eitaa logo
عاشقان ثارالله مشهد و قم مقدس
938 دنبال‌کننده
31 عکس
6 ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عصمت الله شب میلاد تو در قم شب میلاد زهرا شد مدینه بوده ای اما قم از عطر تو احیا شد شدی زهرا شدی زینب شدی جان در تن بابا زمان شد تحت فرمانت زمین از جای خود پا شد یقینأ عصمت اللهی که نامت هست معصومه صفات حضرت زهرا تمامأ در تو پیدا شد فداهای پدر یعنی فدایت عالم هستی پس از آن جایگاه تو یقینأ قلب بابا شد به یمن مقدمت قم هم شده یک قطعه از جنت کویری بود قبل از تو که با نورت مصفا شد ملائک خادمین تو مراجع آستان بوست به واقع صحن آیینه چنان عرش معلا شد کریمه بودی و هستی شفیعه بودی و هستی گدا آمد به دربارت برای خویش آقا شد...
هم كراماتش مجاور را كفايت ميكند هم نگاهش هر چه زائر را كفايت ميكند هر كسي با ديدن این صحن شاعر ميشود رقص پرچم شعر و شاعر را كفايت ميكند گنبدش لبريز نور است و براي عاشقي هر هنرمند معاصر را كفايت ميكند ذره اي از گرد و خاك اين حرم تا روز حشر كوله بار هر مسافر را كفايت ميكند آب و دانه نيست مخصوص كبوترهاي او لطف او مرغ مهاجر را كفايت ميكند ورشكسته آمدم در محضر آن شاه كه نه فقط بيچاره تاجر را كفايت ميكند از رئوف اينقدر ميفهمم كه لطف بي حدش حاجت بي حد عابر را كفايت ميكند گوشه اي از صحن آزادي كنار روضه خوان صد حبيب ابن مظاهر را كفايت ميكند..
هم جوادي و هم جوان هستي پير جمع پيمبران هستي هم شكوه زمين خاكي ما هم ستون هاي آسمان هستي اشهد و ان صاحب كرمي اشهد و ان مهربان هستي خالق جمله ي پر از جود بيشتر پيش ما بمان هستي پدرت شهره بر رئوفي شد شك ندارم تو هم همان هستي خون زهرا به رگ رگت جاري ست دائمأ فكر ديگران هستي تشنه هستي ولي يقين دارم شاكي از دست خيزران هستي پيكرت روي بام بود اما هر چه باشد شما جوان هستي من فداي پر كبوترها كه ز خورشيد در امان هستي بام خانه كجا و آن گودال دور از چشم ساربان هستی
بايد از روضه گفت سربسته روضه باز است و حجره در بسته به كدامين گناه در قتل اش ام رذل اينچنين كمر بسته سرش افتاده است بر شانه دست و پا ميزند غريبانه سوخت از داغ اين امام غريب جگر آشنا و بيگانه وسط هلهله دل اش غم داشت روضه اش بوئي از محرم داشت ياد جد غريب خود افتاد روضه ي او برادري كم داشت دل آن بي حيا نشد آرام بدنش را كشيد تا سر بام دوسه روزي پس از شهادت هم شد رها روي بام جسم امام قلم اينجا كمي سخن دارد حضرت اش سايه بر بدن دارد تن اش عريان نشد خدا را شكر روضه خوان گفت پيرهن دارد مثله شد اين بدن نشد هرگز شده بي پيرهن نشد هرگز ده سواره تن اش نكوبيدند پس جسارت به تن نشد هرگز جگرش پاره شد ولي سر داشت تا نفس داشت سر به پيكر داشت سارباني نبود اطراف اش دست و انگشت سالم آخر داشت جد او را ولي چه بد كشتند فقط از كينه و حسد كشتند ظالمی با دوازده ضربه عده اي مست بي خرد كشتند
دست و پا ميزدي و روضه پرم را سوزاند تشنه لب بودي و داغت جگرم را سوزاند هم حسن بود در اين روضه و هم بود حسين گريه بر غربت تو چشم ترم را سوزاند عطش آل پيمبر چقدر جانسوز است خواستم آه كشم برگ و برم را سوزاند قتلگاه و عطش و هلهله و خون جگر اين گريزي ست كه پا تا به سرم را سوزاند زير خورشيد روي بام تنت را بردند با كف و هلهله سوز سخنت را بردند جگرت پاره شد اما بدنت سالم بود ننوشته است كسي پيرهنت را بردند تا نفس داشتي از كرببلا ميگفتي ذكرت اين بود عقيق يمنت را بردند به همان پيرهن كهنه كسي رحم نكرد خواهرت ديد چگونه كفنت را بردند غرق خون بود همان بسمل بي بال آنجا سر تقسيم غنائم شده جنجال آنجا سايه دارم به تن از بال كبوتر اما پيكر جد غريبم شده پامال آنجا چه غريبانه روي خاك نهاده است سرش شمر با چكمه شده وارد گودال آنجا خنجرش كند دلش سنگ زمين مي لرزيد عمه ام رفت پس از مادرم از حال آنجا...
جاني به تن نيست از تشنگي ديگر توان پا شدن نيست مسموم زهرم مظلومم اما پيكرم دور از وطن نيست روضه همين است لشگر براي غارتم اطراف من نيست ديد عمه جانم بر پیکر آن شاه ، كهنه پيرهن نيست ميگفت با خود آيا در اين عالم براي او كفن نيست جنجال ديدم جسم شريفت را ته گودال ديدم خون گريه كردم وقتي تو را از تشنگي بي حال ديدم اين غم مرا كشت خون خدا را بر زمين پامال ديدم اي غيرت الله رفتي ولي من غارت خلخال ديدم...
