَست دیگر؛ درد داشت غُصه‌ی اسلام را می‌خورد جای نان شب انحرافِ دین برایش خیلی آخر درد داشت شهر پیغمبر! چرا دُخت پیمبر را زدند؟ شهر پیغمبر! چرا دُخت پیمبر درد داشت؟ خاک عالم بر دهانم! در به پهلویش گرفت خاک عالم بر دهانم! ضربه‌ی در درد داشت بوسه بر دست علی زد تا دلش آرام شد دیدن آن دست بسته صد برابر درد داشت صبح تا شب زخم برمی‌داشت، شب تا صبح درد آه، سر تا پای زخم و پای تا سر درد داشت یک نفر از بچه‌ها هم سَمتِ آغوشش نرفت، بچه‌ها هر وقت می‌دیدند... مادر درد داشت
آشفته من به کوچه و هر رهگذر شدم در کوچه جان به لب شدم و محتضر شدم گر چه نشد کسی سپر فاطمه ، ولی تا پاي جان ، پاي علی من سپر شدم هر لحظه می شدم به خدا من کبودتر مانند یک پرستوي بی بال و پر شدم دیدم به چشم خویش که چشمم ز دست رفت محتاج ، من ، به یاري دیوار و در شدم با پا مرا زدند همه تا به پاي مرگ زیر دري که سوخته ، من ، بی پسر شدم از بس شدم نحیف نشناسد مرا علی مانند عمر مختصرم ، مختصر شدم شکرِ خدا که جاي لگد را علی ندید شکرِ خدا ندید ، شکسته کمر شدم خود مانده ام که ماندنی ام یا که رفتنی جانم به لب رسید ولی جان به سر شدم چیزي ز من نمانده علی شستشو دهد خود در تعجبم که چرا اینقدر شدم ؟ دانم که غسل دادن من طول می کشد هر شب گذشت صاحب زخمی دگر شدم
از داغ تو من تمام دردم زهرا ای کاش به خانه بر نگردم زهرا کردی تو نود زخمِ مرا چاره ولی یک زخم تو را چاره نکردم زهرا مرحوم
ازروی بستر برنمی دارم سرم را آهسته می بندم دوچشمان ترم را تاآن كه پرپر گشتنم راكس نبيند کردم برون گُل های یاس و پرپرم را پوشانده ام رخسار نيلی را،كه شايد حيدر نبيند گوشه ی چشم ترم را چون روبرو گشتند با من غنچه هايم اسماتوخود درياب حال دخترم را هجده ورق از دفتر عمرم تمام است آماده ام بندد شهادت  دفترم را كردم وضو ازاشك وهنگام شهادت خواندم دراين بسترنماز آخرم را چيزی نمانده تا نهان ازچشم دشمن پنهان كند در شب علی خاكسترم را ترسم علی از پا بيفتد ای «وفایی» بردوش خود وقتی بگيردپيكرم را
بانو! به محضرت همه دنیا کند سلام  چون مهر و ماه، زهره‌ی زیبا کند سلام  بر مادر تو، مادر عیسی کند سلام «ای دختری که پیش تو بابا کند سلام! تو کوثر استی و به تو طوبی کند سلام» ای آن كه گر نبود به ماه رخت نقاب! هرگز کسی به دیده نمی‌دید ماهتاب  ای مهربان! بتاب و ز ما ماه رخ متاب «زهرایی و به خانه‌ی تو هم‌چو آفتاب  هر صبح و شام، سیّد بطحا کند سلام» ای وام‌دار عطر گلت باغ سرنوشت! زیبا بُوَد به مهر تو گل ورنه زشت زشت  بر ساق عرش، کلک خدا فاطمه نوشت «بر فضّه‌ی تو مائده می‌آید از بهشت بر مادر تو حیّ تعالی کند سلام» ای اصل نور! نور اصیل تو نور رب! می‌چرخد از اشاره‌ی تو چرخ، روز و شب  آن را که نیست مهر تو حمالة الحطب «درگاه توست قبله‌ی دل‌ها و با ادب هر زنده دل به قبله‌ی دل‌ها کند سلام» بر سائل تو لطف و عطایش دهد جواب حور و مَلَک ز عرش علایش دهد جواب در شهر توس، شمس ضحایش دهد جواب «قدر تو این قَدَر که خدایش دهد جواب هر کس به حضرت تو ز هر جا کند سلام» هر کس گدای توست گدایش بُوَد بهشت  هر جاست یاد تو همه جایش بُوَد بهشت  دیوار