زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه
4⃣1⃣
#جهاد به #هنر و #رسانه اهمیت زیادی میداد. فیلمی از زندگی #پدرش تهیه کرد و همه مراحل اجرایی آن را دنبال می کرد، با #تصویربرداری و #کارگردانی و #نویسندگی و #مصاحبه_گرفتن هم آشنایی داشت.
#جهاد نمونه ای از جوانان این دوره و آشنا با مهارت های موردنظر ، روابط عمومی بالا و توانایی در ارائه چهره ای واقعا جدید از #مقاومت بود.
همزمان از طریق فیلم کوتاه و مستند و داستان به دنبال زبانی آسان و اثرگذار ، و زبانی بروز برای مقاومت بود.
#جهاد و گروهی از دوستانش برای این کار باهم گفت و گو و هم فکری داشتند.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
پاییز سرد کوچہ هاے بیروٺ یادٺ هسٺـ...؟!
حیاےٺو😌و بی شرمے مدیترانه یادٺ هسٺـ...؟!
اماه انی راحلون را یادٺ هسٺـ...؟!
شب هاے جمعہ،روضہ الشهیدین یادٺ هسٺـ...؟!
خنده هاے☺آخرٺ در کوهسنگے یادٺ هسٺـ...؟!
ماه هاے دورے از خانہ و دلٺنگے😔یادٺ هسٺـ...؟!
علی وار شبانہ خانہ ها🍎در زدن یادٺ هسٺـ...؟!
به کوچہ های فقیر طیردبا سر زدن یادٺ هسٺـ...؟!
بے ٺو ولی هوای شرجے بیروٺ سنگین اسٺـ!😞
کوچہ به کوچہ ے ضاحیہ سخٺ سنگین اسٺـ!
یاد آوری اشک هاے فطمہ و سعده و مصطفے و ام عماد...
ای عطر خوب نجابٺ خطراٺٺ زنده باد
#جہاد
#شهید_جہاد_مغنیه
#جہاد_ادامه_دارد...
#رفیق_شہیدم
#یادش_با_صلوات
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رجزخوانی شهید محسن خزایی در سوریه
🔹۲۲ آبان ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم محسن خزایی.
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
قسمت چهل و یک داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 جوجه مواد فروش . هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم
#قسمت چهل و دوم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 نمی کشمت
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من … .
- به چی زل زدی؟ …
- جمله ای که چند لحظه قبل گفتی … یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ … .
محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم…
من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم … تا مجبور هم نشم نمی کشم …
تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی …
و الا هیچی رو تضمین نمی کنم… حتی زنده برگشتن تو رو … .
بردمش کافه … .
- من لیموناد می خورم … تو چی می خوری؟ … یه نگاه بهش انداختم و گفتم … فکر الکل رو از سرت بیرون کن … هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه …
منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد … ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه…
پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید … رنگش شد عین گچ … سرم رو بردم نزدکیش … به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه … یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم …
یکی یکی از در کافه میومدن تو … .
- هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ … چطوری مرد؟ … .
یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم …
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهل و دوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 نمی کشمت سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من …
#قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 قول شرف
تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن … چسبیده بود به من …
- هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ … پرستار کودک شدی؟ … .
و همه زدن زیر خنده … یکی شون یه قدم رفت سمتش … خودش رو جمع کرد و کشید سمت من … .
- اوه … چه سوسول و پاستوریزه است … اینو از کجای شهر آوردی ؟ … .
- امانته بچه ها … سر به سرش نزارید … قول شرف دادم سالم برگردونمش … تمام تیکه هاش، سر هم …
همه دوباره خندیدن … باشه، مرد … قول تو قول ماست … اونم از احد دور شد … .
از کافه که اومدیم بیرون … خودش با عجله پرید توی ماشین… می شد صدای نفس نفس زدنش رو شنید … .
- اینها یکی از گنگ های بزرگ موتورسوارن … اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمی کنه بره سمت شون … البته زیاد دست به اسلحه نمیشن … یعنی کسی جرات نمی کنه باهاشون در بیوفته … این 60 تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن …
- منظورت چی بود؟ … یه تیکه، سر هم …
سوالش از سر ترس شدید بود … جوابش رو ندادم … جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه …
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 قول شرف تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین
#قسمت چهل و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
🔵 مسیر آتش
مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم … .
اونجا هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت… چشم هاش می لرزید … اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد … جایی بودیم که اگر کسی سرمون رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه …
تنها چیزی که توی محاسبتم درست از آب در نیومد … درگیری توی مسیر برگشت بود … .
درگیری مسلحانه بود … با سرعت، دنده عقب گرفتم … توی همون حالت ویراژ می دادم و سر ماشین رو توی یه حرکت چرخوندم اما از بد بیاری … همزمان یکی از ماشین هاشون از تقاطع چرخید سمت ما و ماشین بین ماشین ها قفل شد … .
