eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
مردان ولایت" اند: "ذوب" و حل "عشق" مانند "جواهر"ند در وَل وَل "عشق" در "صحنه "اگر "حضور" لازم باشد یل های "سپاه" در "صف اول" عشق
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
مردان ولایت" اند: "ذوب" و حل "عشق" مانند "جواهر"ند در وَل وَل "عشق" در "صحنه "اگر "حضور" لازم باشد ی
خدمت "به "امام" صادقانه بوده ست "ایثار" همیشه "عاشقانه" بوده ست در پاسخ "توطئه" و سرکوب "عدو" "اقدام" سپاه "قاطعانه "بوده ست
روز تاسیس سپاه پاسداران بر همه سپاهیان عزیز تبریک میگم🌹
میگفت : اهل زمین و اسمون همه میخواستن توی اون دقیقه ها جلوی مولا رو بگیرن که به مسجد نره میگفتن شما که میدونی چه خبره ... آخه چرا؟ زیر لب زمزمه وار تکرار میکرد: چون دلتنگ فاطه ام 🖤🖤🖤
تلخ ترین جملات نهج البلاغه! 🤔 شاید غم انگیز ترین، وتلخ ترین بیانات مولی علی علیه السلام را بتوان درخطبه شقشقیه پیدا نمود. دراین خطبه امام علیه السلام خون دل هایی که درمدت ۲۵سال خانه نشینی، خورده بود. را پس از سال ها به زبان می آورد. در فرازی امام شکوه وگلایه اش از عمر وشورای پیشنهادی او ابراز می دارد. ومی فرمایند :کار علی به جایی رسیده که عمر او را مساوی این پنج نفر نموده است. کی وکجا اولین شان به منزلت ومقام من می‌رسید که اکنون مجبورم کرده اند همسان اینها بنشینم. ودم نزنم. .... حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد. كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم. پناه بر خدا از اين شورا در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم. كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند. و در صف آنها قرارم دهند. ناچار باز هم كوتاه آمدم. و با آنان هماهنگ گرديدم. يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى بر تافت،  و ديگرى دامادش  را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان . امام میفرمایند :مرا آنقدر پایین کشیدند. که أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا يعنی مجبورم نمودند هرچه می‌گویند، انجام دهم. فرود آمدم هرگاه فرود آمدند. وپرواز کردم هرگاه پریدند. واین اوج مظلومیت امام را نشان می‌دهد. السلام عليك يا مولانا يا امیرالمؤمنین. ابراهیم غبیشی شب ۲۱ ماه رمضان ۱۴۰۱شمسی انتشارات هیئت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشريف °`🌿-🕊 『 @jahadesolimanie
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🌺🕊🌺🕊 🕊🌺 'بسم‌رب‌مہدےزهرا ۜ ..♥️🌱' دو روز بود که ماهان دانشگاه نمیومد...امروز صبح وقتی تو تایم استراحت داشتم با بچه ها صحبت میکردم یهو سهراب امینی همکلاسیم و دوست صمیمی ماهان به سمتم اومد و گفت: _ببخشید خانم حسینی...میشه یه لحظه تشریف بیارید!! _بله بفرمایید! _دیشب خیلی با ماهان تماس گرفتم...یه قرار خیلی مهم باهم دیگه داشتیم...ولی متاسفانه جواب نمیداد...تا اینکه یه ایمیل برام فرستاد...گفته بود که بهش از طرف بیمارستان خبر دادن پدرش حالش بد شده و سریع بلیت گرفته رفته آلمان...و بعد هم گفت که پدرش فوت کرده و درگیر کارهای پدرش هست و برای همین نتونسته کاری که باید رو انجام بده...گفت بهتون بگم که بلافاصله بعد از دانشگاه که می‌ره خونه متوجه قضیه پدرش میشه و می‌ره آلمان.. _بله ممنون بابت اطلاع رسانیتون.. _خواهش میکنم.. بعد از خداحافظی به سمت خونه رفتم...دلم به حالش سوخت...از بچگی درگیر مریضی پدر و مادرش بوده‌.‌‌..اینطور که معلومه حالا حالا ها ایران نمیومد.. بعد از اینکه اومدم خونه استاد صداقت دعوتنامه رو برام فرستاد...فردا عازم سفر بودم و باید وسایلم رو جمع میکردم...تقریبا دو هفته‌ای موندگار بودیم.. مامان راه به راه می‌گفت: زینب یه جوابی به این پارسا بده...دو هفته هم میخوای بزاری بری تبریز.. آخر سر مجبورم کردن زودتر جوابم رو بگم...