#پاییز،_اضطراب_درختان_کاج_نیست
#به_بهانه_روز_جهانی_مرد
پدرشوهرم اگر فصل بود، پاییز بود. همیشه سرفههایی خفهْ مابین کلماتش سرک میکشند که باعث میشوند وسط مرداد هم با دیدنش یاد آذر بیفتم. ترَک دستهایش خشک و آبرودارند. از نور نمازها و نوافل شب و روز، صورتش تابناکیِ زیبایی دارد که میدانم بخاطر محاسن و موی یکدست سفیدش نیست. همیشه آه سردی میکشد که مدّ «های» آخرش مرا یاد هو هوی بادهای پاییزی میاندازد. اما بیشترین شباهتش با این فصل، بارش است. پدرشوهرم خیلی زود به گریه میافتد؛ بنظرم رنگ بغض محزونش که همیشه لبهی شکستن است، یا باید قهوهای باشد یا نارنجی کدر؛ رنگ خونابهی کهنهسرفههای حلق و گلوی شیمیاییها.
همیشه سردش است، اما برای نوههایش آغوش و لبخند گرمی دارد. نهتا نوه دارد که محمد من، اولین نوهی پسرش بود. مثل گلهای داوودی رنگارنگ و سرحالی که وسط یک باغچهی خزانزده میرویند، آنها تنها دلخوشی زندگیاش هستند.
پریشب به من گفت: «سمانه! عینک و گوشی منو از رو میز بیار بیزحمت.» گوشیاش را که توی دستم گرفتم من هم سردم شد. با پشت دست تَری چشمهایم را گرفتم و ته حلقم از چیز نامعلومی سوخت. گوشی که بین انگشتان خشک و خستهی پدرشوهرم جا گرفت، به عکس پسزمینه خیره ماند. محمد، حتی توی عکس از چشم توی چشم شدن با او طفره رفته بود. اتیسم توی عکسها هم پیداست. پیرمرد سردترین آهش را کشید و همهجا باز پاییز شد.
#سمانه_بهگام
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan