eitaa logo
کهف الحسن علیه السلام
2.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
11.5هزار ویدیو
31 فایل
قرارگاه حسن ابن علی علیهما السلام: گردان های شهید عماد مغنیه حبیب بن مظاهر حضرت ام البنین بنات الحسن ابناء الحسن https://eitaa.com/joinchat/2410217474C499b7769cd
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت دلت که از مردمِ شهر گرفت به سمت #حسین فرار کن! #صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله_علیه_السلام #شب_جمعه_شب_زیارتی @kahfolhassan
🌷 ✨ استخـاره و توسـل بہ حضـرت مـادر (س) 🔸ستـون گردانـها پشت مـانـده ؛تشویـش و اضـطراب در چهـره‌ی بیشـتر فـرماندهان موج می‌زنـد ،تـا دقـایقی دیگـر عملـیات اعـلام می‌شـود📣 بـاید ڪاری ڪنیم امـا .... 🔹 در تاریڪی شب خـودش را بہ رسـاند؛وقـتی حسـیـن شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ می‌شود از مسـیر دیگـه ای رفـت ⁉️ 🔸یڪی از بـچه هـای راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت منطـقه‌ی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده🚫 🔹همـه نـاراحـت بودنـد . فرصـت فڪر ڪردن هم نداشتیم چه رسدبہ شـناسایی محـورجـدیـد مصطـفی ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد... 🔸نگاهی بہ صفـحه‌ی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم گـفت : از این محور نمی‌رویـم! بعـد محـور سمـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا می‌زنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود 🔹چنـد تـن از فرمـانـدهان ڪردند. گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمی‌دانـیم آنـجا چـه خبـر است.امـا ڪہ بہ استـخاره‌های مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد🚫 حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت شد... 🔸دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد ... هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود، منـطقه بـاغ شمـاره‌ی هـفت . 📚 مصطفـی [ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام ] 🆔 @kahfolhassan
♨️ به بچّه‌هاتون یاد بدهید... 💢 از بی‌یاری سر بریده شد، نه از بی‌آبی... 💢 از معرفت و مرام و ادب و مهربانی برای کودکان تشنه لب، شد نه بخاطر مشک آب... 💢اونجا که حسین فریاد زد 🗣هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی؟ میخواست نه ... 💢به بچّه‌هاتون اول از حسین(ع) بگوئید بعد از لبهای ... ♨️خیلی ها لب تشنه از دنیا رفتن ⚡️اما (ع) نشدن! 🚩 یعنی °✷مردانگی °✷آزادگی °✷غیــرت °✷شجاعت °✷شهامت 🚩 یعنی °✷جوانمردی °✷معرفت °✷حیا °✷غیرت 🏴 عباس یعنی 💥حتی بدون دست... 🏴حسین یعنی 💥حتی لحظه‌ای که گلوی دریده شد... ⚠️ به بچّه‌هاتون یاد بدهید... (علیه‌السلام) به یارانش فرمود: هر کس از شما حق الناسی به گردن دارد برود! 💢او به جهانیان فهماند که حتی کشته شدن در هم از بین برنده حق الناس نیست❌... 📌به بچه‌هاتون 🆔 @kahfolhassan
