نویسندگان جریان
#روایت_خادمی صاحب مجلس کیست؟ دل توی دلم نبود. منتظر بودم محمّد بیاید و حرفم را بزنم. چند روزی می
صاحب مجلس کیست ؟
قسمت ۲
من هم مشغول گردگیری خانه شدم. و تا روز بعد آنقدر کار داشتم که دیگر از نگرانیهایم یادم رفت.
یک ساعت مانده به آمدن مهمانها دوباره دلشوره کوچک بودن جا افتادم به جانم. اما دیگر فرصت نداشتم چاره ای برایش بکنم. با خودم فکر کردم آشپزخانه و تراس سه متری مان هم هست. خدا را شکر آن روز نه آفتاب شدیدی بود و نه باران. نفس عمیقی کشیدم و باز زدم به دل کارها. همه چیز به موقع آماده شد. لباس مشکی ام را هم از کمد بیرون آوردم و پوشیدم. دستی به موهایم کشیدم و سعی کردم در آینه زیاد خودم را نگاه نکنم. می ترسیدم نگرانی را در قیافهام ببینم و بیشتر دلشوره بگیرم. با صدای زنگ دویدم بیرون از اتاق. چهره خاله جان را در قاب صفحه آیفون دیدم. دخترها ونوه هایش هم بودند. زن ها هر کدام یک دیس حلوا دستشان بود. دختر و پسرهای کوچکشان توی پله ها حسابی سروصدا کردند و بالا آمدند. مشغول تشکر و احوالپرسی بودم که کسی زنگ واحد را زد. چادر رنگیام را سرم گذاشتم و رفتم جلوی در. همسایه بود. از یک ماه قبل که آمده بودیم به این آپارتمان چند باری توی پله ها دیده بودمش. بالبخند سلام کردم،اما در دلم رخت میشستند. فکر کردم الان بفهمد روضه داریم باید دعوت کنم بیاید داخل. وقتی شروع کرد به حرف زدن بیشتر نگران شدم:«ببخشید، من تو پله ها مهموناتون رو دیدم، متوجه شدم روضه دارید.»
لبخند زدم و گفتم بله.
و او ادامه داد:«میخواستم بگم اگر دوست داشتید بچه های مهموناتون رو بفرستید خونه ما، من مربی مهدم. دهه اول هم هر شب میرم تو هیئت محل برا حسینیه کودک. هر وقت هم همسایه ها روضه دارن، خونه مون در خدمت بچه هاست.»
قند در دلم آب میشد و میشنیدم. لبخندم کش میآمد و میشنیدم. و بغض ریزی همزمان گلویم را قلقلک میداد.
هنوز داشتم میگفتم چه عالی، که نوه های عمه جان اجازه هایشان را گرفتند و دویدند توی پله ها.
تشکر کردم،در را بستم و به اتاق پناه بردم. دلم میخواست نرم نرم در خلوت و تنهایی گریه کنم. یادم آمد سالها قبل جایی شنیده بودم صاحب مجلس اصلی در روضه ها خود اهل بیت هستند و خودشان هم کارها را پیش میبرند. حالا این حرف داشت مثل عطر عودی که فضای خانه را برداشته بود در تمام جانم نفوذ میکرد. خودم را جمع و جور کردم. برگه آچهاری برداشتم و دادم به دخترعمهام. از او خواستم بنویسد : حسینیه کودک واحد ۱.
و دوباره پا تند کردم سمت آشپزخانه. باید چای را دم می گذاشتم.
راوی:بهار تازه کار
✍ف. فرشتیان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
🌱
#روایت_خادمی
همیشه مثل خربزه کال حرف میزد.
نصفه و نیمه
«میشود بروی حرم»
....
حتی نگفتم هوا انقدر گرم است که چشمهایم تار میبیند
خودم این خادمی را قبول کرده بودم:
«هر کسی کاری دارد بگوید میروم حرم ، زنگ میزنم و خودش با امام رضا صحبت کند»
از آن روز مِهر خادمیام بین خودم و امام رضا بسته شد
......
میرفتم، یک گوشه دنج پیدا میکردم و مینشستم و گوشی را میگذاشتم روی زمین و......
وجدانا حرفهایشان را هم گوش نمیکردم
همین که حالشان خوب میشد بساطم را جمع میکردم و برمیگشتم
حواسم بود به جای خودم حرف نزنم ،این حرم به نیت او بود.
آنقدر روی این نیت حساس میشدم که یکی دو بار نزدیک بود به جایشان عکس یادگاری بگیرم.
من خادم رساندن حرفها بودم و باید امانت داری میکردم.
میدیدم که چگونه حرفها در هوا بال میزند و همانجا میماند تا دل صاحبش خالی شود..
اصلا هر جوری هم که فکر کنی این همه کبوتر در حرم....
حتما خادمهای رساندن حرفها زیاد است🌱
اصلا کاش میشد به تمام مشهدیها لباس خادمی تن کرد
همه به یک نسبت خادمالرضائیم🦋
گاهی خادم حرم ندیدهها.....
#روایت_خادمی
#شهادت_امام_رضا
✍ مخاطب کانال: خانم مریم قاسمی5⃣
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
✨بستهٔ آجیل مشکل گشا✨
🏴جهت پذیرایی زوار امام رضا علیه السلام
در ایام شهادت ایشان و روزهای آخر صفر🏴
با سلام و احترام خدمت اعضا و مرتبطین گرامی🌸
در نظر داریم در راستای خدمت و تکریم زوار امام رضا علیه السلام قدمی برداریم.
باشد که مقبول افتد... . 🤲
چنانچه تمایل دارید در این امر مشارکت نمایید می توانید مبلغ مورد نظر خود را به شماره کارت زیر واریز نمایید:
5022291316867108
بانک پاسارگاد-فهیمه فرشتیان
✅جهت رساندن آجیل نذری می توانید با جناب آقای کاظمی 09387060719 هماهنگ بفرمایید.
✅توجه داشته باشید بسته بندی توسط خدام هیئت در محل انجام می شود. ترجیحا از بسته بندی در منزل خودداری بفرمایید.🙏
✅ خواهران محترم برای کمک در بسته بندی با خانم درانی @Mdorrani در ایتا هماهنگ نمایند.
✅در صورت خرید در سلامت و کیفیت آجیل دقت لازم را مبذول بفرمایید. 🌷
💠لطفا این پیام را برای محبین اهل بیت علیهم السلام که دوست دارند در ایام آخر صفر قدمی در مسیر خدمت به خاندان ولایت و کرامت بردارند ارسال نمایید.
روایت خادمی 1.mp3
930K
#روایت_خادمی
روایت خدمت محبان اهل بیت در دهه آخر ماه صفر
گوینده: حدیث انصاری زاده
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
نویسنده: انسیه سادات یعقوبی
تولید شده در استودیو جریان
#خادم_الرضاییم
#روایت_خادمی
#دهه_آخر_صفر
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
#روایت_خادمی
من یک جاماندهٔ پر سابقه بودم. یعنی کلا وقتی سهم ها را مشخص می کردند برای من حکم جاماندگی زده بودند انگار! یکی از زیبایی های زیارت اربعین، تلاش و خدمت عراقی ها در راه اهل بیت علیهم السلام است که ما جامانده ها از قاب تلویزیون تماشا می کنیم. آن سال، دیگر از تماشا خسته شدم. تصمیم گرفتم حالا که نمی توانم به آن فضا دست پیدا کنم، تا جایی که در توانم هست آن را خودم در همینجا ایجاد کنم. حتی شده با یک اقدام کوچک.
با دوستانم نشستیم و گفتیم بیاییم بسته های نخود و کشمش درست کنیم.
رفتیم چند کیلو نخود و کشمش خریدیم. اما فردایش که در حال بسته بندی بودیم دیگر فقط نخود کشمش نبود، خودمان هم نفهمیده بودیم چطور این تنوع در بسته های آجیل ما ایجاد شده. یک نفر خرما، یکی گردو، آن دیگری بادام آورده بود. بنده خدایی چند کارتن رنگینک و چوب شور برای کودکان آورده بود. یکی زنگ زد که ۲۰۰ ساندویچ اولویه درست کرده ام هر جا آجیل هایتان را می دهید اینها را ببرید... . احساس می کردیم عشق اهل بیت علیهم السلام دارد از زمین و زمان می جوشد، از قلب آدم ها عبور می کند و از جاهایی که اصلا انتظارش را نداشتیم اقلام پذیرایی می رساند.
آن شب وقتی نذری ها را به موکبی در میدان فردوسی مشهد بردیم، خادمان آنجا فکر می کردند ما از هیئت خاصی هستیم که انقدر نذری آورده ایم. خبر نداشتند کار ما فقط از چند کیلو نخود و کشمش شروع شد!
