#عملیات_خاکبرداری
سینی حلوا را گرفتم به طرفش. تشکر کرد و انگشت لرزانش را چسباند به لبه سینی. بعد گذاشت روی لبهایش و صلوات فرستاد. از لهجهاش پیدا بود اهل این طرفها نیست.
پرسیدم: «اینجا مهمون هستید؟»
گفت: «آره، مازندرانیام. داشتیم میرفتیم مشهد که خبر رو شنیدیم دیگه رمق نموند برامون. اومدیم سبزوار خونه اقوام.»
لبخندی زدم و گفتم: «آقای رییسی چند وقت قبل مهمون شهر شما بود درسته؟»
سرش را انداخت پایین: «خدا منو ببخشه چه قدر بدش رو میگفتم، قبل این که از کاراش خبردار بشم. بزرگی کرد برا شهر ما.»
پرسیدم: «چه طور؟»
بغضش را قورت داد و گفت: «خاک کارخونههای مازندران رو جارو کرد.»
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan