eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
751 دنبال‌کننده
26 عکس
2 ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تا که یاد غم هجر پدرش می افتاد سختی راه سفر از نظرش می افتاد تب که می کرد ز تاب و تب زهرا می سوخت گریه می کرد و چنین پلک ترش می افتاد تا که ضجه به نماز شب زینب می زد از نماز شب و اشک سحرش می افتاد بقچهء معجر او شکر خدا دست نخورد گرچه در کوچه و برزن گذرش می افتاد کوفه و صحنهء بازار مجسم می شد هر زمان شاخه گلی دور و برش می افتاد یاد سرنیزه و آن محمل خونی می کرد حرف دوری برادر، ز سرش می افتاد روضه اش بود زبان حال حسین آن وقتی که به زانو به دو پای پسرش می افتاد عمه آمد که کمک حال برادر باشد ولی افسوس شرر بر جگرش می افتاد حال ارباب که این بود، به زینب چه گذشت تا که می گفت علی را نبرش می افتاد یکطرف از بدنش را ز زمین بر می داشت نه نمی شد! دو سه جای دگرش می افتاد
گرچه جز سوختن امروز تورا كاري نيست گريه كن - عادت ما فاطمه آزاري نيست گرچه در كوچه و بازار تو را مي خوانند صحبت از رفتن تو بر سر بازاري نيست تا نيفتد عرق شرم ز پيشاني شهر در غزل مرثيه حرف از در و ديواري نيست تو دوا و تو شفا و تو طبيب همه اي پس تو را هيچ نيازي به پرستاري نيست زَهر هجران برادر جگرت را سوزاند حِسّ بي تابي تو بسته به بيماري نيست نگذشته نفسي بر تو در اين هفده روز كه در آن خون دل از چشم ترت جاري نيست دختر فاطمه اي ، فاطمه هستي امّا قلب تو سوخته از سُرخي مسماري نيست مرهمي غير همين ناله ي"اي واي رضا" تا به زخم جگر سوخته بگذاري نيست كمرت خم شده هرچند كه از شدّتِ داغ مثل زينب به دلت داغ علمداري نيست مثل زينب به خدا هيچ كسي داغ نديد مثل زينب به خدا هيچ گرفتاري نيست ميخورَد كعب نِي از دشمن و ميگويندش كه دراين دشت تورا حقِّ عزاداري نيست از سُم اسب بپرسيد در اين پهنه ي دشت "گل اگر هست چرا صفحه ي گلزاري نيست؟" ساربان مي رود و مي زند آواي رحيل "چونكه اين قافله را قافله سالاري نيست"
دلم از هجر برادر چکنم ریخت به هم همه ی هستی ام آخر چکنم ریخت به هم اهل قم شان مرا خوب نگه داشته اند دل ولی از غم دلبر چکنم ریخت به هم فاطمه هستم و سیلی به رخ من نزدند جگرم از غم حیدر چکنم ریخت به هم وای زینب وسط شعله ز دل آه کشید پشت در،صورت مادر چکنم ریخت به هم میخ،در سینه فرو رفت ولی پهلوی او از شکاف در و خنجر چکنم ریخت به هم اهل قم بر سر بازار نبردند مرا قلبم از غارت معجر چکنم ریخت به هم دل شب گوشه ی ویرانه چه غوغایی شد حرم از گریه دختر چکنم ریخت به هم
تو مجموعه‌ی لطف‌ و جود و عطایی تو یک چشمه از جوشش هَل اَتایی تو دریاچه نه ؛ بَحر بی انتهایی چه‌گویم‌که‌هستی؟چه‌گویم‌چه‌هایی؟ تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی تو زهرا خصالی تو زهرا جمالی تو زهرا مَآبی تو زهرا جلالی تو زهرا سِرشتی تو زهرا مثالی تو در دوره‌ی خویش خیرالنّسایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی تویی راحت جان موسی بن جعفر تویی روح و ریحان موسی بن جعفر تویی یاس بُستان موسی بن جعفر تو بنت الامامی تو بنت الهُدایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی تو عَذراترین مریم اهل بیتی تو در هر دمی همدم اهل بیتی در اسرار حق، مَحرم اهل بیتی تو تندیس آن چارده مُقتدایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی هُمای بهشتی و عرش آشیانی که در عُشّ دین صاحب آستانی تو باب الرّضایی تو بابُ الجَنانی بهشت خداوند در خاک مایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی تو مانند کلثوم، زینب ترینی خدیجه وقار اَستی و بی‌قرینی وفادار مانند اُمّ البنینی تو منظومه ی جمع معصومه هایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی چه گویم؟که بابا ثنای تو گفته ((فداها ابوها))برای تو گفته به مدحت ولیّ خُدای تو گفته که در حشر تو شافع شیعه هایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی در اطراف صحنت غُباریم بانو به درگاه تان خاکساریم بانو به لطفت در این شهر داریم بانو عجب کاظمینی؛عجب کربلایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی تو نَفس نفیس اَنیس النّفوسی تو همشیره‌‌ی شخصِ شَمس الشّموسی درِ خانه ات از پی خاکبوسی رسیدند صدها چو شیخ بهایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی از این در چو بُردیم فیض دوچندان طمع‌کار گشتیم ما مستمندان به اقرار ما فرقه‌ی دردمندان تو با درد هر بینوا، آشنایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی اگرچه در این خاک کم غم ندیدم در این شوره زار آب زمزم ندیدم به من درد دادند و مرهم ندیدم ولی از قُمم نیست مِیل جُدایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی به این خسته حال مجاور نظر کن تو ای روح شعرم به شاعر نظر کن به من هم به عنوان زائر نظر کن تو رُخصت دهی می‌شوم نینوایی تو معصومه هستی و اُخت الرّضایی
ای خواهرِ درد آشنا، معصومه جانم غمخوارِ من! ای با وفا، معصومه جانم دلتنگم و دارم برایت می نویسم یک نامه با حالِ بکا، معصومه جانم مشتاقِ دیدارم! به دیدارم بیا ای- -عشقِ علي-موسی الرضا معصومه جانم این سرزمین شوقِ معارف دارد و تو با علم هستی آشنا، معصومه جانم محجوبهٔ مستوره...ای جانِ برادر مظلومۂ زینب نما، معصومه جانم اینجا غریبم! نیستی و مونس ِ من شد روضه های کربلا، معصومه جانم داغِ غروب و غارت و بغض و اسارت هرگز نرفت از یادِ ما، معصومه جانم بستند هر دو دستِ عمه جانمان را بیتابم از این ماجرا، معصومه جانم از غصهٔ شام ِ بلا در سینه ام شد هر روز و شب آتش به پا، معصومه جانم شد قاتلم آن ازدحام و سنگ ها و... آن ضربه های بیهوا، معصومه جانم بزم ِ حرامی کشت عمه جانمان را ای وای از تشت طلا، معصومه جانم * این روضه را با یاد تو خواندم عزیزم جاریست اشکم بر عبا، معصومه جانم!
