eitaa logo
نویسندگان جریان
586 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
126 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀شنبه‌ها به وقت مطالعه. سلام روزتان بخیر. آماده‌اید برویم سراغ یک دیگر؟! البته می‌دانم امروز شنبه نیست؛ چون دیروز ۲۲بهمن بود و همه ما سرگرم حماسه آفرینی، مطالب کانال بیشتر حول همین موضوع بود و کتابگردی را گذاشتیم برای امروز...😎 📚آیا شما هم هنگام مطالعه، تمرکز کافی ندارید؟ 📌نکته اول👈 مهم است که قبل از شروع به خواندن کتاب، اینترنت و موبایل و تلویزیون از شما دور باشد. تماس‌های مهم را قبل از کتابخوانی بگیرید. ایمیل های مهم را قبلاً چک کنید. وبگردی ها را انجام دهید و آنگاه، به سراغ مطالعه بروید. 📌نکته دوم👈 مکان ثابت و مشخصی را برای مطالعه در نظر بگیرید. این مکان نیازی نیست که حتما جایی خاص باشد، فقط مشخص باشد مثل یک میز تحریر کوچک یا حتی یک مبل یک نفره که کتاب های خود را کنار آن گذاشته‌اید. بهتر است قبل از شروع به مطالعه، در کنار خود، چای یا هر نوشیدنی🍺 یا خوراکی🍩 دیگری را که مورد علاقه تان است، قرار دهید. 🌴با این کار در ذهن شما، لحظات کتابخوانی با خاطره های خوب ثبت می‌شود. 🌴فراموش نکنید که ما هم مانند هر موجود دیگری، به سادگی شرطی می‌شویم. لذت مطالعه نصیب‌تان 😋... 🌹با ما همراه باشید... @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بیابان تفتیده و نور لرزان خورشید ظهر، بر دشت ترک خورده و هرم سوزان باد که خاک داغ و رمل های دور دست را بر سر و صورت عبدالله می پاشید و حرکت اسب خسته اش را کند می کرد. ام وهب که در کجاوه ای روی شتر نشسته بود، پارچه ی رنگ باخته را کنار زد...» صادق کرمیار @jaryaniha
«پست معرفی روی حالت عادی کانال»
📚ماهی روی درخت📚 🖋️نویسنده : لیندا ماللی هانت 📝مترجم : مرضیه ورشوساز 📜انتشارات : پرتقال 📌گروه سنی : +10سال 🔰 🔶 📗کاش می شد با تاب، توی آسمان آبی روشن پرواز کنم و دیگر کلمه های کودن و خنگ و تنبل را نشنوم. یک نفس عمیق می گیرم و کلمه ها را موقع بازدم، می ریزم بیرون." هیچ کس هیچ وقت نمی تونه به من کمک کنه. هیچ وقت! همه بهم می گن باید کلاه حماقت بذارم سرم و واقعا هم راست می گن.... راست می گن." 📗 در کتاب ماهی روی درخت داستان بخشی از زندگی اَلی را می خوانید. دختر کلاس ششمی که بین هم کلاسی هایش کودن و احمق به نظر می رسد. 🤕 اَلی اما رازی دارد که تا حالا با کسی درباره اش حرف نزده است. 😯 بالاخره اَلی با یک آدم امن مواجه می شود و رازش را برای اولین بار بیان می کند. برملا شدن راز او علت کودن بودنش را نشان می دهد. بعد از فاش شدن راز اَلی باید تصمیم بگیرد که چه کند؟ 🔶 هر انسانی درون خودش نقاط ضعفی را می شناسد. گاهی این نقاط ضعف تمام زندگی و شخصیت افراد را تحت تاثیر قرار می دهد و در نهایت خودشان را خلاصه می کنند در همان نقطه ضعف. به نظرم این اتفاق در دوران نوجوانی به اوج خود می رسد و افراد خود را در ته چاه نمی توانم می بینند. در رمان ماهی روی درخت می توانید با اَلی همراه بشوید. او با ناکامی هایتان، مسخره شدنتان، حس طرد شدگی از جمع و...