eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
595 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷بالاخره حمیدرضا را آوردند🌷 نمی‌دانم این دفعه پدر برای ازدواجمان چه بهانه‌ای جور می‌کند؟⛔️ - لج نکن❗️ این پسره واسه تو نون و آب نمیشه❗️ یه بارم بذار آقا حبیب اینا بیان، هرچی نباشه خونواده‌ی سرشناس شهرن❗️ آینده نگر نیستی دختر❗️ . . . تمام شهر به استقبال تکه تکه های تنش آمده.🕊 پدر هم بین جمعیت ایستاده.💚 با خوشحالی میان عطر گلاب و صلوات می‌دوم و اشک شوق می‌ریزم.🥀 امروز خانواده‌ی حمیدرضا از همه سرشناس‌تر شده‌اند.✨ نویسنده: مرضیه عکاس: زهرا "به کانال خط نور بپیوندید" : http://eitaa.com/khate_noor
🌷☘🌷☘🌷☘ 🌷☘🌷☘🌷 🌷☘🌷☘ 🌷☘🌷 🌷☘ 🌷 کتاب خاطرات مهدی باکری را بر‌‌می‌دارم: 《دست برد یه قاچ خربزه برداره، اما مثل اینکه یاد چیزی افتاده باشه یهو دستش رو کشید. گفتم: "واسه شما قاچ کردم. بخورید." قبول نکرد! دیگه هرچی تعارف کردم برنداشت! گفت: "بچه ها تو خط از این چیزا ندارن!"》 یک دستمال از جیب کیفم درمی‌آورم و به پیرمرد می‌دهم. چشمانش سرخ سرخند! اما هنوز لبخند می‌زند... یک سفره‌ی کوچک باز کرده روی مزار پسرش. خرمای کنجد‌‌دار تعارف می‌کند. صدایش از هیجان شروع می‌کند به لرزیدن: "خیلی خوشحالم خیلی... می‌دونی چرا؟ چون هر سالی که می‌گذره دارم به دیدن پسرم یه سال نزدیک‌تر میشم..." چشمانش سرخ سرخند! اما هنوز لبخند می‌زند... 🌷 🌷☘ 🌷☘🌷 🌷☘🌷☘ 🌷☘🌷☘🌷 🌷☘🌷☘🌷☘ 🔸 به کانال بپیوندید💫: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
🔔💬🕞 📝داستانک: "بستنی توت فرنگی" 🍓🍦 به جوی بزرگ آب که می‌رسند، مامان بازویش را محکم می‌گیرد و کمکش می‌کند بپرد آن طرف. 👩‍👦  _آاااخ مامان! افتاد. 🤦‍♂ یک چوب بستنی خالی و لزج مانده توی دستش.☹️ مامان نیشگون سفتی از بازویش میگیرد و چشم غره می رود: "صد بار بهت گفتم بستنی مثل پفک نیست که نگهش داری، زود آب میشه. اینقدر نخوردی، تا افتاد زمین." 😠 ناباورانه به قلنبه‌ی صورتی روی زمین نگاه می‌کند و می‌زند زیر گریه...😪😓 قُل مَتاع الدُّنیا قَلیل》 "بگو کالا و بهره ی دنیا، اندک است." (سوره نساء آیه ۷۷) ✅ دنیا مانند شیرینیِ نبات، زودگذر است. 🔸 به کانال بپیوندید💫: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
✍🏻 "ماجرای شبی در حجره ی حاج حمزه"  🌀 آن شب حاج حمزه، کارگرها را زودتر از موعد تعطیل کرد و گفت: "امشب دنبال جای خواب دیگه‌ای باشید تا فردا که آفتاب نزده برمی‌گردید. خواب نمونیدها!" 😴 در حجره را از داخل قفل کرد و رفت سراغ سرامیک لق زیر میزش. کیسه‌ی خاکستری را باز کرد و شمرد:"47،48،49." 💵 "ای بابا! حواست کجاس حاج حمزه؟!" ❌ برای بار چندم صفحه‌ی قیمت ارز و طلا را چک کرد، هر ساعت قیمت‌ها بالاتر می‌رفت...⬆️ با دقت از اول شمرد: "47،48،49."💶 "یعنی چه؟ چرا یکی کمه!" 😨😧 با اضطراب، کلاه و کتش را درآورد و چارزانو نشست روی سرامیک‌های سرد: "46،47،48،49." 😰😥 درد شدیدی پیچید توی سینه‌اش. دستش را فشرد روی قلبش. صدای"کمک" خفه‌ای از ته گلویش بیرون آمد! کبود شد و افتاد........‼️ فردا آفتاب نزده کارگرها که برمی‌گشتند، حاج حمزه را می‌دیدند که با پیشانی افتاده روی 50 سکه‌ی طلایی که هیچکی جایشان را بلد نبود...💰🏴 🔸 به کانال بپیوندید💫: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
