eitaa logo
شهید جهاد مغنیه
90 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
889 ویدیو
15 فایل
آقازاده های مقاومت رابشناسیم☺ به واجبی بپردازیم که فراموشش کردیم.💐🌸🏵 نشر مطالب با ✨سه صلوات براے ظهـور آقا✨ به هر نحوے مجـ☺ـاز است. @ansarion 👈 ڪانال دیگر ما ارتباط باخادم کانال jihadmughnieh
مشاهده در ایتا
دانلود
معنی این دعای قشنگ قابل تامله: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلم سرش به تنش سالم بود، اما از
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت درد کشیدن جان داد.😭 یک نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدرپر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم رامیگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام امام مجتبی(ع) را پیدانمیکردم.نفسی برای دعا نبود که باگریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد. میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد. عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.یقین داشتم خبرحیدرجانشان رامیگیرد و دل من به تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم. نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد. قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید. دیدن عباس بی دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، درآغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است. زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عموباورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود. زنعمو هردودستش را روی سر گرفته و با لبهایی که به سختی تکان میخورد حضرت زینب (س) را صدا میزد. حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد : 《سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!》 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند. میدانستم این روز روشنمان است ومیترسیدم از شبهایی که در گرما وتاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره باران داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم. در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه خدا میبردم...💚💔 @jihadmughnieh
خدایاآن پیشانی بلند و نورانی را به من نشان بده🙏🏻 ✅دعای عهد صبحتون🙂✨ امام زمانی(عج)🙃✨❤️
روزه ی امروزتون قبول☺️ سفره ی افطارتون پر عشق❤️ دعاکنید که آقامون ظهور کننن تا قلب تمام جهان، پر عشق و بندگی بشه💛 اللهم عجل لولیک الفرج❤️☺️ @jihadmughnieh
این شبها این ماه رمضون شما نیستی اما... آگاهید به حالمون❤️ التماس دعا سردار حال اینروزهای زمین خوش نیست... @jihadmughnieh
یکی از اساسی ترین مشکلات ما ایرانیا میدونی چیه . . . . . وقتی باکسی مشکل داریم به خودش نمیگیم میریم به همه میگیم😕😂😂 @jihadmughnieh
یه دورانی تفریحم این بود هر موقع امتحان داشتیم از بغل دستیم میخواستم ماشین حسابشو بهم قرض بده که طرف استرس برش داره که کدوم سوال ماشین حساب میخواد... فقط سری اخر که برای امتحان دین و زندگی درخواست کردم یارو تشنج کرد دیگه گذاشتم کنار😂🙄 @jihadmughnieh
آیت الله خامنه ای❤️در ملاقات تصویری بادانشجویان: انتقاد با واژه ها و روش های تند مورد قبول قرار نمیگیرد. من درخواست میکنم که انتقاد را به گونه ای انجام دهید که موثر و سازنده باشد نه اینکه کنار گذاشته شود. ✋انتقاد به گونه ای نباشد که مورد پسند دشمن قرار بگیرد... . . . . . . . . . . . . همین روش برای هم هست...☺️ ❌هیچ وقت با: تیکه انداختن،نیشخند زدن واینگونه روشها نهی ازمنکر نکنید... ⛔️چون حتی اگر جواب بده روشِ صحیحی نیست... خداهم میگه: ✅جدالُ الاَحسَن... یعنی حتی با یهودیان هم باروش صحیح بحث کنید☺️ ان شاءالله هممون بتونیم اینکار قشنگ رو موثرانجام بدیم. @jihadmughnieh
تا شش دقیقه ی دیگه... قرار عاشقی☺️❤️ @jihadmughnieh
معنی این دعای قشنگ قابل تامله: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh
در این صورت افرادنادرست برشما مسلط میشوند...☹️ @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلو_یکم هر لحظه بین عباس و عمو
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه ای از آتش تب خیس عرق میشدم ولحظه ای دیگر در گرمای 45 درجه آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد. زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه‌مقاومت ما در برابر داعش بود تا چندروز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت. حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمی آمد که نا امیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید. خبرآوردندفرماندهان تصمیم گرفته اندهلیکوپترها در مسیر برگشت بیماران بدحال را به بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند. حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم رزمندهای با خلبان بحث میکرد :《اگه داعش هلیکوپترهارو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟》 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه وحشت کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده اش به شوق زنده ماندن یوسف گل انداخته و من میترسیدم این سفرِآخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوشم گرفت و با صدایی که از این معجزه به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد : 《نرجس دعا کن بچهام از دستم نره!》 به چشمان زیبایش نگاه میکردم، دلم میخواست مانعش شوم، اما زبانم نمیچرخید واو بیخبر از خطری که تهدیدشان میکرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد : 《عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری روبندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم!》 و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد : 《اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!》 رزمندهای با عجله بیماران را به داخل هلیکوپتر میفرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او میخواست حسرت آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکمتر درآغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلیکوپتر کشید و رو به من خبرداد :《باطری رو گذاشتم تو کمد!》 قلب نگاهم از رفتنشان میتپید ومیدانستم ماندنشان هم یوسف رامیکُشد که زبانم بند دلم شد و او دربرابر چشمانم رفت. هلیکوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزانمان را بر فرازجهنم داعش به این هلیکوپتر سپرده ومیترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره های تنمان باشیم که یکی ازفرماندههای شهر رو به همه صدا رساند :《به خدا توکل کنید! عملیات آزادی آمرلی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مددامیرالمؤمنین(ع) آزادی آمرلی نزدیکه!》 شاید هم میخواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تاچشمانمان کمتر دنبال هلیکوپتر بدود. من فقط زیر لب صاحبالزمان (عج)را صدا میزدم که گلولهای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظهای که هلیکوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری های برادرم را به خدا سپردم. . . دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدمهایم را به سمت خانه میکشیدم و هنوز دلم پیش حلیه ویوسف بود که قدمی میرفتم و باز سرم رامیچرخاندم مبادا انفجار و سقوطی رخ داده باشد. در خلوت مسیر خانه، حرفهای فرمانده در سرم میچرخید و به زخم دلم نمک میپاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست محاصره در حالیکه... از حیدرم بیخبر بودم، عین حسرت بود.😞 @jihadmughnieh
🔹قدمی بسوی ظهور 🔹 🌿🌹🌿 🌿🌹🌿 🌿🌹🌿 0⃣5⃣ بخش پنجاه ام ✳️ حَريزاً دينَهُ 💠 ترجمه: دین اهل تقوی از دستبرد شیطان محفوظ است. شیطان وقتی میتواند وارد شود که انسان یا در امور دینیش سست و بی استقامت باشد و یا اینکه ورع نداشته باشد. در حالت اول شخص با اینکه میداند درست و غلط چیست، اما سستی میکند. اگر در جمعی قرار بگیرد که مخالف نظر او باشند، یا با آنها همرنگ میشود و یا در حالت خیلی خوبش ناراحت و اذیت میشود اما نمیتواند از آن محل دل بکند، چون استقامت ندارد و ایمانش ضعیف است. کسی که ورع ندارد هم به نوع دیگری دینش در دستبرد شیطان است چون دائما در لبه ی پرتگاه حرکت میکند و خودش را نزدیک به موقعیت گناه قرار میدهد و میگوید به گناه نمیافتم، اما چه بسا این اتفاق بیفتد. مثلا میداند در فلان مهمانی محیط، محیط گناه است اما به حساب اینکه روی من اثری نمیگذارد وارد میشود و چون شیطان روی آن محیط تسلط دارد، ممکن است به گناه هم بیفتد. گاهی صحبت در مورد مساله ای با فردی که انسان میداند احتمال دارد غیبت کند نزدیک شدن به پرتگاه یا همان نداشتن ورع است. متقین افرادی هستند که خودشان را از این مسائل دور کردند و حدود و خط قرمزهای الهی را رعایت میکنند، در نتیجه دینشان محفوظ مانده است. 🌿🌹🌿 @ghadamibesoyehzohoor @jihadmughnieh
خب رفقا ان شاءالله یک کلیپیپ براتون از آقای پناهیان میزاریم عالی😉 جمعا شش دقیقه است اما توی چندبخش میفرستیم تاحوصلتون سرنره یه وقت...🙃🌿 و ✅ حتی یک جمله ای ازش نادیده گرفته نشه☺️👌 @jihadmughnieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیث بخش: تورا به تقوا سفارش میکنم که باعث میشود تو هدر نروی🙃 وغنیمتی برای آن دنیای تو خواهدبود.😉 که با تقوا اقوام نوح و صالح نجات یافتند... 🌿❤️🌿 امام محمد باقر(ع) @jihadmughnieh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیث این بخش: هرکس مراقبت کند حرف خدارا خدااز او مراقبت میکند.😍❤️ امام علی(ع) @jihadmughnieh
سلام تو بر آن رحمت واسعه❤️💚 صبحتون با نگاه آقا بخیر☺️🙂🙃✨ @jihadmugbnieh
دوستان انتقاد یا پیشنهادی داشتید در خدمتتونیم❤️☺️👇 @jihademadmoghnieh
با توکل به نام اعظمت✨ با سلام به ارباب❤️ شروع میکنیم☺️ . سلام آقا...✋ @jihadmughnieh
دوستان سرسفره ی افطار مارو فراموش نکنید☺️✋ التماس دعای فرج❤️ سفره ی افطارتون پر از عشق✨☺️❤️ @jihadmughnieh