قلب کویر با تو بهشت خدا شده ست قم قبله ی ارادت دل های ما شده ست این خاک با حضور تو دارالشفا شده ست اینجا حریم روشن آیینه ها شده ست با تو بهار در دل این خاک پا گرفت مهرت نسیم بود و جهان مرا گرفت دردیم و جز به مهر تو درمان نمی شویم ابریم و بی نگاه تو باران نمی شویم دل مرده ایم و بی مددت جان نمی شویم ما نوکر تواییم و پشیمان نمی شویم احسانت آیه ی کرم اهل بیت شد قم با حضور تو حرم اهل بیت شد ای آفتاب سر زده از گنبد شما بی انتهاست مرحمت بی حد شما قم شهر ماست،مشهد ما مشهد شما پیداست قبر گم شده در مرقد شما اشکیم و می چکیم به پای شما فقط عمریست  نوکریم برای شما فقط گشته غبار چادر تو آبروی قم عطر بهشت می وزد از عطر و بوی قم در رفت و آمدند ملائک به سوی قم باشد حرام آتش دوزخ به روی قم ما را به حشر جزو محبان حساب کن ما را بیا و زائر کویت خطاب کن ما خشک سال و حضرت بارانمان تویی ما رعیتیم و خواهر سلطانمان تویی ماه همیشه کامل ایرانمان تویی آسایش بهار و زمستانمان تویی تاریک بوده ایم و تو خورشیدمان شدی یک عمر صبح روشن امیدمان شدی قبل از تو این کویر فقط شوره زار بود این خاک چار فصل تنش بی بهار بود قم سال های سال پیِ یک نگار بود در آرزوی وصل شما بی قرار بود قم با شما سرآمد این روزگار شد بعد از تو با بهشت خدا هم جوار شد مهمان عطر فاطمه ام با زیارتت دل بسته ام به وعده ی صدق شفاعتت چرخیده چرخ زندگی ام با سخاوتت از غم خیال نیست به لطف و عنایتت با صد امید و شوق بر این خانه رو زدم من پیک آشنای حرم، اهل مشهدم تو آمدی و کعبه ی محبوب ما شدی اهل حجاز و هم وطن خوب ما شدی مرهم ترین دوای دل آشوب ما شدی نوری برای این دلِ محجوب ما شدی از لحظه ی ورود تو قم آسمانی است نامت همیشه آینه ی مهربانی است
اى جوهر عقل! عشق را مفهومی هم‌چون شب قدر، قدر نامعلومی قم با تو مدینهٔ ولایت شده است تو، فاطمهٔ‌ چهارده معصومی ........ یافاطمه اشفعی لنا فی‌الدنیا یافاطمه اشفعی لنا فی‌العقبا یافاطمه اشفعی لنا فی‌الجنه (یعنی داری هوای ما را همه‌جا...) ...... خوش‌بخت کسی که با تو الفت دارد پیمان محبت و کرامت دارد روحی عاشق، شوق زیارت، دل خوش یعنی، دعوت‌نامه«لیاقت» دارد ...... ای دختر «عصمت» و «ولی‌الحسنات» بانوی کریمه، گنج لطف و برکات یا ایتهاالفاطمةالمعصومه تقدیم به محضرت هزاران صلوات...
از خدا می گفت از نسل پیمبر هم که بود تازه از ذریه ی زهرا و ‌حیدر هم که بود عمه ی بخشش به سائل،خواهر رأفت به خَلق در حوائج دختر موسی بن جعفر هم که بود با یکی خیلی شباهت داشت بین اهل بیت جان بابا بود،والا بود،خواهر هم که بود کربلا را داشت می آورد با خود سوی قم مثل زینب خسته و‌ مغموم و ‌مضطر هم که بود اتفاقا تیر و شمشیر و سنان را دیده بود اتفاقا ساعتی در بین لشکر هم که بود اتفاقا لحظه ای مثل رقیه عمه اش؛ در بیابان بود،بی کس بود،دختر هم که بود لحظه ای مثل رقیه،روز و شب زینب صفت کوه ماتم بود دنبال برادر هم که بود ... مثل زینب شاهد تشییع پیغمبر نبود شاهد غم های بی زهرایی حیدر نبود مثل زینب بود دختر بود اما باز هم شاهد غم های مادر در مصاف در نبود گرچه خواهر بود با آقا علی موسی الرضا ع با حساب کوچه و گودال او خواهر نبود مثل زینب بود اما در کنار خیمه ها بیقرار ارباً اربا کردن اکبر نبود حرمله وقتی که زانو زد در آن سو، اینطرف چند لحظه بعد زینب دید علی اصغر نبود مثل زینب بود بر لب بود جان او ولی هیچ جا درشهر قم دلواپس معجر نبود فرق دارد ساربان شهر قم با کربلا لااقل در ذهن خود دنبال انگشتر نبود .
