☑️ قولُهُ: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ
... و اصحاب مباهله پنج کس بودند مصطفی و زهرا و مرتضی و حسن و حسین؛ آن ساعت که به صحرا شدند رسول ایشان را با پناه خود گرفت و گلیم بر ایشان پوشانید و گفت:
«اللّهمّ! إنّ هٰؤلاءِ أهلی»
جبرئیل آمد و گفت:
«یا محمّدُ! و أنا مِن اهلِکم»
چه باشد یا محمد اگر مرا بپذیری و در شمار اهل بیت خویش آری؟
رسول (ص) گفت:
«یا جبرئیلُ و أنت مِنّا»
آنگه جبرئیل بازگشت و در آسمانها مینازید و فخر میکرد و میگفت:
«مَنْ مِثلی؟ و أنا فی السّماءِ طاووسُ المَلائکةِ و فی الأرضِ مِن اهلِ بیتِ محمدٍ»
یعنی چون من کیست؟ که در آسمان رئیس فریشتگانم و در زمین از اهل بیت محمد خاتم پیغامبرانم.
این آب نه بس مرا که خوانندم
خاکِ سرِ کوی آشنای تُو؟
📚 تفسیر کشف الاسرار و عدّة الابرار/ #رشیدالدین_میبدی/ سوره آلعمران/ النوبة الثالثة
@jargeh
اجل رسیـد و لَبـش را برابـرم آورد
چهقدر بوسهاش از خستگی درم آورد
#کاظم_بهمنی
@chaame 🪐
@jahannama_life
گاهی صدایم کُن که این دیوانه ناگاہ
در خوابِ آغوشِ تُو جان نسپردہ باشد
#اصغر_معاذی
@jargeh
درین گلشن چو شاخِ گل، سراپا گوش بنشینم
فغانِ بلبلی تا نشنوم، خاموش بنشینم
فریبم میدهی از وعدهی فردا، که باز امشب
به صد امیدواری در رهت چون دوش بنشینم
مَکُش زین بیش، ای سروِ سَهی از غیرتم، تا کی
تو در آغوشِ غیر و من تُهیآغوش بنشینم
به محشر تا نیاموزند از من میزبانی را
چو بینم دادخواهان تو را خاموش بنشینم
ز سوزِ عشق، چون پروانه در رقصم، مباد #آذر
که گردد آتشم افسرده و از جوش بنشینم
#آذر_بیگدلی
@jargeh
چه هوسها که میزند به سرت
از دغلدوستانِ دور و برت
من به تلخی نگاه میکنم و
مگسان میخورند قندت را
و به تحقیق میتوان فهمید
هیچکس جُز تُو دلپسندت نیست
از محالاتِ ممکن است این که
بپسندت کسی پسندت را
🖊️ #حسین_صفا
📗 وصیت و صبحانه
#شعر_معاصر
@jargeh
برونند زین جرگه هشیارها
چه هوسها که میزند به سرت از دغلدوستانِ دور و برت من به تلخی نگاه میکنم و مگسان میخورند قندت را
روز و شب در پیِ تُو میگشتند
همه سلولهای غمگینم
تا نشان از تُو یافتم، دیدم
که عوض کردهاند بَندَت را
طعنههای تُو زَخمِ زالوها
نیشِ زنبورهای کندوها
منِ بدبخت مثلِ هالوها
نوشِ جان میکنم گزَندت را
#شعر_معاصر
@jargeh
با تواَم جیکِ دَرنیامدهام!
چند وقت است از تُو بیدارم؟
صُبحِ زودی که دیر آمدهای!
از تُو گنجشکها طلبکارم
عرشه دریا شد از گرفتاران
لنگر انداختند بسیاران
گفتم ای کشتیانِ غرق شده!
من در اعماقِ خود گرفتارم
عشقِ بیوقفه دوستم را کُشت
کرگدنهای پوستم را کُشت
از کُجای دلم بیاویزم
قاتلی را که دوستش دارم؟
دفن کردم درونِ سینهی خود
بارها مُهرههای پُشتم را
از خودم جُم نخوردهام هرگز
بس که در سینهام تَلنبارم
فیلسوفی که مُرد و راحت شد
مُرد و مشغولِ استراحت شد
مُردَم از یأسِ فلسفی، امّا
باز هم یأس فلسفی دارم
خاکْ زندانِ سختگیران است
مرگْ آزادی اسیران است
مرگِ خویشانِ من به من آموخت
که به خاک احترام بگذارم
در گلویم صدای پایی نیست
در سرم گوش آشنایی نیست
مینشینم کنارِ پنجره، تا
متوسل شوم به سیگارم
#حسین_صفا
#شعر_معاصر
@jargeh
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 مَشکی که مثل لالههای واژگون شد...
@jargeh
عشقِ من! روزِ خواستگاری که
سینی از دستِ دُخترم افتاد
یادِ آن روزِ تلخ افتادم
که هوای تُو از سَرم افتاد
مادرم رَخت شُسته بود آن روز
کفتری روی بامِ خانه نشست
از لبِ بام دیدمت، ناگاه
پشتِ بام از کبوترم افتاد
کوچه باریک بود... - قهر نکن
من فقط اندکی جوان هستم -
باز تا دیدمت دلم لرزید
باز هم چادر از سرم افتاد
من همانم که مُرده بود، فقط
اندکی سالخوردهتر شُدهام
اندکی هرچه داشتم امّا
یک شب از چشم همسرم افتاد
خانه در بیکسی فُرو میرفت
عشقِ من! تا به یادت افتادم
آنچنان گریهام گرفت که باز
پدرم یادِ مادرم افتاد
کفتر از پشتِ بامِ خانه پرید
مادر از پای حوض پر زده بود
پدر آتش گرفت و خواهرم از
شانههای برادرم افتاد
ساعتِ چند و نیمِ دیشب را
چند پیمانه از خودم رفتم
تا بیایم به خواستگاری تُو
باز چشمم به دُخترم افتاد
✍🏻 #حسین_صفا
📚 وصیت و صبحانه
#شعر_معاصر
@jargeh
گوشکُن! باورکُن! دیگر معجزهیی در کار نیست. زندگی را با چیزهای بسیار ساده، پُر باید کرد. سادهها، سطحی نیستند. خرید چند سیبِ تُرش میتواند به عمقِ فلسفهٔ مُلّاصدرا باشد.
مشکلِ ما این است که همانقدر که ویران میکنیم، نمیسازیم؛ همانقدر که کُهنه میکنیم، تازگی نمیبخشیم؛ همانقدر که دور میشویم، باز نمیگردیم؛ همانقدر که آلوده میکنیم، پاک نمیکنیم؛ همانقدر که تعهّدات و پیمانهای نخستین خود را فراموش میکنیم، آنها را بهیاد نمیآوریم؛ همانقدر که از رونق میاندازیم، رونق نمیبخشیم.
✍🏻 #نادر_ابراهیمی
📚 یک عاشقانه آرام
@jargeh