#برگ4⃣1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب پنجم
خزعل گفت:
«دستخطی که شیخ مزعل را از این امر باز دارد،یک حکم شرعی!»
آیت الله جزایری گفت:
«نیازی به دستخط نیست،حکم شرعی نکاح هم توی رساله قید شده،ایشان برای اطمینان می توانند به رساله مراجعه کنند.»
خزعل سعی در متقاعد کردن آیت الله داشت.گفت:
«دستخط شما پیش از آن که تکلیف شیخ خزعل را روشن کند،تکلیف مردم را با شیخ مزعل روشن می کند.»
آیت الله کمی تأمل کرد.گفت:
«حرفی نیست.اما باید مکتوب سوال بفرمایید تا بنده هم دستخط بدهم.»
خزعل ترجیح داد همان جا کار را تمام کند.از آیت الله کاغذ و قلمی گرفت و سوال را نوشت. اما جواب آیت الله چیزی نبود که او می خواست.
«درست سوال کردن نیمی از خرد است.تو برای رسیدن به جواب مطلوب باید سؤالت مطلوب باشد.»
این حرف گرچه برای خزعل گران تمام شد، اما بعدها بارها برای مغلوب کردن دیگران از آن استفاده می کرد.آن روز ناچار شد سؤالش را هم به کمک آیت الله بنویسد. بالاخره پاسخ مطلوب را گرفت و خرسند بلند شد.شانه های آیت الله را بوسید و رفت.
«وریده کنار پنجره اتاق ایستاده بود و بیرون را نگاه می کرد.یک باره چیزی به خاطرش رسید.با زحمت تخت بزرگ گوشه اتاق را به زیر پنجره کشید.از روی تخت بالا رفت و در پنجره را باز کرد.پایین را نگاه کرد.فاصله زیاد بود.به دنبال چیزی گشت تا به کمک آن از پنجره فرار کند.در همین هنگام در اتاق باز شد و مزعل وارد اتاق شد.وریده بلافاصله از تخت پایین پرید.
مزعل خونسرد گفت :
«قصد فرار داری؟»
تو تنها امید من هستی .هیچ عاقلی اجازه نمی دهد تنها امیدش از دست برود ،تو در کنار من به هر چیزی که هر دختری از عرب و عجم آرزو دارد می رسی و من در کنار تو به یک چیز، پسری که یک عمر آرزویش را داشتم.»
کینه را در عمق وریده دید .دوباره گفت:
«انصاف بده! توی این معامله تو بیشتر منفعت می بری یا من؟»
وریده در سکوت رو برگرداند.مزعل با خنده ای سرخوشانه از اتاق بیرون رفت.وقتی وارد تالار شد.همزمان خزعل و مطرود را دید که وارد تالار شدند.با دیدن خزعل خنده بر لبانش خشک شد.
«تو الان که باید مشغول جمع آوری مالیات طوایف باشی،توی تالار کشیک مرا می کشی!»
خزعل مکتوب آیت الله جزایری را از لیفه کمرش بیرون آورد و به مزعل داد و گفت:
«حتما به خاطر داری که شیخ مرحوم در امور مهمه با آیت الله جزایری شور و مشورت می کرد.صلاح در این است که شما هم رویه پدر را ادامه بدهید.»
خزعل نامه را گرفت و شروع به خواندن کرد .وقتی به پایان رسید ،نگاهی مشکوک به خزعل و مطرود انداخت و با خشم نامه را به خزعل پس داد و گفت:
«به ایشان بفرمایید مزعل به قدر کفایت احکام اسلام را می شناسد ...
ادامه دارد...
@javane_enghelaby
جز آزاری اندک نمیتوانند به شما ضرری رسانند و اگر وارد جنگ با شما شوند از مقابل شما فرار خواهند کرد و یاری نخواهند شد.
آل عمران، ۱۱۱
@javane_enghelaby
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گدایان پست مدرن
پیشرفته بودن به معنای تحقق عدالت نیست...