ما را خدای حضرت معصومه خوانده گدای حضرت معصومه شاعر شدیم تا بنویسیم از مدح‌وثنای حضرت معصومه انگار روی عرش خدا هستیم زیر لوای حضرت معصومه قم شوره‌زار بود و گلستان شد از خاک پای حضرت معصومه عمری به او کریمه لقب داده‌ست جود و سخای حضرت معصومه هر مشکلی که داشته‌ام حل شد با یک دعای حضرت معصومه وا می‌کند هزارگره، دستِ مشکل‌گشای حضرت معصومه در زندگی غریب نشد هرکس شد آشنای حضرت معصومه معصومه‌ی امام‌رضا بانوست مولا، رضای حضرت معصومه مثل حریم شاه خراسان است صحن‌وسرای حضرت معصومه " مَن زارَها بِقُم فَلَهُ‌الجَنَّه " این شد بهای حضرت معصومه یک‌بار آمده حرم و یک‌عمر شد مبتلای حضرت معصومه در این حرم طلا شده مس‌هامان با کیمیای حضرت معصومه درمان دردهای دوعالم شد دارالشفای حضرت معصومه شکر خدا ضریح دلم بوده‌ست یک‌عمر جای حضرت معصومه عالم گدای حاتم طایی بود حاتم گدای حضرت معصومه ناقابل است هدیه‌ی من، اما جانم فدای حضرت معصومه             # دل‌های ما حسینیه‌ی اشک است روز عزای حضرت معصومه چندین گریز ذهن مرا برده در روضه‌های حضرت معصومه در روضه مثل حال‌وهوای ماست حال‌وهوای حضرت معصومه تا شام‌و‌کوفه رفته دلم هربار از ماجرای حضرت معصومه
در آخرين دَم مَحرمي دور و برش نيست جز سايه ي پيك اجل روي سرش نيست ميراث دار گريه هاي مادر است و دريا حريف رودِ چشمان ترش نيست با اينكه مسمومه ست بانوي كريمه طشت پر از خون در كنار بسترش نيست هرچند كه تاليّةُ الزّهراست ، صد شُكر بازو و پهلويش شبيه مادرش نيست مثل رقيّه دختر شاه است امّا چشم كسي دنبال برق زيورش نيست شُكر خدا خطهاي سُرخ ردّ سيلي برصورت از برگ گُل نازك ترش نيست هر چند كه تنهاست اين بانو در اين شهر دلواپس حفظ حريم معجرش نيست چون اهل قم اهل ادب هستند، آني زنجير دور دست سائل پرورش نيست روز عزايش گرچه در قم هست محشر روزي شبيه روز جدّ بي سرش نيست از غصّه قلبش آب شد چون ديد زينب عمّامه و پيراهن و انگشترش نيست بوسيد رگهاي گلويش را كه مي ديد يك جاي سالم در تمام پيكرش نيست سوگند بر آيات فجر و سوره ي كهف قرآن ناطق ، بر سر نِي منبرش نيست
آمدم ديدن دلدار پيمبر كه نشد هدفم بود طواف گل حيدر كه نشد از مدينه شده ام راهي ايران شايد برسم محضر پرنور برادر كه نشد سختي راه خريدار شدم با جان تا خواهرش باشم و در منصب مادر كه نشد نشد آري نشد اما نشنيدم دشنام با اسارت،غم من چند برابر كه نشد من فقط از غم هجران رضا سوخته ام پيش من بر سر ني راس مطهر كه نشد من نرفتم سربازار،نديدم آزار گل من در وسط معركه پرپر كه نشد عمه ام رفت به زحمت دم گودال بلا رفت تا شمر لعين بگذرد از سر كه نشد زخم بر زخم فقط در بدن بي سر ديد خواهرش خواست زند بوسه به پيكر كه نشد...
از جگر سوختگان آه شرربار ببین خیز از طوس و بیا حال مرا زار ببین کاش میشد که دل سیر تماشات کنم یار گمگشته! تو برگردی و پیدات کنم چقدَر کوه و کمر را پی تو آمده ام به تمنای رُخت ناله ی هجران زدم چندماه است که آوارگی اقبال من است چادر خاکی من شاهد احوال من است منِ معصومه کجا رنج بیابان گردی؟! کاش یک‌بار به این خسته نظر میکردی خبری باد صبا از تو نیاورد آخر دست تقدیر مرا راهی قم کرد آخر پیِ تکریمِ منِ پرده نشینِ بدحال سربه زیر آمده بودند همه استقبال سر هر کوچه که رفتیم سلامم کردند مثل پروانه همه دور و برم میگردند دور بودم همه جا از نظر بیگانه خانه ام خانه ی نور است نه یک ویرانه گریه کردیم ولی حین مناجات فقط کوچه رفتیم ولی کوچه سادات فقط کاش بودی که ببینی چقدر تب کردم من در این شهر فقط گریه به زینب کردم کاش میشد بنویسند دروغ است دروغ رفتن عمه ما بر سر بازار شلوغ چه کسی داشت گمان از سر ایوان بلند.. عده ای بی سر و پا سنگ به زینب بزنند! فکر کن‌ دور نوامیس خدا معرکه بود فکر کن چادر ناموس خدا دست که بود؟!