آی پای چکمه پوش ای نیزه ی بر دوش! هوش!
این منم یک سر که بیرون مانده از آوارها
کیستم؟ در پاسخت باید بگویم خوانده اند
منطق الطیر مرا اهل طریقت بارها
چیستم؟ در پاسخت باید بگویم دیده اند
ذلتم را روز و شب در خوابشان سردارها
آبی فیروزه ام، در رنگ من تغییر نیست
حال اگر بر تاج شاهم یا سر بازارها
راه پر پیچ قدمگاهم مرا آسان نگیر!
مستم اما هم ردیفم با همه هشیارها
#دهه_فجر
#چهل_سالگی
@javane_enghelaby
#برگ1⃣1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب سوم
شیخ عاصف پرسید:
"شاه حکم و نوشته داده اند یا این که..."
پیک گفت:
"نماینده مخصوص فرستادند با حکم ممهور."
سکوت حاکم شد. شیوخ حویزه به یکدیگر نگاه کردند. کمی با ریش خود بازی کردند و بعد صدای قل قل قلیان ها بلند شد. وقتی دود تقريبا دید همه را تار کرد، شیخ عاصف گفت:
"سلام مرا به شیخ الشیوخ برسان و بگو شیخ بدران به نیابت در مجلس بیعت حاضر می شود."
پیک دیگر بهانه ای برای ماندن نداشت، جز نوشیدن شیر بز که بعد از قلیان حسابی می چسبید. بعد برخاست و با احترام خارج شد، به دنبال او بدران خواست تا معترضانه خارج شود که شیخ عاصف او را صدا زد:
"بدران!... روز جمعه بی هیچ اعتراضی بیعت شیوخ حویزه را به شیخ مزعل اعلام کن!"
بدران گفت:
"این دسیسه است، شیخ! گویا شاه هم قصد بلوا دارند."
یکی از پیرمردان که از دود غلیظ قلیان به سرفه افتاده بود، گفت:
"حكم سلطان همیشه بر سنت های بومی غلبه داشته، چه با دست خط، چه با شمشیر و خون."
بدران پره های بینی اش باز شد و مشتش گره خورد. گفت:
"اگر بناست غالب بشود، بگذارید با شمشیر غالب بشود!"
عاصف خونسرد پک زد و حرفش از لا به لای دود خوش طعم سفید
به گوش بدران رسید:
"سال هاست ما بدون خونریزی کنار هم زندگی کرده ایم، نخواه که
بيت من بانی جنگ شود!"
بدران دریافت که خونسردی اغراق آمیز شیخ عاصف، مقدمه خشمی است که بدران باید از آن بپرهیزد. برای همین سکوت کرد و لحظه ای بعد بیرون رفت.
*همه سران قبایل خوزستان در کاخ فیلیه گرداگرد نشسته بودند. مزعل بر کرسی بالای مجلس تکیه زده بود و خزعل کنار او روی زمین نشسته بود. مطرود مشغول خواندن حکم ناصرالدین شاه بود:
"...طبق حکم جاریه، شیخ مزعل پسر ارشد مرحوم شیخ جابر را شیخ الشیوخ خوزستان اعلام می کنیم و او را به لقب نصرت الملک مفتخر می نماییم و انتظار آن را داریم که خراج و مالیات آن بلاد را مره بالمره به خزانه دولت علیه پرداخت نماید..."
مطرود سکوت کرده و نگاهی به خزعل انداخت. مزعل گفت:
"بخوان!"
"...و شیخ خزعل فرزند صغیر شیخ الشیوخ را برای تربیت شاهانه، به تهران اعزام نماید. شاه شاهان ناصرالدین شاه قاجار، سنه یکهزار و سیصد و ده هجری قمری."
بعد نامه را به طرف حاضران چرخاند تا همه مهر و امضای شاه را ببینند.
" خوب نگاه کنید، مهمور به مهرشاهانه..."
بعد نامه را جمع کرد و کمی عقب تر ایستاد و گفت:
"شیخ الشیوخ، شیخ مزعل هدایای شیوخ خوزستان را می پذیرد."
زائر علی برخاست. همه نگاه ها به سمت او چرخید.
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
Hamed ZamaniHamed Zamani - Ham Avaz Tofan.mp3
زمان:
حجم:
4.67M
من زاده ایرانم و آزاده و آزاد
بیگانه پرستیدن ننگ اس مرا ننگ
گیریم صبوری بکنم چند صباحی
غیرت شمشیری ست حاشا بزند زنگ...
@javane_enghelaby
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم
رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ی ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم...
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم
من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم
فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته ی حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم...
#دهه_فجر
#چهل_سالگی
@javane_enghelaby
کانال عقیق مادحینکجایی عزیزم.mp3
زمان:
حجم:
5.39M
کجایی عزیزم؟ قرار بی قراری های قلب عاشق من
نباشی مریضم، دعای نیمه شب های قنوت مادر من...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@javane_enghelaby
13.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به همه میگم که مادرمی
آبروی روز محشرمی
به علی قسم که فاطمه جان
اولین مدافع حرمی...
شهادت مادر تسلیت 😔
@javane_enghelaby
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !
گواهی بخواهید ، اینک گواه :
همین زخمهایی که نشمرده ایم !
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
#دهه_فجر
#چهل_سالگی
@javane_enghelaby
دلنوشته ای از زبان مادر شهید زکریا الجبار...
بخواب عزیزکم، آرام بخواب... در این دنیای بی رحم که بزرگترین گناه عشق علی ست، باید فقط چشم هایت را ببندی و به تک ستاره پر نور شبهای تارمان فکر کنی، و به این فکر کنی که روزی، ای شهید شش ساله من، همراهش باز میگردی تا با همه برادرانمان، اشهد أنّ علی ولی الله را بر بلندای کعبه فریاد کنیم...
بخواب ماه کوچکم، آسوده بخواب! مطمئن باش کسی خواهرت را کتک نمیزند، کسی سرت را میان کوچه و بازار نمی گرداند، کسی...
اما من، پس از تو تکلیفم، تکلیف رباب است و رسالتم رسالت زینب، باید صدای گریه هایت به گوش همه برسد. باید همه ببینند شیعه علی شکستنی نیست. باید همه بفهمند یاری امام بزرگ و کوچک نمیشناسد...
طفل مظلومم، شهید شش ساله معصومم! تو آسوده از ترس وهابی های وحشی فقط بخواب که مادرت بیدار است، برادران و خواهران شیرت بیدارند، ایستاده اند پای خون به ناحق ریخته ات و مثل چشمه میجوشند و بیقرارند تا انتقام تو و سیلی مادرت را از بازماندگان قصه شکستن پهلوی زهرا (سلام الله علیها) و دستان بسته مولا (علیه السلام) بگیرند...
#ایستاده_ایم_تا_آخرین_قطره_خون
#زکریا
@javane_enghelaby
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ: الله اکبر، این صدای ملت ایران است
امام خامنه ای (مدظله العالی): امروز جوان ایرانی با شعار «الله اکبر» کارهای بزرگی انجام میدهد... 🇮🇷
@javane_enghelaby