☑️ آن‌هایی که را کشتند، همان هایی بودند که از یک لقمه نگذشته بودند... 🔶 استاد علی صفایی حائری داستان حركت انسان، داستان كفر و شكر است. «لَئِنْ شَكَرتُم لَازيدَنَّكُم» مدام نوسان دارد. در هر مرحله اگر اقدام نكنى، افت مى‌كنى و مدام پايين مى‌آيى و اگر اقدام كردى پيش مى‌روى و جلو مى‌افتى. تو كه فهميدى بايد از اين لقمه‌ى چرب بگذرى. اگر توجيه كردى، تو در همين جا نمى‌مانى كه رفته رفته، بخل در تو سبز مى‌شود. با اينكه چند لقمه دارى، از بشقاب رفيقت برمى‌دارى تا آنجا كه يك انبار احتكار كرده‌اى و باز هم نگاهت به كاسه‌ى ديگران است تا آنجا كه مجبور مى‌شوى با كسانى دوست شوى كه احتكار مى‌كنند و چشم به انبارت ندارند تا آنجا كه در بزمشان راه مى‌يابى و... تا آنجا كه از دست مى‌روى. و اگر در اين آخرين پله يك قدم برداشتى، يك حركت كردى، قدرت گام دوم را به تو مى‌دهند تا آنجا كه مى‌توانى دو لقمه و بيشتر و بيشتر بدهى و از تمامى انبارهايت بگذرى. داستان انسان، داستان شكر و كفر است، در هر لحظه پيش مى‌برد و يا عقب مى‌افتد. اين طور نيست كه خيال كنى در يك جا ايستادن، در همانجا ماندن است، كه ايستادن عقب گرد است و پايين رفتن. 👈آن زنده دل گفته بود آنها كه در نينوا حسين را كشتند، همانهايى بودند كه از يك لقمه نگذشتند. از يك چاى داغ نگذشتند، از اول و دوم نگذشتند تا آنجا كه نتوانستند از گندم رى هم بگذرند تا آنجا كه دستشان را هم با خون حسين شستند. 📚صراط، ص 92 🆔 @kahfolhassan
🌷 💠✨د‌لـداده‌ ی اربـاب بـود درِ تابـوت را بـاز ڪردند ایـن فرصـت بـود.بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل . 💠▫️بدنـم بی‌حـس شـده ‌بـود، ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده‌ بـود . بایـد محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام می‌دادم. 💠✨پیـراهـن اش را از تـوی ڪیـف درآوردم.همـان که می ‌پوشیـد. یڪ مشـکی هم بـود ، صـدایـم می‌لرزیـد . 💠▫️بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور . 💠✨جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« می‌خواسـت بـراش ؛ شـما می‌تونیدیا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. 💠▫️دسـت و پایـش را گـم کـرد. نمی‌توانست حـرف بـزند؛چـند دفعـه زد رو سینـه . بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. 💠✨نمی‌دانم بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:« بگـو » نفسـم بالا نمی‌آمد . 💠▫️انگار یڪی چنـگ انداختـه‌ بود و را فـشار می‌داد، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم.گفتــم : 🔗از حـرم تـا قـتلگـاه صـدا می‌زد حسـیـن دسـت و پـا می‌زد ؛ زینـب صـدا می‌زد حسـیـن ... 💠✨سینـه می‌زد برای محمـدحسیـن،شانـه هایـش تکـان می‌خورد. برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند ؛همـه را ؛ خـیالـم راحـت شـد . پیـشِ تـازه سینـه زده‌ بـود ... 📚 برشی از کتاب قصه دلبری (شهید محمدخانی به روایت همسر) 🆔 @kahfolhassan
♨️ حسين(ع) پيام و پيامبر داشت 🔺زينب (س) پيامبر خون خدا است. که اگر در آنجا نبود، كلاغ‌های سياه چنان بر جناياتشان بال میگستردند كه به جز سياهی چيزی به يادگار نمی‌ماند. و اين است كه تا قرآن گشوده است، كتاب بسته نخواهد شد. چرا كه مرگ قهرمانان اين داستان، آخرين برگ كتاب نيست. و زينب فصلي ديگر بر اين كتاب ضميمه كرد. فصلی بیپايان كه هم‌چنان ورق می‌خورد و هر ورقش عاشورايی است. و نه تنها هر زمينی، كه هر سينهای كربلايی است كه هر دم در آن عاشورايی بپاست. و حسينی و يزيدی در پهنۀ آن به نبرد ايستادهاند. تا كدام پيروز شوند. هر چند كه حسين(ع) هيچ گاه شكست نخورده است. چرا كه هميشه زينبی هست تا همچنان كه علی(ع) ذوالفقار از نيام برمیكشيد؛ زبان از كام بركشد و چون طوفان بتوفد و چون سيل بخروشد و در اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روی افروخته بر سر ابنزيادها و يزيدها فرياد بكشد. آري، هيچ گاه نمرد و هيچ‌گاه شكست نخورد. و پرچمش بر زمين نيفتاد. پرچم حسين(ع) خونآلوده شد؛ اما خاكآلوده نشد. و حسين(ع) نه تنها شكست نخورد بسا غنيمت كه آن روز به چنگ آورد و برای ما به وديعه گذاشت. او گوهر گران شهادت را از دشمن به غنيمت گرفت و چه غنيمتی از اين گرانمايهتر؟! آری حسين(ع) نمرد، كه اگر مرده بود، چرا پس از سال‌ها «متوكل» دستور داد تا قبر او را آب ببندند و اگر كسی به آن برود، دستش را قطع كنند. و اما يزيد، او نه تنها نتوانست از خود حسين(ع) بگيرد كه از خون او نيز نتوانست. چرا كه خون حسين(ع) پيام و پيامبر داشت. و يزيد اگر زنده ماند، از آن بود تا ما در امتداد آن خط سرخ هر روز يزيدی را بكشيم و خون حسين(ع) را كه هنوز میجوشد و تا آن سوی هنوز خواهد جوشيد از آنان بگيريم. و اگر حسين(ع) تشنه ماند و حسينيان تشنه ماندند، از آن بود تا ما هر روز با اشك و خون، گلوی تشنهشان را تر كنيم و از تشنگی آن‌ها بياموزيم كه اگر تشنه بوديم، و از اندك سپاه آن‌ها بياموزيم كه اگر اندك بوديم و تمام دنيا در برابر ما ايستاده بود؛ باز هم ، حتي اگر هفتاد تن باشيم! و بياموزيم كه هر كدام يزيدی را در درونمان بكشيم و با جانی حسينی و زبانی زينبی به و برخيزيم. و بياموزيم كه گرسنگی بخوريم و برهنگي بپوشيم، اما . 🔺خون بدهيم، اما دين نه! جان بدهيم، اما ايمان نه! 📚 بریده‌ای از داستان «زنی که پیامبر بود» به قلم 📌 به بهانۀ تقارن یازدهمین سالروز درگذشت با روز 🆔 @kahfolhassan
🌷 #شهید_محمد_مصطفی‌پور رو سینه و جیب پیراهنش نوشته بود: ✍"آنقدر غمت به جان پذیرم #حسین تا عاقبت قبر تو را به بر بگیرم حسین" بهش گفتند: #محمد چرا این شعر رو روی سینه ات نوشتی⁉️ گفت: میخوام اگه که قراره #شهید بشم تیر از دشمن درست بیاد بخوره وسط این شعر💥 وسط سینه و قلبمـ💔... بعد از عملیات #والفجرهشت بچه ها دنبال محمد می گشتند تا اینکه خبر اومد محمد به شهادت رسید🌷 درست تیر خورده بود وسط همون شعر😭 #در_محضر_شهدا 🆔 @kahfolhassan
🌷 🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطون‌تر بود یعنی بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی هم قرار داشتیم را روی لبمان می‌آورد. 🔰یک روز بزرگ‌ترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است دو نفر شما را با هم شکست⁉️ 🔰حسین گفت: می‌خواستم بکشم، آجر را به دیوار زدم، دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون نمی‌خوابید دبستانی بود اما صبح عهدش ترک نمی‌شد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمی‌خوابید، من که هستم این کارها را نمی‌کردم. 🔰سال ۸۸ که از ماموریت برگشته بود به حسین آقا گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید باشد و با شرایط من کنار بیاید. 🆔 @kahfolhassan