برونند زین جرگه هشیارها
🔊 مرا به یاد بیارید... ✔️ #شب_یلدا 🔹 #وصیت 🎙 #حسین_صفا #شعر_معاصر @jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
🔊 مرا به یاد بیارید... ✔️ #شب_یلدا 🔹 #وصیت 🎙 #حسین_صفا #شعر_معاصر @jargeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباسِ گرم بپوشید،
به این اتاق مَبادا بهار آمده باشد
کدام فَصل از این سال،
مُصَمّمید که امسال سر از کدام برآرید
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
@jargeh
در سرزمینی که #عشق آهنیست،
انتظارِ #معجزه را بعید میدانم!
پرندگان همه خیساند
و گفتوگویی از پریدن نیست؛
در سرزمینِ ما،
پرندگان همه خیساند
در سرزمینی که عشق #کاغذی است،
انتظار معجزه را بعید میدانم…
✔️ #خسرو_گلسرخی
#شعر_معاصر
@jargeh
🔖 آخرین جُرعهی این جام
همه میپُرسند
چیست در زمزمهی مُبهمِ آب
چیست در هَمهمهی دلکشِ بَرگ
چیست در بازی آن ابرِ سپید
روی این آبی آرامِ بلند
که تو را میبَرد
اینگونه به ژرفای خیال
چیست در خلوتِ خاموشِ کبوترها
چیست در کوششِ بیحاصلِ موج
چیست در خندهی جام
که تو چندین ساعت
مات و مبهوت به آن مینگری
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به این آبی آرامِ بلند
نه به این خلوتِ خاموشِ کبوترها
نه به این آتشِ سوزنده که
لغزیده به جام
من به این جمله نمیاندیشم
من مُناجاتِ درختان را هنگامِ سحر
رقصِ عطرِ گُلِ یخ را با باد
نفسِ پاکِ شقایق را در سینهی کوه
صحبتِ چلچلهها را با صبح
بُغضِ پایندهی هستی را در گندُمزار
گردشِ رنگ و طراوت را در گونهی گُل
همه را میشنوم
میبینم
من به این جمله نمیاندیشم
به #تو میاندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تُو میاندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تُو میاندیشم
تُو بدان این را تنها تُو بدان
تُو بیا
تُو بمان با منِ تنها تُو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تُو بتاب
من فدای تُو به جای همه گلها
تُو بخند
اینک این من که به پای تُو درافتادهام باز
ریسمانی کُن از آن موی دراز
تُو بگیر تُو ببند تُو بِخواه
پاسخِ چلچلهها را تُو بگو
قصّهی ابرِ هوا را تُو بخوان
تُو بمان با من تنها تُو بمان
در دلِ ساغر هستی تُو بجوش
من همین یک نفس از جُرعهی جانم باقی است
آخرین جُرعهی این جامِ تُهی را تُو بنوش
📚 #فریدون_مشیری / بهار را باور کُن
#شعر_معاصر
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
🔊 مرا به یاد بیارید... ✔️ #شب_یلدا 🔹 #وصیت 🎙 #حسین_صفا #شعر_معاصر @jargeh
به همسری که ندارم به نقلِ قول بگویید چه دوستداشتنی بود
شما، آهای شماها، شما که همسرِ خود را همیشه دوست ندارید...
#وصیت
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
@jargeh
... #تُو فقط یک مزارِ ناکام است
تُو فقط یک ضمیرِ گمنام است
و برای شما که هیچ کساید
نه فقط واژه بلکه دشنام است...
#حسین_صفا
#منجنیق
#شعر_معاصر
@jargeh
صبحانه را مُهیّا کُن
با چند لقمه از لبخند
لبخند لقمهای نان است
چایی بریز، تلخی کُن
بی چایِ تلخ، صُبحانه
از پایبست ویران است
رگهام بی تُو چون هستند
خونمُردهاند، بُن بستند
چشمم قدمگاهِ کفشت!
با کفشهایی از چشمت
تا راه میروی در من
رگ تا رگم خیابان است
گاهی کمی حسین، اما
بسیار منزوی هستم
دیوانه بازیام کم نیست
آقای منزوی! من هم
"در خود خروشها دارم"
تنهاییام فراوان است
روزی خیال میکردم
فوجی نهَنگ خواهم شد
یک عُمر خودکشی کردم
پس در نتیجه میدانم
دندانِ عاریت هر شَب
جایش درون لیوان است
با هیچ زَن نجوشیدم
حتی برای یک ساعت
یک لحظه هم نکوشیدم
ای رختخوابِ خِنزر پوش!