نویسنده:آلا براتی6⃣
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
#روایت_خادمی
آقای امام رضا! سلام
مامان، امروز کار عجیبی کرد. سر صبح، وقتی بابا نشست پای سفره و داشت سنگریزههای پشت نان سنگک را جدا میکرد، مامان حرفش را زد. استکان کمر باریک را لبالب چای، گذاشت وسط نعلبکی گل سرخی و داد دست بابا. روسری مشکیاش را سرش کرده بود. چادرش را گذاشته بود روی دسته مبل. بابا پرسید: "این وقت صبح، کجا؟"
مامان گوشه نان سنگک را کند و نزدیک لبهاش برد. نان را بوسید و گرفت کف دستش. بابا حواسش جمع شد که حرفی هست. استکان چای را نیم خورده گذاشت توی سفره. مامان نان را نشان داد و بیآنکه صداش را بلندتر کند یا آرامتر، شمرده گفت: "به این برکت، اجازه میخوام."
مامان اجازه میخواست. اجازه چی؟
بابا معلوم بود تعجب کرده. گفت: "اجازه مام دست شماست."
مامان سرش را بالا نیاورد. دست کشید روی نانی که کف دستش گرفته بود. گفت: "این اجازه فرق داره. امسال میخوام برم عزاداری آقا. یجور دیگه میخوام برم."
بابا یک تکه از کنار نان جدا کرد. منتظر بود بشنود. مامان گوشه روسریاش را چند بار کشید روی چشمهاش. حرف زد. بغض صداش کلمهها را سنگین و پر حجم کرده بود: "به رسم زنهای نوغان، میخوام مهرمو ببخشم، از صبح تا شب برم توی حرم. برم عزاداری کنم برای امام غریب."
بابا نگاهش به نانهای توی سفره بود. گفت: "من که نگفتم نرو. شما... ." مامان نگذاشت حرف بابا تمام شود. گفت: "میدونم شما اجازه میدی. میدونم ارادت شما زیاده به آقا. ولی من میخوام امسال به امام رضا بگم مهرش از هر مهری بالاتره."
مامان ماجرای زنهای نوغان را تازه برایم گفته است. اینکه مهرشان را بخشیدند و روز شهادت امام رضا خودشان را با شاخه های گل رساندند به آقا.
بابا که گفت: "یاعلی."، مامان بلند شد چادرش را برداشت. دستگیره در را چرخاند که برود. برگشت چادرش را مرتب کرد و رو به بابا گفت: "خودِ امام رئوف برات جبران کنن."
بابا کف دستش را بالا برد و محکم میان هوا نگه داشت. آرام گفت: "مهر شما سر جاشه. امام رئوف جبران کردن."
آقای امام رضا!
مامان امروز کار عجیبی کرد. مهریهاش را بخشید تا محبتش را به شما نشان بدهد. بابا گفت مهر مامان سر جایش است. مهر هر دوشان زیادتر شد به شما. من میان یک دریا محبت دارم برایتان نامه مینویسم.
مهر شما در روز شهادتتان، محبت روی محبت آورده است. شما مهربانترین امام عالَمید آقای امام رضا.
نویسنده: الهه زمان وزیری7⃣
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
"به نام خدای حسین(ع)"
دوباره شروع شد یک هفته نوکری برای زائرای آقایی که تو زندگیم هرچی دارم از لطف و کرم ایشونه:)
شب اول بود و با وجود تمام حال بدیا و خستگی جسمی خودمو فقط رسوندم به موکب و الحمدالله پست خدمتم یه جایی افتاد که تک تنها بودم و خلوت بعد یه ساعتی..
مداحی حسن عطایی و جایی که میگه:
دوباره خورده زمین مثل عباس نوکرش💔
شد شد نشد میرم کربلا
پیش عموم ابالفضل میزنم زیر گریه
شد شد
نشد میرم روبرو ضریحش داد میزنم
"تورو جون رقیه"😭
کافی بود تا بغضی که روی گلوم سنگینی
میکرد شکسته بشه و تو خلوت خودم بین
شلوغی زائرا دلم پر بکشه بین الحرمین..
ولی کاش زود تموم نشه که دلتنگی و چشم انتظاری تا سال دیگه بد دردیه💔
✍ فاطمه شالفروشان8⃣
#روایت_خادمی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
#روایت_خادمی
دست های زحمتکش ، دختری نوشکوفا، با حوصله نشسته است تا این نوشته زیبا را به زوار الرضا تقدیم کند...
خستگی ، دیده شدن و حال تاثیر گذار بودن با سهیم بودن در ساخت این کارت پستال شنیده می شود...
نویسنده: مائده اصغری9⃣
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📜یادداشت.
پیامبر و جایگاه زنان
چه کسی میتواند انکار کند که با مبعوث شدن محمد مصطفی صلی الله علیه و آله زن از حضیض ذلت به اوج عزت راه یافت؟
ساده ترین نمونه اش را همه میدانیم.
او عرب جاهلیت را از رنج عظیمی نجات داد. چه پدرانی که اشک ریختند و دختر خود را زیر مشت مشت خاک داغ عربستان رها کردند. چه مردهایی که از خجالت دختردار شدن تا مرز مرگ رفتند و هیچ گاه به فکر ضعیفشان نرسید که خود چگونه پای در این دنیا نهاده و قد و بالایی به هم رسانده اند.
اما پیامبر بزرگ اسلام تنها حیات مادی را به زنان هدیه نداد.
او بارها و بارها در سخن و عمل به لطافت و ظرافت این گوهر گرانبهای هستی اشاره کرد. آنها را حسنات خواند و تصویر آسمانی خانه دختردار را چنان زیبا وصف کرد که هر پدری را آرزومند چنین حسنه ای ساخت. از فرشته هایی گفت که روز و شب مشغول زیارت خانه هایی هستند که دختری در آن نفس می کشد. و ده ها حدیث دیگر که گفته اند و شنیده ایم.
پیامبر بزرگوار ما، در عمل نیز چنان خاضعانه با همسرش خدیجه و دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیهما رفتار کرد که هنوز گاه با دانستن این حجم از محبت و لطف او متعجب میشویم.
اما اینها نیز بخش کوچکی از ماجراست.
پیامبر عزیزمان، که رحمت وسیع خداوند بر او باد زمینههای حضور و نقش آفرینی زنان در جامعه و هویت یابی آنها را نیز فراهم کرد. تا آنجا که بارها در مسجد و یا در خانه اش زنانی برای پرسش سوالهای معنوی و دینی خود به ایشان مراجعه میکردند.
زنِ تحقیر شده جاهلیت حالا خود را در مسیر سلوک میدید و لازم میدانست راه را درست و دقیق انتخاب کند.
زن عزتمند مسلمان گاه اگر لازم میشد در سیر عرفانی خود، در جبهههای نبرد هم کنار مردان قرار میگرفت و با هر مهارتی که داشت به اسلام خدمت میکرد.
حقیقت این است که حضرت محمّد صلی الله علیه و آله به زنان حق رأی داد و معلوم کرد که این بخش از جامعه نیز میتوانند در تعیین سرنوشت و آینده جهان اثرگذار باشند.
او در روز غدیر با اعلام اینکه زنها نیز حق انتخاب دارند تا با امیرالمؤمنین بیعت کنند نشان داد تشخیص راه درست و ماندن پای آن زن و مرد نمیشناسد.
اگر چه بعد از رحلت ایشان، این فرهنگ و نگاه اندکی رنگ باخت و در روز سقیفه به هیچ زنی حق رأی داده نشد.
اگر چه بازهم نگاه ها به جایگاه زن تغییر کرد اما هنوز بودند کسانی که این موروث گرانبها را حفظ کنند و به نسلهای بعد برسانند.
طوری که سالها بعد در واقعه عظیم کربلا نقش پررنگ زنان جلوه میکند، و الگویی میشود برای همه نسلهای بعد.
و اکنون می توانیم در همین نزدیکی ها، حدود چهار دهه قبل را ببینیم که چگونه زنان در دفاع مقدس بارهای مهمی را از زمین برداشتند.
چرا راه دور برویم؟ همین یک هفته قبل،در موکبهای پرشور و حرارت اربعین زنان عرب پیش و بیش از مردان مشغول پذیرایی از زائران امام حسین علیه السلام بودند.
و درست همین امروز در جاده های منتهی به مشهد و یا اسکانهای درون شهر حضور فعال زنانی را میبینیم که در کنار مادری و همسری از اثرگذاری ارزشمند خود بر جامعه مسلمانان فراموش نکرده و نمیکنند. هنوز هم جامعه بانوان، باور دارند سالک راهی هستند پر پیچ و خم که برای رسیدن به مقصود نیاز دارند مراجعه مستمری به دامان پرمهر اهل بیت داشته باشند.
#شهادت_پیامبر_اکرم
#نقش_آفرینی_زنان
✍فهیمه فرشتیان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
فصل اول سرای حبیب.mp3
2.26M
#بخشخوانی_کتاب
#کتاب_غریب_قریب
نویسنده: شادروان سعید تشکری
گوینده: فاطمه کرباسفروشان
تدوین: فاطمه کرباسفروشان
تولید شده در استودیو جریان
#روایت_الرضا
#دهه_آخر_صفر
#شهادت_امام_رضا
#سعید_تشکری
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