حالا باز خوبه در جواب دوستت دارم بهتون میگن:مرسی🙏 من به شوهرم میگم: دوستت دارم❤️ میگه:عیب نداره😐😅😂 @jihadmughnieh
🕊 یک ضرب المثل غلط! «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!» 😨😰 گاهی در توجیه کارمان می گوییم: "اکثر مردم هم همین کار را می کنند"🤤🙄 ولی قرآن چیزی دیگه‌ای میگه🤔 قرآن درباره کلمه "اکثر الناس" میفرماید: 🌸أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ (در 3 آیه قرآن) (بیشتر مردم شکرگذاری نمی کنند) 🌹أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (در 11 آیه قرآن) (بیشتر مردم نمی دانند) 🍁أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ (در 3 آیه قرآن) (بیشتر مردم ایمان نمی آورند) 🌿أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ بیشترشان از حق کراهت دارند و گریزانند. 🌷مَا یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنًّا بیشتر آنها، جز از گمان و پندارهای بی اساس، پیروی نمی کنند؛ ✅پس نه تنها اکثریت نشانه حقانیت نیست، بلکه در موارد زیادی اکثریت بر خلاف معیارهای الهی رفتار میکنند. 🌻امیرالمؤمنین‌ می فرماید: در پیمودن راه درست از کمی افراد ناراحت و نگران نباشید! ✨ زیاد بودن، معیار حق بودن نیست! خواهی نشوی رسوا✨ همرنگ شهیدان شو😍❤ @jihadmughnieh
تودلخوشی منی...❤️🙃🌿 @jihadmughnieh
شهید جهاد مغنیه
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ #کتابخونی_در_قرنطینه #تنها_میان_داعش #قسمت_چهلو_دوم آب آلوده چاه هم حریفم ش
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛💛 ❤️ خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. نمیدانستم وقتی خط حیدر خاموش وخودش اسیر عدنان یا شهید است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی اختیار سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس عروس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم وهمانجا پای کمد نشستم. حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس انتظاری که روزی بهاریترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بیاختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن میکردم، دستانم از تصور صدای حیدر میلرزید و چشمانم بی اراده میبارید.انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست دعا شده بود تا معجزه ای شود و اینهمه خوش خیالی تا مغز استخوانم را میسوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن امام مجتبی (ع)شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کنَد! تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با رؤیای شنیدن صدای حیدر نفسهایم میتپید. فقط بوق آزاد میخورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان امید پر کشید و تماس بی هیچ پاسخی تمام شدکه دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. پی در پی شماره میگرفتم، با هر بوق‌آزاد، میمردم و زنده میشدم و باورم نمیشدشر عدنان از سر حیدر کم شده و عشقم رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و نا امیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه خدا زار میزدم تا دوباره صدای حیدر رابشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی میلرزید. در تمام این مدت منتظر شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که عطش چشیدن صدایش آتشم میزد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :《حیدر! تو رو خدا جواب بده!》 پیام رفت و دلم از خیال پاسخ عاشقانه حیدر از حال رفت. صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم.بوق آزاد در گوشم،انتظار احساس حیدر و اشتیاق عشقش که بی اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. @jihadmughnieh
😂 رفتگر میاد دم خونه ب حیف نون میگه آشغال دارین؟ حیف نون داد میزنه : مامان مامان آشغال داریم؟ مامانش میگه آره داریم حیف نون هم میگه آره داریم دستت درد نکنه ، نیازی نیست نمیخوایم!! خوشبختانه رفتگر زحمتکش رو موقع خوردن دینامیت منصرف کردند😂😅 @jok_donii @jihadmughnieh
قرارعاشقی❤️👇☺️
معنی این دعای قشنگ قابل تامله: خدایا بلا برما بزرگ شدو آنچه پنهان بود آشکار شد‌وپرده برافتادوزمین تنگ شد و آسمان خودداری کرد...😩 واز تودرخواست یاری میشود... و شکایت به سمت توست...و درسختی وآسانی تکیه برتوست،🙏🏻 خدادرود فرست برمحمدوآل محمد صاحبان امرولایت کسانی که بر ما اطاعت از آنهارا واجب کردی و اینطور منزلت آنهارا به ما نشان دادی...😇 پس اینطور برماگشایشی بفرست... گشایشی سریع ونزدیک مانند چشم برهم زدن یانزدیک تر از آن... ای محمد(ص)و ای علی(ع) ای علی(ع)و ای محمد(ص) مراکفایت کنید که شماکفایتم میکنید ویاری ام کنید که شمایاری کننده ام هستید❤️❤️ ای مولای ما ای صاحب الزمان(عج) فریاد...فریاد...فریاد... مرادرک کن...مرادرک کن...مرادرک کن... الان...الان...الان... سریع تر...سریعتر...سریعتر... ای مهربان ترین مهربانان بحق محمد(ص)وآل پاکش☺️❤️ آمین @jihadmughnieh