@javane_enghelaby
صدای همهمه ای از دور می آید. کوچه تبدار و ملتهب نظاره گر ماجراست. داد و فریاد حرامی ها بالا میگیرد و لگد کوبیدن هایشان، فاطمه را می کشاند پشت در: چه میخواهید؟ میخواهیم از علی بیعت بگیریم، میخواهیم از حقش دست بکشد! علی و تن به ذلت دادن؟ هیهات! فریاد محکم فاطمه دلشان را می لرزاند: من اجازه نمیدهم... و کمربند علی را میگیرد. غاصبان به هم می نگرند. چه کسی حاضر است فریاد فاطمه را خاموش کند؟ یکی که از همه سنگ تر است جلو می آید و... لگد، کوچه، مادر،چادر خاکی...
حالا بعد از ۱۴۰۰ سال بازهم حرامی ها سر و کله شان پیدا شده. با همان همهمه ها و همان نیت شوم. و برای بار چندم، بازهم این فاطمیانند که سپر می شوند و لگد می خورند برای دینشان، برای ولی شان... آری! تاریخ تکرار می شود، تکرار می شود تا غاصبان قرن ۲۱ با چشمان کورشان ببینند فریاد فاطمه در حنجره دخترانش ادامه دارد و چادر مادر با لگد که هیچ، اگر بسوزانندمان هم از سرمان نمی افتد! حاشا که بچه های مادر پهلو شکسته دست از علی و راهش بشویند...
#دانشگاه_تهران
#روضه_مادر
#تکرار
@javane_enghelaby
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 امام خامنه ای (مد ظله العالی): از نظر غرب، علت اینکه شما نباید حجاب داشته باشید، این نیست که آزاد باشید!
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
دور شدم از این و آن، با خودم آشنا شدم
آینه در حجاز بود، عاشق مصطفی شدم
سرمه نمی برم به چین، قند و شکر نمی خرم
نقره و زر نخواستم، صاحب کیمیا شدم
بار شتر گذاشتم، وقف تو هرچه داشتم
دانهء عشق کاشتم، در قفست رها شدم
با تو جرس به هر نفس، مصرع عاشقانه ایست
با تو پر از قصیده ام، با تو غزل سرا شدم
"ای که ملول میشوی از نفس فرشتهها"
باور من نمی شود، همنفس خدا شدم
سفرهء دل برای من باز کن آیه ای بخوان
حرف بزن که مَحرمِ زمزمهء حرا شدم
قطرهء من فرات شد، ذرّه ام آفتاب شد
پیش تو سیّدالبشر، سیّدة النّسا شدم
پشت سرت من و علی، قامت عشق بسته ایم
تو همه مقتدا شدی، من همه اقتدا شدم
من به تو دست یاعلی داده ام از صمیم دل
مرگ جدام کرده است از تو اگر جدا شدم
لحظه آخرین غزل، ترس ندارم از اجل
پیرهن تو در بغل، با تو دوباره «ما» شدم
سید حمیدرضا برقعی
وفات ام المؤمنین حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تسلیت
@javane_enghelaby
🍀 مصطفی در جبهه بی سیم چی بود. یکبار وقتی از جبهه آمد رفت بسیج برای تسویه حساب.وقتی که آمد خانه گفت الهی شکر.
گفتم چی شده مادر؟
گفت در جبهه به بچه ها 1500 تومان عیدی دادند و من چون خط بودم به من ندادند و اینجا هم 1500 تومان دادند و چون من نبودم باز هم به من ندادند خدا را شکر.
گفتم چرا؟
گفت هر چه از بیت المال کمتر به انسان برسد روز قیامت حسابش راحت تر است.
خاطره ای از شهید مصطفی عباسی مقدم
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهادة_فی_سبیلک
@javane_enghelaby
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام خامنه ای (مد ظله العالی): گزینهی قطعی ملت ایران، مقاومت در مقابل آمریکاست. بحث مقاومت هم برخورد نظامی نیست، این برخورد، برخورد ارادههاست! ما علاوه بر ارادهی قوی، توکل به خدا را هم داریم. ۹۸/۲/۲۴
#اللهم_احفظ_قائدنا_الخامنئی
@javane_enghelaby
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرمت_شکنان_رمضان
این کلیپ از ابهامات آشوب در #دانشگاه_تهران پرده برداشته...
ببینید تا متوجه بشید این حرکات از کجا آب میخوره
و یه پیشنهاد از #جوان_انقلابی: کتاب تب مژگان نوشته آقای حداد پور جهرمی رو هم حتما مطالعه کنید...
@javane_enghelaby
آنها که قلب های مریضی دارند را می بینی که برای دوستی با کفار شتاب می کنند، می گویند پایه های اسلام سست است می ترسیم آسیب ناگواری به ما برسد، امید است خداوند پیروزی با واقعیت دیگری را پیش آورد تا این بیمار دلان از آنچه در دلشان بود پشیمان شوند.
مائده، ۵۱
@javane_enghelaby
#برگ5⃣1⃣
#کتاب_خوانی
#دشت_های_سوزان
شب پنجم
...و نیازی به حکم و نظر ایشان نیست."
خزعل با دلخوری نامه را گرفت.
" ولی به صلاح شیخ الشیوخ نیست که حکم ایشان را ندیده بگیرند."
"صلاح شیخ الشیوخ در کاری است که انجام می دهد، اگر برای این امور جزئی به حکم ایشان نظر داشته باشیم، بعد از این اختیار مِلک و مُلک را هم باید به ایشان بسپاریم."
خزعل گفت:
" اگر رعایای خوزستان و حتی رعایای طایفه خودمان از حکم ایشان مطلع بشوند، برای شما..."
مزعل نگذاشت حرفش تمام شود. در حالی که دندان به هم می سایید و توی صورت خزعل می رفت، گفت:
"حکمی که فقط ما سه تا از آن مطلعیم، بقیه رعایا چطور از آن مطلع می شوند؟"
مطرود دستپاچه شد و خزعل در سکوت چشم از برادر برنداشت. بعد به تندی رو برگرداند و بیرون رفت. جلو در مزعل او را صدا زد:
"خزعل! تو هم بهتر است حد خودت را نگه داری، وقتی شیخ المشایخ حکم صادر می کند، حتی برادرش هم حکم رعیت را دارد، این را هرگز فراموش نکن!"
خزعل بی هیچ پاسخی بیرون رفت. مطرود هم به مزعل تعظیم کرد و وقتی شنید که مزعل گفت:
" باید همان روز اول به حکم شاه به تهران می فرستادش تا پایش را از گلیمش بیرون نکند!"
فهمید کار از برادری گذشته و حالا او باید تصمیم بگیرد که طرف کدام برادر را داشته باشد تا بتواند برای روزهای آتی خود جایگاهش را در فیلیه نگه دارد. مزعل که مغضوب ویلسون شده بود و طوایف هم که دلخوشی از او نداشتند. همین کافی بود تا مطرود به شوش برود وتا قبل از جشن عروسی مزعل با وریده، ناز شستی از طوایف به او نشان دهد. به نزدیک بیت زائر علی که رسید، انگار اثری از آدمیزاد نبود. بالای سردر خانه ها بیرق سیاه آویخته بود.
"این جا آدمیزاد پیدا نمی شود؟"
جوابی نشنید. جلوتر رفت. به میدانگاهی بزرگ جلو خانه زائر علی رسید. اما در میدان نیز هیچ کسدرا ندید. تعجبش به ترس تبدیل شد. گفت:
" این جا چه خبر است، طاعون آمده... آهای... کسی اینجا نیست؟"
ناگهان گلوله ای شلیک شد و جلو پای اسب خورد. اسب رم کرد و مطرود را انداخت. از ترس جرات نکرد بلند شود.
"نزنید، من سلاح ندارم، از شیخ خزعل پیغام آوردم."
خانه زائر علی باز شد. صالح بیرون آمد.مطرود چهار دست و پا به طرف او رفت. صالح گفت:
" تا آتشت نزدم، گورت را گم کن، ملعون!"
مطرود گفت:
"شیخ خزعل هم به اندازه شما داغدار است، به تربت زائر علی قسم، مرا فرستاده برای کمک!"
بدران نیز از خانه زایر علی بیرون آمدو جلو مطرود ایستاد. گفت:
"به خزعل بگو، بدران برای دفاع از ناموسش نیازی به کمک او ندارد."
صالح جلو رفت و پرسید:
" بگذار ببینم خزعل برای این فتنه بزرگ شیخ الشیوخ چه جوابی دارد؟"
ادامه دارد....
@javane_enghelaby