و سقف و فرش و فضایش بُوَد بهشت «فرمود مصطفی که جزایش بُوَد بهشت هر کس که تا سه روز به زهرا کند سلام» ای رشته کوه لطف تو بر خلق، تکیه‌گاه! ما پیش کوه لطف شمايیم پرّ کاه تنها فقط تویی گل و عالم همه گیاه «ای قبر بی‌نشان تو بر غربتت گواه! مهدی کنار قبر تو تنها کند سلام» اي فرش آستان تو معراج عرشیان! مَهریّه‌ی تو خاک زمین، مِهر آسمان مِهر تو محور همه خلقت به هر زمان ای «واعظی»! سلام «مؤیّد» بر او چنان شرمنده بنده‌ای که به مولا کند سلام مرحوم
زهرا همیشه عشق در جریان حیدر بود زهرا همیشه خون در شریان حیدر بود زهرا ستون خانه‌ی ایمان حیدر بود ایمان نه تنها بلکه زهرا جان حیدر بود زهرا اگر حوراست حورای علی بود و زهرا اگر انسیه بود انسان حیدر بود زهرا تنور خانه اش گرم از ولایت بود در سفره‌ی زهرا همیشه نان حیدر بود هر جا تبسم کرد علی زهرا دلیلش شد شیرینی خرمای نخلستان حیدر بود زهرا دعا کرد و علی هم فتح خیبر کرد آرامش قبل از دم طوفان حیدر بود از سوره‌ی زهرا سه آیه جلوه کرد اما زهرا تمام جلوه‌ی قرآن حیدر بود زهرا برای ماندن نام علی جان داد آن زخمهای پشت در درمان حیدر بود زهرا که باشد از علی درد و بلا دور است زهرا همه عمرش بلاگردان حیدر بود وقتی دم در رفت یعنی فاطمه اول اذن ورود خلق بر ایوان حیدر بود زهرا مواساتش میان دود و آتش شد پهلو شکست اما یل میدان حیدر بود زهرا اگر صد سال پشت در لگد میخورد از پا نمی افتاد چون در خانه حیدر بود باری اگر افتاد ارزش داشت که افتاد مردی که پایش کشته شد دردانه ، «حیدر» بود با چل غلاف از دور و بر هی میزدند او را دستش ولی پیوسته در دامان حیدر بود در بین دست و پای دشمن دست و پا میزد دلدار حیدر بین بدخواهان حیدر بود . . ‌‌‍‍زهرا حسینی داشت او هم زیر پا افتاد اما به فکر دختر گریان حیدر بود زینب کنار خیمه حیران برادر بود انگار زهرا پشت در حیران حیدر بود خلخال از پای یهودی هم نباید کند چشم حرامی ها پی طفلان حیدر بود
غم بود و داغ بود و وداع سپیده بود خورشید هم زشهر به مغرب خزیده بود رد می شدند مادر و طفلی سیاه موی از کوچه ای که وقت غروبش رسیده بود حتی فرشته بال نمی زد به گردشان حتی نسیم هم رخشان را ندیده بود مثل همیشه بر سر این راه جبرئیل از رد پای خاکی شان بوسه چیده بود آئینه ای که طاقت آهی نداشت آه این چند روز زخم ترک را چشیده بود حالا غریبه ای سر راه عبور او یک دست را برای کشیده، کشیده بود نامحرمی که کینه این خانواده داشت حالا دوباره نام علی را شنیده بود کودک دوید تا نگذارد ولی نشد دستی حرام بر رخ محرم رسیده بود دیوارهای خاکی این کوچه شاهدند افتاده بود مادر و طفلی بریده بود ضربی ز روی و ضربه ای از پشت دست خورد در هر دو گونه جای کبودی کشیده بود رد می شدند مادر و طفلی سپید موی از کوچه ای که قامتشان را خمیده بود شاعر؟؟؟
ای رفیق روز تنهایی ، تو تنهایی چقدر تو کجا و ما کجا دلواپس مایی چقدر راه معلوم است و ما بیراهه گردی می کنیم خسته از بی دردی ما اهل دنیایی چقدر راه را اصلا نبستی بر رفیق نیمه راه من که از شرمندگی مُردم ، تو آقایی چقدر تو طلبکاری از این چشمان‌کور من چه قدر من بدهکارم بر آن چشم مسیحایی چه قدر من ندیده دیدمت در جای جای این جهان یوسف گمگشته ی زهرا تو پیدایی چقدر در زدی خانه به خانه ، هیچ کس یارت نشد آه آقای غریب ما تو زهرایی چقدر آخرش جان می دهم از غسل روز آخرت مادر بازو شکسته ! فکر مولایی چقدر