، کاملا هم دردی خواهد کرد. در نهایت شما هم مانند الی باید برای کلاه حماقتی که روی سر خود حس می کنید، تصمیم بگیرید. 🔶 این کتاب را به طور ویژه توصیه می کنم به : ✔️نوجوان و بزرگسالی که درون خود ضعف و نقصی حس می کند. ✔️نوجوان و بزرگسالی که نقص جسمانی دارد. ✔️نوجوانی که از سوال پرسیدن هراس دارد. ✔️ماجرای الی می تواند برای معلم ها و مربی ها نیز پر از نکته راجع به تعامل با دانش آموزان باشد. 📝سرکار خانم یعقوبی نویسنده و عضو فعال کارگروه کودک و نوجوان جریان. @jaryaniha
«پیروزی قبل از آگاهی، آغاز فاجعه است.» 📝دکتر علی شریعتی مزینان، زادگاه @jaryaniha
و اینک قسمت دوم قصه شب را در حالت عادی کانال بخوانید. شب تان آرام ✨
📝 آنتوان چخوف انتقام زن نادژدا پترونا سر پاكت را باز كرد، از لای یادداشت جوابیه ی كاسب، یك اسكناس یك روبلی در آورد و آن را به طرف دكتر دراز كرد. چشمهای پزشك از شدت خشم درخشیدند. اسكناس را روی میز گذاشت و گفت: ــ خانم محترم از قرار معلوم، بنده را دست انداخته اید … شاید نوكرم یك روبل بگیرد ولی … بنده هرگز! ببخشید… ــ پس چقدر می‌خواهید؟! ــ معمولاً ده روبل می‌گیرم … البته اگر مایل باشید می‌توانم از شما پنج روبل قبول كنم. ــ پنج روبلم كجا بود ؟ … من همان اول كار به شما گفتم: پول ندارم! ــ یادداشت دیگری برای كاسب سر گذر بفرستید. آدمی كه بتواند به شما یك روبل قرض بدهد، چرا پنج روبل ندهد؟ مگر برایش فرق می‌كند؟ خانم محترم، لطفاً بیش از این معطلم نكنید. من آدم بیكاری نیستم، وقت ندارم … ــ گوش كنید آقای دكتر، اگر اسمتان را «گستاخ» ندانم، دستكم باید بگویم كه.. كم لطف و نامهربان تشریف دارید! نه! خشن و بیرحم! حالیتان شد؟ شما … نفرت انگیز هستید! نادژدا پترونا به طرف پنجره چرخید و لب به دندان گرفت؛ قطره های درشت اشك از چشمهایش فرو غلتیدند. با خود فكر كرد: «مردكه ی پست فطرت! بی شرف! حیوان صفت! به خودش اجازه می‌دهد … جرأت می‌كند … آخر چرا نباید وضع وحشتناك و اسفناك مرا درك كند؟ … لعنتی! صبر كن تا حالیت كنم! ».... 🍁ادامه دارد... @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«گاهی میانِ خلوتِ جمع، یا در انزوای خویش، موسیقیِ نگاهِ تو را گوش می‌کنم! وز شوقِ این محال، که دستم به دستِ توست، من جای راه رفتن پرواز می‌کنم…!» @jaryaniha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«از چند پله ی سنگی بالا رفتم. فقط همین. و در کمتر از یک ماه، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام را زیر و رو کرد. گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم میبینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمی توانم روی آن بگذارم.گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باورنکردنی است که آدم را گیج می کند. وقتی بر میگردم و به گذشته ام فکر می کنم، پایین رفتن از آن چند پله را سرآغاز آن ماجرای شگفت انگیز می بینم...» مظفر سالاری @jaryaniha