فكر توام تنها در اين دارالاماره اي كاش ميشد نامه بنويسم دوباره اي كاش ميشد نامه بنويسم كه برگرد كوفه ندارد آسمانش يك ستاره طرز مسلماني در اينجا فرق دارد در كشتن مهمان خود كرد استخاره دست خليفه تا كه دادم نامه ها را چون دومي او نامه ها را كرد پاره ديروز در كوفه خودم ديدم كه مردي بر دخترش ميداد قول گوشواره ديدم كه مي سازد كسي تير سه شعبه ناگاه افتادم به ياد شيرخواره سربسته ميگويم نياور خواهرت را اين روضه را بگذار باشد با اشاره قبل از تو دندان مرا اين ها شكستند جز اقتدا عاشق ندارد راه چاره...
سخت بي معناست،بي معنا عبادت بي علي پس نصيب كس نمي گردد شهادت بي علي فرق چنداني ندارد در قباحت با زنا هر كه ميخواند نمازي با جماعت بي علي آنكه با بغض علي مرده جهنم جاي اوست پيش حق كي ميشود مشمول رحمت بي علي بايد از باب علي شد وارد راز و نياز پس دعا هرگز نخواهد شد اجابت بي علي حب او ايمان،خدا را شكر من هستم محب دين ندارد ذره اي ولله قيمت بي علي هست آنجا كه علي باشد بهشت عاشقان فرق با دوزخ ندارد باغ جنت بي علي از علي بايد براتي در امان از نار داشت رد نگردد از صراط آدم سلامت بي علي در روايت ديدم از معصوم حتي انبياء روز محشر كارشان افتد به زحمت بي علي
دست بردم به گلو حنجرت آمد يادم سر تكان دادم و بر نی سرت آمد يادم يا بنی...چقدر مادر تو گفت و گريست دم گودال دم مادرت آمد يادم هر زمان آب كسی داد به دستم فورأ لب خشكيده ی آب آورت آمد يادم چشمم افتاد به قد خم يک مادر پير بی هوا قد خم دخترت آمد يادم مادری كودک خود ناز و نوازش ميكرد هم رباب تو و هم اصغرت آمد يادم خواهرم داشت روی دوشم عبا می انداخت داغ تشيع علی اكبرت آمد يادم حرف گودال شد و آب شد از غم جگرم روی تل،دست به سر خواهرت آمد يادم در نيامد شبی انگشترم از انگشتم ساربان و شب و انگشترت آمد يادم لحظه ای خشک نشد در غم تو ديده ی من گريه ها كردم و چشم ترت آمد يادم
روي دستش نميه ي شب بود پيكر را گرفت در ميان بوريائي جسم بي سر را گرفت دشت سرتا سر پر از عطر گلاب و مشك بود عرش هم عطر گل ياس پيمبر را گرفت او فقط بود و هزار و نهصد و پنجاه زخم زخم هائي كه يكايك جان مادر را گرفت دست تنها نميه ي شب دفن جسم چاك چاك دست هائي در ميان قبر كوثر را گرفت جاي صورت حنجرش را ميگذارد روي خاك خاك صحرا در بغل رگ هاي حنجر را گرفت نوبت دفن تني كوچك ولي بی سر شده است تا قيامت شاه در آغوش اصغر را گرفت اربأ اربا را به زحمت با عبا در قبر برد در ميان دست خود دست برادر را گرفت گريه كرد و گريه كرد و گريه كرد و گريه كرد پلك ها زخمي شد و خون ديده ي تر را گرفت...
بسکه غمگین آمد اینجا زائر و دل شاد شد دور تا دور ضریحش پنجره فولاد شد حله شد کربوبلا،گرد و غبار تربتش نسخه ی درمان برای دردهای حاد شد دختر آقای درد کوچه و راز مگو در علاج دردهای لاعلاج استاد شد از بنرهای تشکر میتوان فهمید که با تو هر خانه خرابی خانه اش آباد شد پس شریفه خواست تا در حصن این دارالشفا با توسل هر که آمد صاحب اولاد شد با وجود تو ندارد غصه ی درمان،اگر هر کسی در حله حتی کور مادر زاد شد پیش چشمان شریفه بعد عمری شد شریف هر کسی در این حرم از بند خود آزاد شد ظاهرا گلدسته و صحن و سرا،اما در اصل در جهان دارالشفای تازه ای ایجاد شد....
دست بردم به گلو حنجرت آمد يادم سر تكان دادم و بر نی سرت آمد يادم يا بنی...چقدر مادر تو گفت و گريست دم گودال دم مادرت آمد يادم هر زمان آب كسی داد به دستم فورأ لب خشكيده ی آب آورت آمد يادم چشمم افتاد به قد خم يک مادر پير بی هوا قد خم دخترت آمد يادم مادری كودک خود ناز و نوازش ميكرد هم رباب تو و هم اصغرت آمد يادم خواهرم داشت روی دوشم عبا می انداخت داغ تشيع علی اكبرت آمد يادم حرف گودال شد و آب شد از غم جگرم روی تل،دست به سر خواهرت آمد يادم در نيامد شبی انگشترم از انگشتم ساربان و شب و انگشترت آمد يادم لحظه ای خشک نشد در غم تو ديده ی من گريه ها كردم و چشم ترت آمد يادم