⚫️ وَ صَارَتْ‏ كَالْخيال ... 🍂 از ماهِ تمامِ من هِلالی مانده از زندگی‌ام فرضِ محالی مانده در بیداری خوابِ تو را می‌بینم خوابیده‌ای و از تو خیالی مانده
فانی‌ام... آغاز و پایانی ندارم جز خودت غیر مقدورم که امکانی ندارم جز خودت سال‌ها محتاج نانم از تنور خانه‌ات از کسی در سفره‌ام نانی ندارم جز خودت باز هم دارم غزل‌ها را بهانه می‌کنم قصدی از شعر و غزل‌خوانی ندارم جز خودت هر کسی که دل به او بستم، دلم را زد شکست با دل ویرانه خواهانی ندارم جز خودت چاره‌ای کن، غفلتم از تو جدایم کرده است چاره‌ای هنگام حیرانی ندارم جز خودت تا به کی باید باید تو را این قوم انکارت کنند؟ مثل یعقوبم که برهانی ندارم جز خودت پاره کردم این گریبان را بدانی عاشقم بهرِ کس پاره گریبانی ندارم جز خودت از گناهانم پشیمانم، نگاهم کن کریم مقصدی از این پشیمانی ندارم جز خودت بین خلوتگاه قبرم شک ندارم آخرش فاتحه‌خوانی و مهمانی ندارم جز خودت در قیامت هم بهشت من تویی یابن الحسن خوب می‌دانی که رضوانی ندارم جز خودت آرزویم کربلا رفتن به همراه شما است همسفر در کوی جانانی ندارم جز خودت :: مادرت در پشت در فرمود: مهدی جان بیا... ...منتقم بر زخم پنهانی ندارم جز خودت
برای مادر خود تا سپر شدی دمِ در گرفت جان تو را ضربه‌های مُحکمِ در کسی هنوز نفهمیده داغ شیر خدا غم تو بود؟ غم کوچه بود؟ یا غمِ در؟ عجب حکایت تلخی شد این که با شدت به جانِ جسم تو افتاد بی‌مقدمه، در سیاه شد همه‌ی چوب‌ها به این علت که در عزای تو باشد لباس ماتمِ در به شکلِ خون‌شده و قطره‌قطره از آن میخ به احترام تو می‌ریخت اشک نم‌نمِ در هزارسال گذشته‌ست و ماجرایی تلخ هنوز هم که هنوزست مانده در خَمِ در به ذبحِ اعظمِ گودالِ سُرخِ عشق قسم که تا ابد لقب توست: ذبحِ اعظمِ در :: به انتقام تو یک‌روز می‌رسد از راه کسی که مانده چنان راز، بین عالَمِ در...
ای شکوهت فراتر از باور ای مقام‌ات فراتر از ادراک وصف تو درک لیلة القدر است فهم ما از تبار «ما ادراک» کوثری،‌‌ بی کرانه دریایی ما و ظرف حقیرِ این کلمات باید از تو نوشت با آیات باید از تو سرود با آیه در آیه وصف تو جاری‌ست فتلقّی، مباهله، کوثر در دل "إِنَّما یُرِیدُ اللَّه" در «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ» پدر و مادرم فدای شما مادری کرده‌ای برای پدر چشم بد دور، چشم شیطان کور دست تو بود و بوسه‌های پدر... خانه می‌شد بهشتی از احساس با گل‌افشانیِ بهاریِ تو عاطفه با تمام دل می‌زد بوسه بر دست خانه‌داری تو خانه از زرق و برق خالی بود از صفا، عاشقی محبت پر داشتی، ای کلیددار بهشت! پینه بر دست، وصله بر چادر از بهشت آمدی و آوردی یازده سوره‌ی بهشتی را مُصحفِ سرنوشت خود دیدیم سوره‌هایی که می‌نوشتی را نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات نسل تو خضرِ آسمانیِ راه جلوه‌ای از دم تو را دیدیم در مسیحی به نام روح الله...