اگر به خودم بود حتما یک هفته بیشتر فکر میکردم و بعد جواب میدادم.‌‌..قرار بر این شد که امروز تو محضر عقد رسمی کنیم.. همون لباسی که برای عقد با کمیل خریده بودم رو پوشیدم...داشتم روسریم رو سر میکردم که امیررضا اومد داخل اتاق.. _چقدر عروس شدن بهت میاد!! باورم نمیشه به این زودی داری میری.. _قریونت بشم من که نمیخوام برای همیشه برم...فکر کردی به این زودی‌ها دست از سرت برمیدارم!! نزدیکم شد و گفت: اگر پارسا آدم مورد اعتمادی نبود، هیچ وقت نمی‌ذاشتم بیاد خواستگاریت...‌‌از چشم هام بیشتر بهش اعتماد دارم.. _من همیشه به انتخاب های شما اطمینان دارم.. _دورت بگردم الهی خوشبخت بشی.. بعد هم بغلم کرد و سرم و بوسید.. **** مراسم عقدمون خیلی ساده برگزار شد...خاله سمیه نذاشت حلقه بخریم و همون حلقه‌‌ی کمیل رو به پارسا داد...من هم در کنار حلقه‌ی کمیل، حلقه‌ای که پارسا بهم داده بود رو دست کردم... پارسا وقتی انگشتر کمیل رو بهش دادم اشک تو چشم‌هاش جمع شد...انگشتر رو بوسید و بعد دستش کرد... می‌گفت این انگشتر مال یه شهیدِ...خیلی خوشحالم که لیاقت داشتنش رو دارم.. بعد از تموم شدن مراسم با پارسا به امامزاده صالح رفتیم...دو رکعت نماز خوندیم و بعد به سمت مسجد محلمون راهی شدیم...یه دسته گل هم تو راه خریدیم.. سر خاک کمیل که نشسته بودیم، رو به پارسا گفتم: من فردا صبح راهی تبریزم...مشکلی با رفتن من نداری؟ _چقدر زود داری میری!! ما که اصلا پیش هم نبودیم!! _چیکار کنم آخه...راه دیگه‌ای ندارم!! حالا بیرون رفتن ها باشه برای بعد...دیر نمیشه که!! انقدر بلا سرت بیارم که خودت بفهمی چه اشتباهی کردی منو گرفتی!! شروع کرد بلند بلند خندیدن.. _عیبی نداره الان بخند...خربزه میخوری پای لرزش هم بشین.. _حتی اگه اشتباه هم باشه من پاش وای‌میستم...اصلا من عاشق این اشتباهی‌ام که کردم‌..‌.در ضمن خربزه‌اش هم خیلی شیرینه هم خیلی خوشمزه!! _عهههه حالا من شدم اشتباه!! شدم خربزه!! بعد هم از جام بلند شدم و دِ بدو گذاشتم دنبالش...من بدو پارسا بدو...خیابون ها خلوت بود و تا دم خونه دنبال هم می‌دویدیم.. **** صبح زود از خواب بیدار شدم و سریع صبحونه خوردم...پارسا گفته بود که خودش میاد دنبالم...بعد از اینکه بابا از زیر قرآن رَدَم کرد، از همگی خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم...با بقیه بچه ها تو ترمینال قرار گذاشته بودیم.. وقتی رسیدیم خواستم از ماشین پیاده بشم که پارسا دستم رو کشید و گفت: زینب _جانم.. _دیشب خواب کمیل رو دیدم.. _ان شاءلله که خیره.. خواست توضیح بده که صدای بوق اتوبوس بلند شد.. _خانم زود بیا سوار شو...دیر شد به تاریکی میخوریم ها!!! _اومدم..اومدم.. رو به پارسا ادامه دادم: من برم دیگه...دیرم شد!! _باشه عزیزم...فقط مراقب خودت باش.. _چشم.. بعد هم به سمت اتوبوس رفتم و سوار شدم...از پشت پنجره دستی براش تکون دادم و بعد از حرکت اتوبوس، قرآنم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن..... °`🌿-🕊 『 @jahadesolimanie
شب قدر حاج قاسم 😭😭
واقعه نهایی_5787171838098410001.mp3
29.55M
گوش بده حالتو خوب میکنه رفیق...:)!
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
گوش بده حالتو خوب میکنه رفیق...:)!
ایت الله فاطمه نیا میگند : اگر یک مرتبه سوره واقعه و یک مرتیه سوره توحید و هفت مرتبه الله اکبر بگید و حاجت هاتونو از خدا طلب کنید سری در ان هست که نمی توانم بازگو کنم ...
هدایت شده از •\دیوانه صحن و سرای حسین••]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌روی با فرق خونین پیش بازوی ڪبود شهر بی‌زهرا ڪه مولا قابل ماندن نبود💔..
هدایت شده از •\دیوانه صحن و سرای حسین••]
اینک شما و وحشت دنیا بی علی...🏴
هدایت شده از •\دیوانه صحن و سرای حسین••]
نخل‌هاازغربت‌و‌بغض‌گلوراحت‌شدند.. مردم‌ازدست ِ عدالت‌های‌اوراحت‌شدند(: