پَریشٰان میکنی جمعیتِ شبزندهداران را
به زلفِ خود مَکِش ای عَنبرینمو، شانه در شبها
.
.
.
مَکُن پهلو به بستر آشنا #صائب چو بیدردان
سَری چون غنچه بر زانو بِنِه رِندانه در شبها
#صائب_تبریزی
@jargeh
در آتشم ز دیدهی شوخِ ستارهها
در هیچ خَرمنی نفِتَد این شرارهها
خالی شده است از دلِ آگاه مهدِ خاک
عیسی دمی نمانده درین گاهوارهها
پهلو ز کارِ عشق تُهی میکنند خَلق
جای ترحّم است بر این هیچکارهها
جز حرفِ پوچ، قسمت زاهد ز عشق نیست
کف باشد از محیط، نصیبِ کنارهها
پَستی دلیلِ قُرب بوَد در طریقِ عشق
اینجا #پیاده پیش بوَد از سوارهها
صحبتْ غنیمتْ است به هم چون رسیدهایم
تا کِی دگر به هم رسد این تخته پارهها
در حُسن بی تکلّفِ معنی نِظاره کُن
از رَه مَرو به خال و خطِ استعارهها
#صائب، نظر سیاه نَسازد به هر کتاب
فهمیده است هر که زبانِ اشارهها
#صائب_تبریزی
@jargeh
کاش کان #دلبر_عیّار که من کُشتهی اویم
بار دیگر بگُذشتی که کُند #زنده به بویم
تا قَدَم باشَدَم اندر قَدمش اُفتم و خیزم
تا نفَس مانَدَم اندَر عقَبش پُرسم و پویم
#لبِ او بر لبِ من! این چه خیالَست و تَمنّا
مگر آنگه که کُنَد کوزهگر از خاک، سَبویم
هر کُجا صاحبِ حُسنیست ثَنا گفتم و وصفش
تو چنان صاحبِ حُسنی که ندانم که چه گویم
دوش میگفت که #سعدی، غمِ ما هیچ ندارد
مینَداند که گرَم سر برود دست نشویم
@jargeh
خواهم آن عشق که هستی ز سرِ ما ببَرَد
بـیخودی آیـد و ننگِ #خودی از ما بِبَرد
شاخِ خُشکیـم به ما سَـردی عالَـم چه کُنَد؟
پیشِ ما برگ و بَری نیست که #سرما ببرد
جُرعهی پیرِ خرابات بَران رِند حرام
که به پیشِ دگری دستِ #تمنّا ببرد
#وحشی از رَهزنِ ایام چه اندیشه کنی
ما چـه داریـم که از مـا بِبـرَد یا نَبَـرَد...
#وحشی_بافقی
➖➖➖➖➖➖➖➖
✔️ #چند_دقیقه_مطالعه:
🌐 سیمای اهلِ بیت علیهم السلام در شعرِ وحشی بافقی
@jargeh
شاد باشی هر کُجا هستی، که دور از چَشمِ تُو
نقشِ دِلبندِ تُو را در #اشک میجویم هنوز
چَشمِ غمگین تُو را در خواب میبوسم مُدام
عطـرِ گیسـوی تُـو را از #باد میبویـم هنـوز
#نادر_نادرپور
@jargeh
#فال_امشب
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خِرقه که مُستوجبِ آتش باشد
صوفی ما که ز وِردِ سَحَری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بوَد گر محک تجربه آید به میان
تا سیهروی شود هر که در او غش باشد
خطّ ساقی گر از اینگونه زند نقش بر آب
ای بسا #رُخ که به خونابه مُنقّش باشد
نازپروردِ تنعُّم نبرد راه به #دوست
عاشقی شیوهی رِندانِ بلاکش باشد
غم دنییِ دَنی چند خوری باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشوّش باشد
دَلق و سجّادهی #حافظ ببرد بادهفروش
گر شرابش ز کفِ #ساقی مهوش باشد
@jargeh
یادِ لَبَت کُنم دهنم پُر شکر شود
نامِ رُخَت برَم همه عالم قمر شود
با ابروی سیاه تو پیوستهام خیال
تا کی خیالِ کج ز سرِ ما به دَر شود
تیرِ خدنگِ غمزهات از دل کُنَد گذر
گر نه فضای سینه مَرو را سپر شود
بنشین که با تو عمرِ گرامی به سر بریم
عمر آنچنان خوش است که با جان به سر شود
شرحِ فراقِ یار نوشتن مجال نیست
کز آبِ دیده صفحهی طومار تر شود...
#ابن_حسام_خوسفی
@jargeh