🔔💬🕞 📝داستانک: "بستنی توت فرنگی" 🍓🍦 به جوی بزرگ آب که می‌رسند، مامان بازویش را محکم می‌گیرد و کمکش می‌کند بپرد آن طرف. 👩‍👦  _آاااخ مامان! افتاد. 🤦‍♂ یک چوب بستنی خالی و لزج مانده توی دستش.☹️ مامان نیشگون سفتی از بازویش میگیرد و چشم غره می رود: "صد بار بهت گفتم بستنی مثل پفک نیست که نگهش داری، زود آب میشه. اینقدر نخوردی، تا افتاد زمین." 😠 ناباورانه به قلنبه‌ی صورتی روی زمین نگاه می‌کند و می‌زند زیر گریه...😪😓 قُل مَتاع الدُّنیا قَلیل》 "بگو کالا و بهره ی دنیا، اندک است." (سوره نساء آیه ۷۷) ✅ دنیا مانند شیرینیِ نبات، زودگذر است. 🌟خط نور، کانالی ویژه نوجوانان🌟: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 ✍🏻 نورا و مادربزرگ مادربزرگ زیر ماهیتابه را خاموش کرد و از آشپزخانه آمد بیرون و نشست رو به روی باد کولر: "وای خدا، نفسم سرحال اومد."😊 نورا سریع یه لیوان شربت آلبالو براش ریخت و برد. مادربزرگ گفت: "قربون دستت. یه دسته از آدما هم مثل این کولر می‌مونن. با خنکای وجودشون، سرحالت میارن و با کلام خوب، بهت انرژی میدن."😇 یه قلپ دیگر از شربت را سرکشید و سرش را به نشانه رضایت تکان داد. نورا گفت: "برعکس یه دسته دیگه که انقدر غر می‌زنن و غر می‌زنن که حال آدمو می‌گیرن. هیش، اصلا ضدحالن."😣 نورا گفت: "وای مادربزرگ خسته نشدی، چه حوصله‌ای داری‌ها. یه کم بشین استراحت کن، مامان بقیه کتلت‌ها رو سرخ می‌کنه. من به جات خسته شدم."🤕 مادربزرگ خندید و گفت: "کار را که کرد؟ آن‌که تمام کرد."🔚 بعد یه قاشق از مایه‌ی کتلت رو توی دستش مرتب کرد و گذاشت کف ماهیتابه: "نگفتی نورا جان. تو جز کدوم دسته‌ای؟"🤔 👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 🌟خط نور، کانالی ویژه‌ نوجوانان🌟: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 ماجراهای مادربزرگ و نورا قسمت 2⃣: "آبی یا نارنجی؟" یه ناخنش رو صورتی کرده بود، یکی آبی، یکی نارنجی... مادربزرگ گفت: "نورا جان. چرا همه ناخنا رو یه لاک نزدی؟"💅 نورا همینجور که به ناخن‌هاش فوت می‌کرد، گفت: "میخوام اونی رو انتخاب کنم که به دستم بیشتر میاد." مادربزرگ گفت: "جل الخالق! بعضیا واسه انتخاب رنگ ناخنشون وقت میذارن، بعضیا واسه انتخاب سرنوشت خودشون و بچه هاشونم وقت نمیذارن."‼️‼️ بعد یه نگاه چپ به ناخن‌های رنگارنگ نورا کرد. 🧐 نورا که خنده‌ش گرفته بود گفت: " از جشن تولد دوستم برگردم، بعد اذان همه رو پاک می‌کنم مادربزرگ. خیالت راحت. "😁 مادربزرگ جلوی خنده‌شو گرفت و گفت: "قربون نوه‌ی گلم برم. این دیگه تشخیصش با خودته!"😇 نورا دستاشو بالا گرفت و زیر نور نگاه کرد: "به نظر من که ناخن آبیه از بقیه قشنگتر شده‌." 😌 بعد دستاشو دراز کرد سمت مادربزرگ و نشون داد. مادربزرگ لب ورچید و چشاشو ریز کرد: "نارنجی، نارنجی بهتره. با رنگ لباستم سته." 😊 نورا گفت: " آفرین مادربزرگ. خوشم اومد. خوب حرفه‌ای شدی‌ها."✔️ مادربزرگ و نورا به هم نگاهی کردند و پقی زدند زیر خنده.😂 👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 🌟خط نور، کانالی ویژه نوجوانان🌟: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac
👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 🎈ماجراهای نورا و مادربزرگ🎈 نورا، شلوار سفیدش رو هی می‌برد و هی می‌آورد: "خدا بگم  نوید رو چیکار نکنه. ببین امروز با دستای گیلاسیش چه بلایی سر شلوارم آورده."🍒 مادربزرگ چشاشو ریز کرد و نگاهی به لکه‌ها کرد: "به زحمت میره." 🤕 نورا گفت: "حالا اگه یه رنگ دیگه بود، یه چیزی. ولی رو شلوار سفید، خیلی ضایعه. تازه گرفتمش‌ها."😩 مادربزرگ گفت: " آره والا. وقتی زمینه سفید باشه، حتی یه لکه‌ی کوچیک خودشو به سرعت نشون میده ••• لباس سفید و روشن، مثل دل آدمای پاک میمونه.🤍 حالا اگه زمینه‌ش سیاه بود، لکه گیلاس زیاد به چشم نمیومد." 🖤 نورا مستاصل نشست رو زمین و خیره شد به شلوارش: "میکشمت نوید! "💣 مادربزرگ گفت: "تنها راهش اینه بذاری تو مایع سفیدکننده، چی میگن بهش؟ "🚿 -وایتکس. -آره مادر. بذار تو آب وایتکس، سفید میشه. درست مثل روز اول. اما اگه زمینه‌ش سیاه بود، تو وایتکس هم میذاشتی فایده نداشت. خراب میشد.💔 نورا شلوارشو برداشت و رفت تا وایتکسو امتحان کنه...❇️ 👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 🌟خط نور، کانالی ویژه نوجوانان🌟: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac