برونند زین جرگه هشیارها
🔃 ✔️ #جادوی_خیال: 2️⃣ #شمع_مجلس به مجلسی که تُو باشی، چراغْ گو بِنشین بس است شمعِ خیالِ تُو د
🔃
✔️ #جادوی_خیال:
3️⃣ #آغوش_آیینه
در وصل هم کنارِ خیالیم؛ چاره چیست؟!
آیینهایم و عـکـس به بَـر میکشیم مـا...
✍🏻 #بیدل_دهلوی
🏷️ @jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
🔃 ✔️ #جادوی_خیال: 3️⃣ #آغوش_آیینه در وصل هم کنارِ خیالیم؛ چاره چیست؟! آیینهایم و عـکـس به بَـ
🔃
✔️ #جادوی_خیال:
4️⃣ #بوس_نهانی
ما پیروِ خیالیم بر آستانهی دوست
بـوسِ نهانیِ مـا مُحتاجِ لَب نباشـد
✍🏻 #طالب_آملی
🏷️ @jargeh
مرا به هم میریزد این همه چشم
که در چشمهای توست
عجز مرا از پیراهنم بیرون میکشد
این همه دست
که در آستین داری
نمیآیی
میروی
اینگونه ماندن را از که آموختهای؟
تعریفِ مرا از بُردباری
تغییر میدهی
و مرا ناتوانتر میکنی
اقیانوسی که در پوستت شناور است
ماهی قرمز را به درون میکشد
چه باید کنم با این همه دریا
چگونه تحمّل کنم این سرگردانیِ قرمز را
دخالت میکنی در بازوهای من
دخالت میکنی در موهایم
دخالت میکنی در دمای اتاقم
دخالت #نمیکنی در ویرانیام
همزمان با لبهایت
شتاب میکنی
همزمان با مرگم
میگویی نمیتوانم
نمیتوانم
نمیتوانم
من این فعل را
بارها صرف کردهام
من بارها نمیتوانم را در آغوش کشیدهام
من بارها نمیتوانم را بوسیدهام
من فرزندی از نمیتوانم دارم
✍🏻 #حسین_صفا
📗 صدای راه پله میآید / نشر نیماژ
#شعر_معاصر
🌱 @jargeh
✔️ بُرونند زین جَرگه هُشیارها...
به نامِ او
به یادِ او که مَحبّتش معنیبخشِ زندگی است...
💌 جُرعههای مَحبّت برای مُقیمان و راهیانِ «کیشِ مهر»
#شعر #حکایت #ادبیات_عرفانی
https://eitaa.com/jargeh
بعد از تُو در شبانِ تيره و تارِ من
ديگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تكرار میكند؟!
بعد از تُو من چگونه
اين آتشِ نهفته به جان را
خاموش میكنم؟!
اين سينه سوزِ دردِ نهان را
بعد از تُو من چگونه فراموش میكنم؟
من با اميدِ مهرِ تُو پيوسته زيستم
بعد از تُو؟!
اين مباد كه بعد از تُو نيستم
بعد از تُو آفتاب سياه است
ديگر مرا به خلوتِ خاصِ تُو راه نيست
بعد از تُو
در آسمانِ زندگيم مهر و ماه نيست
بعد از من آسمان آبی
است
آبی مثل هميشه
آبی
✍🏻 #حمید_مصدق
📚 با خویشتن نشستن، در خود شکستن
@jargeh
💔 آیینهی شکسته
دیروز به یادِ تُو و آن عشقِ دلانگیز
بر پیکـرِ خـود پیرهـنِ سَبـز نمـودم
در آینه بَر صورتِ خود خیره شُدم باز
بند از سرِ گیسویم، آهسته گشودم
عطر آوردم بَر سَر و بَر سینه فشاندم
چشمانـم را نازکُنان سُرمـه کشانـدم
افشان کردم زُلفم را بر سرِ شانه
در کُنجِ لَبَم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صَد افسوس که او نیست
تا مات شـود زیـن همه افسـونگـری و ناز
چون پیرهنِ سبـز ببینـد به تَـنِ مَـن
با خنده بگوید که چه زیبا شُدهای باز
او نیست که در مردُمکِ چشمِ سیاهم
تا خیره شود عکسِ رُخِ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدَم امشب
کو پنجهی او تا که در آن خانـه گزینـد
او نیست که بوید چو در آغوشِ من افتد
دیـوانهصفـت عطـرِ دلآویـزِ تَـنَـم را
ای آینه مُردم مَن از حسرت و افسوس
او نیست که بر سینه فشارد بدنـم را
من خیره به آیینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حَل کُنی این مشکلِ ما را
بِشکست و فَغان کرد که از شرحِ غمِ خویش
ای زن! چه بگویم که شکستی دلِ ما را!
✍🏻 #فروغ_فرخزاد
📚 اسیر
🌱 @jargeh
✅ گزارشِ افتتاحِ شعبهی پردیسانِ «پاتوق کتاب قم» رو با طعمِ «نوشتنی جات» بخونید:
🌳 https://eitaa.com/neveshtanijat/3198
@jargeh
🔖 اهالیِ #اینستاگرام، میتونن بیان تو گفت و گوی امروزمون شرکت کنن:
⁉️ چهجوری میشه غزلِ سیصد و نود و سوم شُد؟!! 👇🏻👇🏻👇🏻
🏷 صفحهی شخصیم
@jargeh
حافظـم در مجلسی، دُردیکشَـم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خَلقْ صنعت میکنم
#حافظ
🔊 کتاب صوتی «از کوچه رندان؛ دربارهی زندگی و اندیشهی حافظ» / نشر صوتی «آوانامه»
✔️ این کتاب در «کتابراه»، «فیدیبو»، «طاقچه»، «نورلایب» و... هم در دسترس است.
@jargeh
آیینه تُو را بیند اندازهی عَرضِ خود
در آیِنه کِی گُنجَد اَشکالِ کمالِ تُو؟!
✍🏻 #مولوی
📖 #دیوان_شمس
@jargeh
#فاطمیه
✍🏻 فقط «یکخط»:
کاشکی قبل از اینکه قُنفُذ برسه
دستشو از شالِ من جُدا میکرد...
#فقط_یکخط
@jargeh
#پیشنهاد_شما
نخ دادی و بافتمت
تا شبیهِ شالگردنم شدی
زمستان نزدیک است، خوبِ من!
همینجا، دورِ گردنم بمان
@jargeh
پیش سجّادهنشینان سخن از باده مگوی
زاهـد و تَرکِ ریا، غایتِ اِستِبعـاد است!
#وحدت_کرمانشاهی
@jargeh
✔️ طلوع و غروبِ جایزهی ادبی - هنریِ شهید غنیپور
...جایزه #شهید_حبیب_غنیپور، با پول و جایزه و غیره تعریف نشده بود. دهه شصت مرحوم #امیرحسین_فردی، در مسجد جواد الائمه (علیه السلام)، برای بچههای مسجدی و علاقهمند، کلاس نویسندگی برگزار میکند؛ یکی از همین بچهها که دو اثرش چاپ شده و استعداد خوبی دارد، سال ۱۳۶۵ شهید میشود. رفقای مسجدی و #کلاس_نویسندگی حبیب هم که حالا اکثرشان نویسنده و صاحب قلم و مدیر فرهنگی شدهاند از سال ۷۶ در همان مسجد، یک جایزه ادبی راه میاندازند و به یاد رفیق شهیدشان اسم آن را شهید حبیب غنیپور میگذارند. از این داستان، ساده عبور نکنید؛ تا همینجا به روند شکلگیری این جایزه ادبی دقیقتر نگاه کنید. دهه شصت، بچههای مسجد، امیرحسین فردی، کلاس نویسندگی، اعزام به جبهه، رفیقِ شهید و…
وای خدای من این #دهه_شصت عجب دهه عجیب و محشری است. حالا عدهای اصرار دارند دهه شصتیها را #نسل_سوخته بنامند ولی آن نسل و آن دهه، نسلِ رشکبرانگیز و حسرتبخشی بوده است؛ حالا کلی حرف دارم اما بگذریم که باز متن به حاشیه رفت...
✍🏻 متنِ کاملِ یادداشت
@jargeh
✅ @neveshtanijat:
امشب رفتم کتابفروشی گارسه؛
به نظرم #خوشگلترین کتابفروشی قُمه؛ در نوعِ #چیدمان کتاب عالی؛
در #برخورد با مشتری عالی؛
در #کتابشناس بودن عالی.
یک نکته دیگه اینکه بخش کودک و نوجوانش خیلی قشنگنه....
ببینید صندلیهای نازش رو برای بچهها...
#گارسه اگه برای یکی از این انتشاراتها و نهادهای دولتی و یا خصولتی بود اینجور نبود!
چون در اینجاها خلاقیت مُرده است. همه درگیر روزمرگی هستند و کسی دلش نمیسوزد چون آخرِ ماه پولش ته حسابش هست....
پ.ن: یکی از مخاطبین کانال از شهر دیگری رفته بود #تهران باغ کتاب و اینجا هم آمده بود؛ میگفت اینجا هم قیمتها بهتر بود و هم مشاوره خوبی میدهند، مثلاً کتابهای پیتر اچ رینولد را اینجا به من معرفی کردند و گرفتم و یا کتابهای مشاهیر نشر میچیکا؛ توسط فردی که ارشد روانشناسی کودک داشت و اینجا کتاب میفروخت.
تازه امشب که صحبت افتاد فهمیدم گردشگرانِ خارجی هم اینجا میآیند.
شاید این بزرگواران همفکرِ من نباشند
ولی دمشان گرم؛ کارشان خوب است.
در مقایسه با به ظاهر همفکرانی که آنقدر تنوّعِ کتابهایشان کم است که اگر آقای خامنهای هم به کتابفروشیشان بیاید، دوست دارد زودتر بیرون برود......
@neveshtanijat
@jargeh
HasanZadeAmoli.mp3
2.75M
🎙 توضیح و قرائت غزل «طُرّۀ عشق» توسط استاد #علیاکبر_رشاد | غزلی که علامه #حسنزاده_آملی رحمه الله آن را از بَر کرده بود
🎙️ استاد علیاکبر رشاد:
بنده سال ۱۳۶۳ با الهام از مصراعِ «طُرّۀ عشق، شِکَن در شِکَن است» که از سرودههای استاد علامه حسن زاده است، غزل زیر را سرودم. استاد علامه مکرر میفرمودند: «من غزل شما را از بَر کردم». گاهی هم در حضور بنده این غزل را از حفظ میخواندند.
پیچِ گیسوی تو رأسُ الفِتَن است
کفرِ هندوی توام راهزن است
بیتِ ابروی تو در دفترِ حُسن
شاهبیتِ غزلِ ذُوالمِنَن است
مَطلعِ شعرِ قَدَت را نازم
گرچه هندوست ولی تُرکوَن است
دوش، عرشی نَفَسی میفرمود:
طُرّۀ عشق، شِکَن در شِکَن است
دل این بیدلِ واله، عُمری است
که اسیرِ خَمِ آن پُر شِکَن است
شیخِ ما رازِ حیات افشا کرد
دوش تا دید خمارْ انجمن است
تو که هر لحظه دو صد جلوه کُنی
از چه پس پاسخِ دیدار، «لَن» است
خودْ صلیبِ قَلَم از عهدِ صِغَر
چون «رشاد» آخته بر دوشِ من است
✍🏻 #تهران، زمستان يکهزار و سيصد و شصت و سه
@Arefane | عارفانه
🌐 https://eitaa.com/Rashad_ir/2212
@jargeh
از هر لیوان که آب نوشیدم
طعمِ لبانِ تُو و پاییزی
که تُو در آن به جا ماندی
به یادم بود
#احمدرضا_احمدی
#شعر_معاصر
@jargeh
وقتش رسیده است بمیری
اینبار تا پناه بگیری
لرزیدهای و ریخته دیوار
بر خود فرو نریز خودت را
در خود فرو نریز خودت را
از دسترفته! دست نگه دار!