آن زن که عاشقش هستم
نقاشیِ قَلمدان است
در دیس، دِشنهای دارد
چشمانِ تشنهای دارد
خونریز نیست، خونخوار است
از حبسِ خانگی مُردم
در هر اتاقِ این زندان
بیش از هزار زندان است
شهری که در نفسهایش
هر چار فصل پاییز است
حتماً هنوز تبریز است؟
هر کس که لهجهاش ابریست
یا شعر گفتنش ابریست
حتماً رسولِ یونان است؟
روزی خیال میکردم
حالا خیال میبافم...
در خود خروسها دارم
از او لَجم که میگیرد
یک جای مُرغ پیدا و
یک پای مُرغ پنهان است
با این که خوب میخندد
هر مجلس مُهمّم را
فوراً به توپ میبندد
این قُلچُماقِ خوشخنده
یا دخترِ رضا خان است
یا دخترِ رضا خان است
صُبحانه زهرمارم شد...
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
صبحانه را مُهیّا کُن با چند لقمه از لبخند لبخند لقمهای نان است چایی بریز، تلخی کُن بی چایِ تلخ، صُ
این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشتهام
که بردارم.
اگر آفتاب نمیتابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمندهی توام
خانهام
در مرز خواب و بیداریست
زیر پلکِ کابوسها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمیآید.
#رسول_یونان (زادهی ۱۳۴۸ / ارومیه)
#شعر_معاصر
@jargeh
خیلی ببار ابر! که دائم
از تُربَتم #درخت بروید
این #آرزوی_اولِ من بود
از آرزو به بعد چه بودم
کبریتِ نیمسوختهای که
در حسرتِ درختشدن بود
باران به شیشه زد که بهار است
گفتم خدای من! چه بپوشم؟
پس بانگ زد کسی درِ گوشم
ای جامهات لبم که انار است!
آن قرمزی که دوخته بودم
پیراهنت نبود کفن بود
دریا برای مُردنِ ماهی
بیاختیار فاتحه میخواند
ماهی به خنده گفت که گاهی
هجرت علاجِ عاشقِ تنهاست
اما درون تابه نمیپخت
از بس که بیقرارِ وطن بود
قلبم! تو جز شکست به چیزی
هرگز نخواستی بگریزی
هرگز نخواستی بستیزی
با اژدهای هفتسری که
در شانهات به طورِ غریزی
آمادهی جوانهزدن بود
چشمت چکیده بود به عالم
من غرقِ چکّههای تو بودم
اما زمان سر آمده بود و
بارانِ تُند بند نیامد
جان از تنم در آمده بود و
بارانیام هنوز به تن بود
خیلی برَنج بال ملائک!
بال کسی شکسته در اینجا
خیلی مرا ببند به زنجیر!
دیوانهای نشسته در اینجا
#دیوانه را ببند به #زنجیر
این #آرزوی_آخر من بود!
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
@jargeh
خوش به حالِ من که با خودم
هر چه بیشتر پریدهام
حَظّ بیشتر کشیدهام
همچنان که روزگارِ من
هر چه تلخ و تلختر شدهاست
دلپذیرتر گذشته است
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
🚬 روزِ جهانی #بدون_دخانیات مبارک؛ قدرِ خودتون رو بدونید!
@jahannama_life
@jargeh
✅ هفتم تیر ماه ۱۴۰۲
سرم از آستانهات خالیست
جای من روی شانهات خالیست
تا ابد نیستی و با این حال
تا ابد با تُو روبهرو هستم
📚 وصیت و صبحانه/ غزل چهارم
✍🏻 #حسین_صفا
❤️ مُبارک باشید!