تقدیم به به‌خون ریخته‌ی شیعیان پاکستان خدا ! ظهور امام زمان ما برسان...
🌱 بخوان از سورۀ احساس و غیرت بگو از مرد میدان، مرد ملت بسیجی باش مثل حاج قاسم بسیجی باش مثل حاج همت
تقدیم به در معرکه رو به کربلا می‌میرند در راه رضای مرتضی می‌میرند ‏اینان شهدای آستین در دهن‌اند ‏با تیغِ سکوت، بی‌صدا می‌میرند ✍‏
بسیج وبسیجی دوباره هفته ی ناب بسیج است نگاه ما به القاب بسیج است بسیجی های با ایمان کجایند تمامی عاشقانی با صفایند بسیجی ها گل این انقلابند شب تاریک را چون ماهتابند   همه قشری زخاص وعام هستند پر از نورند اگر گمنام هستند زاخلاص و یقین آئینه دارند خلوص وعشق را در سینه دارند بسیجی ها فداکار و غیورند بسیجی ها حماسه ساز نورند بسیجی ها بصیر و هوشمندند به عهد بسته ی خود پایبندند بسیجی بر لبش پیغام دارد به دوشش پرچم اسلام دارد بسیجی حامی این انقلاب است به لبیک امام خود جواب است بسیجی آرمان نهضت ماست مدال افتخار و عزت ماست بسیجی مرد میدان های سخت است بسیجی نیک خو و نیک بخت است بسیجی پاسدار پاک عشق است بسیجی مرزبان خاک عشق است بسیجی یاور اسلام و دین است به فکرش نصرت دین مبین است بسیجی جلوه ای از اقتدار است به پیش مکر دشمن هوشیار است  بسیجی برهمه نور دو عین است بسیجی  پیرو راه حسین است بسیجی پرچمی در احتزاز است بسیجی دشمن هر فتنه ساز است بسیجی گل به چشم دوستان است بسیجی خار چشم دشمنان است  بسیجی سینه اش سینای طور است بسیجی چشم بر راه ظهور است «وفایی» کاش ما آگاه باشیم همیشه پیشتاز  راه باشیم    
عین سرپناس / چادرت برام فاطمیه شد / مادرم سلام پای سُفرتَن / کل عالمین مادر منی / مادر حسین عشق بی نظیری مادر // دستامو می گیری مادر من دلم خوشه به سینه زنی فاطمیه شد، چی میشه // این دَفَم مث همیشه واسه نوکریت صدام بزنی امنا فاطمه ۴ بیشتر از همه / فکر نوکری نیست شبیه تو / دیگه مادری گم نمی کنم / نور چادرو عین مادرم / دوست دارم تو رو مادرونه باز نگام کن // توو نماز شب دعام کن من دلم خوشه تو مادرمی جوری واسه ی تو باید // گنبد طلا بسازیم تا همه بگن عجب حرمی امنا فاطمه ۴ فاتح جمل / صاحبِ کرم یا امام حسن / قربونت برم صاحب اقتدار / شاه صف شکن مث حیدره / رزم تو حسن میری توی قلب لشکر // می‌خونی انا ابن الحیدر ارث حیدره شجاعت تو تو صراط مستقیمی // بیشتر از همه کریمی پهنه سفره ی کرامت تو مولانا یا حسن ۴
زبان حال مولا دلخوریم از روزگار،  آتیش زدن رویای مارو‌ همسر از همسر خجالت می کشه دنیای مارو خونه ی خوشبختی مون حالا شده ویرونه ی ما پای نامحرم نباید وا می شد تو خونه ی ما تو افتادی ولی بازم برام  سپر بودی می بردنم تو زیر در بودی نمی تونستی از جا پاشی تو افتادی چطوری دوره کردنم دیدی طنابو دور گردنم دیدی نمی تونستی اما  پاشی یه دل از من ،  یه دست از تو چه پهلویی شکست از تو ... بند دوم از زبان حضرت زهرا (سلام الله علیها) فکر نمی کردم یه روز اینقد زیاد شه غربت من ببینم داره می ریزه اشک تو رو صورت من گریه داری ؟ گریه کردن که به یه مولا نمیاد سرتو پایین بیار ، دستم دیگه بالا نمیاد دارم میرم لاله ها عمرشون به دنیا نیست تو دنیا دیگه جای زهرا نیست  گریه واسه عمر کمم کن  حلالم کن نود روزه که زحمتت دادم کبود شده تو خونه ت افتادم یه کم دیگه تحملم کن جوون بودم حالا پیرم حلالم کن،  دارم میرم
روضه از اینجا شروع شد وقتی دیدم مادرم با یه حرومی روبرو شد روضه از اینجا شروع شد از همون لحظه که مرگم دیگه واسم آرزو شد روضه از اینجا شروع شد... هر چی ایستادم روی پنجه ی پا، قدّم نرسید نانجیب رو سر مادرم همش، نعره می کشید از غم سیلی و صورت کبود، شد موهام سفید خودم دیدم وسط کوچه، جلوی همه (مادرمو زد ۲) هر چی می گفتم، بی حیا نزن (کوتاه نیومد ۲) [مادر مادر مادر، مادر مادر مادر...] آسمون و غم گرفته یاد اون سیلی که افتادم بازم گریه ام گرفته وقت برگشتِ به خونه چادرش رو روی صورتش دیدم محکم گرفته آسمون و غم گرفته... مادرم با کسی دعوا نداره، بی حیا نزن دستتو رو ناموسم بلند نکن، بی هوا نزن من خودم دارم بلندش میکنم، هی با پا نزن خودم دیدم یه جوری زد که گوشواره شکست (ای وای مادرم ۲) مادرمو زد با هر دو تا دست (ای وای مادرم ۲) [مادر مادر مادر، مادر مادر مادر...]
‏‬‏ 🏴 خودت را در میان صحنه محشر تصور کن خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن خودت را در میان شعله ها در موجی از آتش خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن تصور کن خودت را در میان کوچه ی تنگی و در آن کودکی را پیش یک مادر تصور کن و بعدش مادری را که گرفته دست کودک را و آنها را میان خیل یک لشکر تصور کن و در ذهنت تجسم کن چهل نامرد جنگی را که صف بستند پشت خانه حیدر، تصور کن- چهل نامرد جنگی و رخ ناموس پیغمبر خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن بیا و بعد از این مثل علی فردای زینب را تو از امروز با ساقی بی کوثر تصور کن و این یعنی به یاد آور دوباره بیت اول را خودت را در میان صحنه محشر تصور کن بیا یک بار در عمرت فقط یک بار در عمرت تمام نخل ها را در سرت بی سر تصور کن تصور کن تو هم در گودی مقتل زمین خوردی و حالا شمر را با چکمه اش بهتر تصور کن بیا من بعد قاسم را علی اکبر تصور کن بیا من بعد اکبر را علی اصغر تصور کن بماند داستان شام و مهمانی و بزم می خودت تا انتهای قصه را دیگر تصور کن
🏴 هر روز می فرمود پیغمبر سه دفعه یا بضــعهٌ مــنّی به این دختر سه دفعه «انّا،فـَصّل، انّ » یعنی که خدا هم شخصاً قسم خورده به این کوثر سه دفعه او پشت دربی سوخت که بهر تشّرف مامور قبض روح میزد در، سه دفعه راهی نبود از خانه تا مسجد ولیکن افتاد از پا فاتح خیبر سه دفعه با غسل و کفن و دفن نیمه شب گمانم جان داد علی در اوج غربت هر سه دفعه در کربلا هم صبح و ظهر و شام دیدند میرفت جان از جسم یک خواهر سه دفعه توی تنور و بین تشت و روی نیزه کردند بازی اینچنین با سر سه دفعه...
❤️ سخت آلودم، هوای روضه را از من مگیر آه ای مروه صفای روضه را از من مگیر هر لباسی جز غمت تن کردم آرامش نداشت خواهشا رخت عزای روضه را از من مگیر هیچ طعمی مثل طعم چای بزم روضه نیست جان من ارباب، چای روضه را از من مگیر هرچه پل پشت سرم بوده خرابش کرده ام این دو قطره اشک پای روضه را از من مگیر تا نفس دارم برایت اشک میریزم حسین آه آقا های های روضه را از من مگیر هرچه دارم میدهم دار و ندارم را بگیر صاحب روضه نوای روضه را از من مگیر ... رفتم اما هیچ جا کنج حسینیه نشد تا نفس دارم هوای روضه را از من مگیر