*
گاهی نیاز نیست بخواهی
راهی که باز نیست ببندی
گاهی نیاز نیست، وگرنه...
این خانه ابریست، مگرنه؟
دیگر نیاز نیست بخندی
لابد نیاز نیست به این کار
*
لِک لِک کُنان به راه میافتی
از خود به اشتباه میافتی
از چالهات به چاه میافتی
بادی وزیده است به سویی
دامن کشیده است به سویی...
تا من روانهتر شوم این بار
*
حرفی نمیزنم که بگویم:
من مملو از منم که بگویم
من از تَوان خود چه بگویم؟!
این ناتوان چه فایده دارد؟
لعنت بر این تحمّلِ اندک!
نفرین بر این کهولتِ بسیار
*
او میوزد به تاخت به سویم
آجُر به آجُر عاشقِ اویم!
بُنبست بستهاند به راهم!
سنگینی تمامِ جهان را
با او سبکتر از پرِ کاهم
رد میشوم از اینهمه دیوار
*
میمُردم از تب، او تبِ من بود!
او گریههای هرشبِ من بود
سیگار گوشهی لبِ من بود
حَب میکنم مُسکّنِ خود را
لَم میدهم به گوشهی تختم
پُک میزنم به تلخی سیگار
*
من روزهای آخر سالم
من دیدن تُوام که محالم
خندیدن توام که محالم...
ای احتمالِ روز جدایی!
وقتش رسیده است، کجایی؟
تحویلِ سال! لحظهی دیدار!
*
آرام باش قلبِ صبورم
آرام! تا کنار بیایی
با دردهای گور به گورم
با رنج های رنگ به رنگم
با رنگهای جور به جورم
رنجور باش قلبِ سبکبار!
*
ای وای! صبح اگر شده باشد
تعبیرِ خوابِ هر شبِ من را
او راهی سفر شده باشد
هر شب مُقدّر است بمانم
تا صبح نیز اگر شده دلتنگ
تا صبح نیز اگر شده بیدار
*
لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه
از دست رفت و آه کشید آه!
خندید مرگِ تازهی خود را
آنگاه ناگریز و به اکراه،
با دستِ خود جنازهی خود را
بیرون کشید از دلِ آوار
✍🏻 #حسین_صفا
📗 وصیت و صبحانه / نشر نیماژ
#شعر_معاصر
@jargeh
ساقیا در ساغرِ هستی شرابِ ناب نیست
و آنچه در جامِ شَفَق بینی به جُز خوناب نیست
زندگی خوشتر بُوَد در پَردهی وَهم و #خیال
صبحِ روشن را صفای سایهی مهتاب نیست
شب ز آهِ آتشین یک دَم نیاسایَم چو شمع
در میانِ آتشِ سوزنده جای خواب نیست
مَردُمِ چَشمَم فروماندهست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دلِ گِرداب نیست
خاطرِ دانا ز طوفانِ حوادث فارغ است
کوهِ گردونسای را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گُل از وفای خویشتن دل بستهایم
ورنه این صحرا تُهی از لالهی سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهرِ ماست
ورنه در گلزارِ هستی سَرو و گُل نایاب نیست
گر تُو را با ما تعلّق نیست ما را شوق هست
ور تُو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست
گُفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماهِ من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهی صُبح و شکَرخندِ گُل و آوای چَنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبتِ احباب نیست
جای آسایش چه میجویی #رهی در مُلکِ عشق
موج را آسودگی در بحرِ بیپایاب نیست
#رهی_معیری
@jargeh