اسلحه رو کشیدم و از ماشین پریدم پایین … شوکه شده بود و کپ کرده بود … سریع چرخیدم سمتش … در ماشین رو باز کردم و کشیدمش بیرون … پشت گردنش رو گرفتم … سرش رو کشیدم پایین و حائلش شدم تیر نخوره … سریع از بین ماشین ها ردش کردم و دور شدیم …
از شوک که در اومد، تمام شب رو بالا میاورد … براش داروی ضد تهوع خریدم … روی تخت متل ولو شده بود …
روی تخت دیگه نشسته بودم و نگاهش می کردم … مراقب بودم حالش بدتر نشه … حالش افتضاح بود … خیس عرق شده بود … دستم رو بردم سمت پیشونیش با عصبانیت زدش کنار … نیم خیز شد سمتم … توی چشم هام زل زد و بریده بریده گفت … چرا با من اینطوری می کنی؟ … .
یهو کنترلش رو از دست داد و حمله کرد سمت من …
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
یھ کاناݪ عاشقانھ با حس و حاݪ متفاوت🤤
عاشقانھ اے بࢪاے رفقاے مذهبیموݩ
بانو تو ایران منی من هم سلیمانی تو😍
دیگر نذارم لحظه ای باشد نگاهی روی تو😌
اخر برای حفظ تو باید منم راهی شوم🙂
سوی یمن با ارتشی اماده از دیدار تو🚶🏻♀
یه کانال متفاوت 🧐
با حاݪ شھدایی 🌷
ولی عاشقانھ❤️
متنای این کانال ࢪو همھ ممبرا بࢪاے دݪبࢪاشوݩ میفࢪستن😃❤️
متناے ناب
تازھ اینجا رمان سࢪنوشت عاشقے هم داࢪند .
رمان عبرتشون که محشرههه!🤩
تلاطم رو هم نگم🌹💖
مطمئنم با داشتن این کانال نیازے به کاناݪ عاشقانھ دیگه اے نداࢪی🤩
بیا و جملاتش رو بࢪاے دلبࢪ بفرست تا بدونھ عاشقشی از ته قلب😘😍❤️
@asheghi_110
خوش به حال شهدا ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه
4⃣2⃣
هرکس او را میبیند فکر میکند جوانی بی مشکل و بی غم و غصه است. یک جوان #پولدار و #شیک.
اما اینگونه صفات رابطه ای با داستان #جهاد ما ندارد.
او همزمان با کودکی خود #اسلحه را دوست داشت و برای آن آموزش دید و راه های جنگاوری را آموخت.
با این حال عاشق شعر و موسیقی و خواندن هم بود.
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#قسمت چهل و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: 🔵 مسیر آتش مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود
#قسمت چهل و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم:
✍🏻 بهم حمله کرد
در حالی که داد می زد و اون جملات رو تکرار می کرد و اشک می ریخت … حمله کرد سمت من … چند تا مشت و لگد که بهم زد … یقه اش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار…
با صدای بلند گریه می کرد و می گفت … چرا با من این کار رو می کنی؟ …
آروم کردنش فایده نداشت … سرش داد زدم … این آینده توئه … آینده ایه که خودت انتخاب کردی … ازش ترسیدی؟… آره وحشتناکه … فکر کردی چی میشی؟ … تو یه احمقی که در بهترین حالت، یه گارسون توی بالای شهر یا یه خدمتکار هتل یا چیزی توی همین مایه ها میشی … اگرم یه آشغال عشق اسلحه بشی و شانس بیاری پلیس…
یقه اش رو ول کردم … می خوای امریکایی باشی؟ … آره این آمریکاست … جایی که یا باید پول و قدرت و ثروت داشته باشی یا مثل سیاستمدارها و امثال اونها توی سیستم خودت رو جا کنی … یا اینکه درس بخونی و با تلاش زیاد، خودت رو توی سیستم بهره کشی، بکشی بالا … .
می خوای آمریکایی باشی باش … اما یه آشغال به درد نخور نباش
… این کشور 300 میلیون نفر جمعیت داره … فکر می کنی چند درصدشون اون بالان؟ … فکر می کنی چند نفر از این پایین تونستن خودشون رو بکشن بالا؟ …
حتی اگر یه زندگی عادی و متوسط بخوای، باید واسش تلاش کنی … مسلمون ها رو نمی دونم اما بقیه باید 18 سالگی خونه رو ترک کنن و جدا زندگی کنن … 2 سال بیشتر وقت نداری … بخوای درس بخونی یا بخوای بری سر کار … واقعا فکر کردی می خوای چه کار کنی؟ ..
و اون فقط گریه می کرد .
✍🏻 ادامه دارد ...
🔰کانال قرارگاه فرهنگی مجازی🔰
•••✾شهید جهاد عماد مغنیه✾•••
@jihadmughniyeh_ir