#شعر_معاصر
@jargeh
بوسیدمش
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من دیگر از جهان سهمم را گرفته بودم
#احمدرضا_احمدی
#شعر_معاصر
@jargeh
چه هوسها که میزند به سرت
از دغلدوستانِ دور و برت
من به تلخی نگاه میکنم و
مگسان میخورند قندت را
و به تحقیق میتوان فهمید
هیچکس جُز تُو دلپسندت نیست
از محالاتِ ممکن است این که
بپسندت کسی پسندت را
🖊️ #حسین_صفا
📗 وصیت و صبحانه
#شعر_معاصر
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
چه هوسها که میزند به سرت از دغلدوستانِ دور و برت من به تلخی نگاه میکنم و مگسان میخورند قندت را
روز و شب در پیِ تُو میگشتند
همه سلولهای غمگینم
تا نشان از تُو یافتم، دیدم
که عوض کردهاند بَندَت را
طعنههای تُو زَخمِ زالوها
نیشِ زنبورهای کندوها
منِ بدبخت مثلِ هالوها
نوشِ جان میکنم گزَندت را
#شعر_معاصر
@jargeh
با تواَم جیکِ دَرنیامدهام!
چند وقت است از تُو بیدارم؟
صُبحِ زودی که دیر آمدهای!
از تُو گنجشکها طلبکارم
عرشه دریا شد از گرفتاران
لنگر انداختند بسیاران
گفتم ای کشتیانِ غرق شده!
من در اعماقِ خود گرفتارم
عشقِ بیوقفه دوستم را کُشت
کرگدنهای پوستم را کُشت
از کُجای دلم بیاویزم
قاتلی را که دوستش دارم؟
دفن کردم درونِ سینهی خود
بارها مُهرههای پُشتم را
از خودم جُم نخوردهام هرگز
بس که در سینهام تَلنبارم
فیلسوفی که مُرد و راحت شد
مُرد و مشغولِ استراحت شد
مُردَم از یأسِ فلسفی، امّا
باز هم یأس فلسفی دارم
خاکْ زندانِ سختگیران است
مرگْ آزادی اسیران است
مرگِ خویشانِ من به من آموخت
که به خاک احترام بگذارم
در گلویم صدای پایی نیست
در سرم گوش آشنایی نیست
مینشینم کنارِ پنجره، تا
متوسل شوم به سیگارم
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
@jargeh
عشقِ من! روزِ خواستگاری که
سینی از دستِ دُخترم افتاد
یادِ آن روزِ تلخ افتادم
که هوای تُو از سَرم افتاد
مادرم رَخت شُسته بود آن روز
کفتری روی بامِ خانه نشست
از لبِ بام دیدمت، ناگاه
پشتِ بام از کبوترم افتاد
کوچه باریک بود... - قهر نکن
من فقط اندکی جوان هستم -
باز تا دیدمت دلم لرزید
باز هم چادر از سرم افتاد
من همانم که مُرده بود، فقط
اندکی سالخوردهتر شُدهام
اندکی هرچه داشتم امّا
یک شب از چشم همسرم افتاد
خانه در بیکسی فُرو میرفت
عشقِ من! تا به یادت افتادم
آنچنان گریهام گرفت که باز
پدرم یادِ مادرم افتاد
کفتر از پشتِ بامِ خانه پرید
مادر از پای حوض پر زده بود
پدر آتش گرفت و خواهرم از
شانههای برادرم افتاد
ساعتِ چند و نیمِ دیشب را
چند پیمانه از خودم رفتم
تا بیایم به خواستگاری تُو
باز چشمم به دُخترم افتاد
✍🏻 #حسین_صفا
📚 وصیت و صبحانه
#شعر_معاصر
@jargeh
... این چه عُقوبتیست
که در میانِ این همه رَهگُذر
باید در انتظارِ کسی باشم
که حتّی نمیتواند اندکی شَبیهِ «تُو» باشد؟!
✍🏻 #حسین_صفا
📚 صدای راهپلّه میآید
#شعر_معاصر
@jargeh
فعلاً سرم گرم مردن است
قول بده صبر میکنی
تا جانم را بکنم
زیرِ سقفی شکسته پیدایم کنند
در کفنم جا به جا شوم
نفسی تازه کنم
برایت زیتون و گل بیاورم
برایم چای بریزی
از مردنت بگویی
با جزئیات
قول بده سر و ته قصه را هم نیاوری
میخواهم بدانم آیا عزرائیل نلرزید از زیباییت
وقتی در آغوشت میگرفت
باید بدانم دقیقاً چه قدر حسودی کنم به مرگ
قول بده هیچ چیز را پنهان نمیکنی
قول میدهم همه چیز بین خودمان بماند
همه را بگو
تا مهمانهایمان برسند
✍🏻 #گراناز_موسوی
#شعر_معاصر
🖼️ تصویرساز: زهرا مرندی
@jargeh
مرا به هم میریزد این همه چشم
که در چشمهای توست
عجز مرا از پیراهنم بیرون میکشد
این همه دست
که در آستین داری
نمیآیی
میروی
اینگونه ماندن را از که آموختهای؟
تعریفِ مرا از بُردباری
تغییر میدهی
و مرا ناتوانتر میکنی
اقیانوسی که در پوستت شناور است
ماهی قرمز را به درون میکشد
چه باید کنم با این همه دریا
چگونه تحمّل کنم این سرگردانیِ قرمز را
دخالت میکنی در بازوهای من
دخالت میکنی در موهایم
دخالت میکنی در دمای اتاقم
دخالت #نمیکنی در ویرانیام
همزمان با لبهایت
شتاب میکنی
همزمان با مرگم
میگویی نمیتوانم
نمیتوانم
نمیتوانم
من این فعل را
بارها صرف کردهام
من بارها نمیتوانم را در آغوش کشیدهام
من بارها نمیتوانم را بوسیدهام
من فرزندی از نمیتوانم دارم
✍🏻 #حسین_صفا
📗 صدای راه پله میآید / نشر نیماژ
#شعر_معاصر
🌱 @jargeh
از هر لیوان که آب نوشیدم
طعمِ لبانِ تُو و پاییزی
که تُو در آن به جا ماندی
به یادم بود
#احمدرضا_احمدی
#شعر_معاصر
@jargeh
وقتش رسیده است بمیری
اینبار تا پناه بگیری
لرزیدهای و ریخته دیوار
بر خود فرو نریز خودت را
در خود فرو نریز خودت را
از دسترفته! دست نگه دار!
*
گاهی نیاز نیست بخواهی
راهی که باز نیست ببندی
گاهی نیاز نیست، وگرنه...
این خانه ابریست، مگرنه؟
دیگر نیاز نیست بخندی
لابد نیاز نیست به این کار
*
لِک لِک کُنان به راه میافتی
از خود به اشتباه میافتی
از چالهات به چاه میافتی
بادی وزیده است به سویی
دامن کشیده است به سویی...
تا من روانهتر شوم این بار
*
حرفی نمیزنم که بگویم:
من مملو از منم که بگویم
من از تَوان خود چه بگویم؟!
این ناتوان چه فایده دارد؟
لعنت بر این تحمّلِ اندک!
نفرین بر این کهولتِ بسیار
*
او میوزد به تاخت به سویم
آجُر به آجُر عاشقِ اویم!
بُنبست بستهاند به راهم!
سنگینی تمامِ جهان را
با او سبکتر از پرِ کاهم
رد میشوم از اینهمه دیوار
*
میمُردم از تب، او تبِ من بود!
او گریههای هرشبِ من بود
سیگار گوشهی لبِ من بود
حَب میکنم مُسکّنِ خود را
لَم میدهم به گوشهی تختم
پُک میزنم به تلخی سیگار
*
من روزهای آخر سالم
من دیدن تُوام که محالم
خندیدن توام که محالم...
ای احتمالِ روز جدایی!
وقتش رسیده است، کجایی؟
تحویلِ سال! لحظهی دیدار!
*
آرام باش قلبِ صبورم
آرام! تا کنار بیایی
با دردهای گور به گورم
با رنج های رنگ به رنگم
با رنگهای جور به جورم
رنجور باش قلبِ سبکبار!
*
ای وای! صبح اگر شده باشد
تعبیرِ خوابِ هر شبِ من را
او راهی سفر شده باشد
هر شب مُقدّر است بمانم
تا صبح نیز اگر شده دلتنگ
تا صبح نیز اگر شده بیدار
*
لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه
از دست رفت و آه کشید آه!
خندید مرگِ تازهی خود را
آنگاه ناگریز و به اکراه،
با دستِ خود جنازهی خود را
بیرون کشید از دلِ آوار
✍🏻 #حسین_صفا
📗 وصیت و صبحانه / نشر نیماژ
#شعر_معاصر
@jargeh