eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
مامان نشست پشت میز، چشم غره ای رو به امیررضا رفت و گفت: _ای بابا ... مگه من چی گفتم؟ یه ذره کمک مادرت کنی خیلی سخته؟! با صدای باز شدن در، بحث نصفه موند و نگاه ها سمت در چرخید... با ظاهر شدن امیرعلی تو چهارچوب در از خوشحالی جیغی کشیدم و پریدم بغلش..😍 _سلام داداشی خسته نباشی..😘 امیر علی که از حرکت غیر منتظره من متعجب شده بود در و بست و گفت: _سلام عزیزم، سلامت باشی🥰 بوسه ای روی موهام کاشت و بعد به همه سلام کرد، کتش و از تنش بیرون آورد و منم روی جالباسی آویزون کردم..دست و صورتش رو شست و سر سفره نشست.. مامان فاطمه که داشت برای امیرعلی بشقاب و قاشق و چنگال می‌گذاشت با تعجب گفت: _عجب مادر، زود اومدی خونه! _دیگه کاری نداشتم امروز، گفتم برا چی بمونم اداره، میام خونه از حضور گرم خانواده استفاده کنم😅عجیب هم هوس لوبیا پلو کرده بودم.. مامان هم که مثل همیشه دلش ضعف می‌رفت واسه شیرین بازی های این بشر(بس که خود شیرین بود) گفت: _نوش جونت مادر، زودتر میگفتی برات درست میکردم خب.. _الهی دورت بگردم داداش بس که بچم خجالتیه😂 امیرعلی چشمکی زد و گفت: _قربون تو خواهری.. امیررضا هم که دلش حسابی از دست من پر بود گفت: _پرستوهای عاشق، اگر دل و قلوه دادنتون تموم شد، غذاتون رو بخورید..میخوام سفره رو جمع کنم😑 دیگه سکوت برقرار شد و همه مشغول خوردن شدیم..منم که حسابی خوردم و کم نذاشتم.. بعد از خوردن ناهار از مامان تشکر کردم و رفتم به سمت اتاقم.. موبایلم رو روشن کردم..یا خدا..! دویست تا پیام از طرف کی آخه؟!... وقتی وارد گروه شدم، فهمیدم همش کار شیما و عارفه بوده و مسخره بازی های همیشگیشون.. بدون اینکه بخونم همه رو پاک کردم..گوشیم رو خاموش کردم و دراز کشیدم روی تخت🥱..دیشبم که درست نخوابیدم.. توی فکر اتفاقات امروز و حرفای هانیه بودم که با صدای امیرمحمد ریشه افکارم پاره شد و نگاهم رو سمت خودش کشوند.... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir