eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.9هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
7.7هزار ویدیو
349 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، کوشک و قهدریجان درشهرستان های نجف آباد ، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین : 👇 eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کهریزسنگ
💫بخش سی و دو💫 چند روزی میشد که برای پنجره اتاق رجب پرده زده بودم.نزدیک ظهر به اتاقش رفتم. توی رختخو
💫بخش سی و سه💫 نفسم گرفته بود.بیحال گفتم: نه خانم شما نمیخواد خونه هاتون رو بفروشید،ولی ما هم نمیتونیم بریم توی بیابون زندگی کنیم. صدایش را از قبل بلند تر کرد و گفت:بله دیگه،این ما هستیم که از این به بعد باید کشیک بکشیم کی بیایم بیرون که شوهر شما نباشه. دیگر تحمل حرف هایشان را نداشتم.سرگیجه گرفته بودم.هنوز داشتند حرف میزدند که دستم را به دیوار گرفتم و به طرف حیاط برگشتم.بچه ها هم دنبالم آمدند. روی پله نشستم و چادرم را توی صورتم کشیدم تا بچه ها اشک هایم را نبینند. بعد از اعتراض همسایه ها به بیرون رفتن رجب.وضعیتم بدتر شده بود.یک هفته ای میشد که قرص های زیادی مصرف میکردم و بیشتر ساعات شبانه روز خواب بودم. وقتی از خواب پریدم ،اتاق کاملا تاریک بود.حس می کردم اتاق دور سرم میچرخد،دوباره چشمهایم را بستم .چند لحظه ای گذشت تا آرام شدم. چشم باز کردم و نشستم.انگار کسی مشت توی سرم میزد.هنوز گیج بودم.به رختخواب بچه ها نگاه میکردم ولی نمیتوانستم بفهمم هر چهارتایشان سر جایشان هستن یا نه. لحاف و تشک ها را به شکل عجیبی میدیدم. از جا که بلند شدم،سنگینی سرم را بیشتر حس کردم طوری که که مجبور شدم دوباره دراز بکشم. چند دقیقه ای چشمانم را بستم. خواب دیدم همسایه ها وسط حیاطمان ایستاده اند و حرفهای آن روز را تکرار میکنند. با صدای گریه حمید از خواب پریدم.درست کنارم خوابیده بود ولی تا آن لحظه متوجهش نشده بودم.به حدی بیحال بودم که نمی توانستم بنشینم.به طرفش غلتیدم تا موهایش را نوازش کنم. باورم نمیشد ولی خواب خواب بود. سر و صدایی از بالا می آمد،انگار کسی با هاون چیزی را میکوبید. لامپ حیاط که روشن شد.باریکه نور از پشت پرده به اتاق تابید.صدای لخ لخ دمپایی یک نفر را شنیدم که روی موزاییک های حیاط کشیده میشد.حدس زدم رجب است که به طرف دستشویی میرود. دهانم خشک شده بود.مادر پلاستیک داروها را با پارچ و لیوان پلاستیکی توی سینی گذاشته بود.خواستم پارچ را بردارم که دستانم بی حس شد و پارچ از دستم توی سینی افتاد.خیلی عصبی شده بودم .هیچوقت در زندگی ام اینقدر احساس ضعف و ناتوانی نداشتم.چشمم به بچه ها افتاد.وقتی فهمیدم فقط مریم و محمدرضا و حمید توی اتاق خوابیده اند،نگران الهه و جواد شدم.از جا پریدم و خواستم از اتاق بیرون بروم که یادم افتاد آنها به در اتاق مادر خوابیده اند.بیحال و درمانده روی تشک نشستم و آرام آرام اشک ریختم. لامپ حیاط که خاموش شد فکری به سرم رسید. پلاستیک دارو ها را برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.چند دقیقه ای طول کشید تا همه قرص ها و شربت ها را توی دستشویی خالی کردم. وقتی به طرف در اتاق برمیگشتم،چشمم به ایوان افتاد.رجب دستانش را به بازو هایش گرفته بود و خمیده خمیده توی ایوان راه میرفت.چند روزی میشد که حتی یکبار هم نتوانسته بودم به اتاقش بروم.خواستم از پله ها بالا بروم که یکباره به خودم آمدم و متوجه شدم بدون چادر به حیاط آمده ام.تا به اتاق برگشتم و چادر سر کردم،رجب دیگر توی ایوان نبود.چراغ اتاقش روشن بود و سایه اش روی پرده افتاده بود. و معلوم بود که نماز میخواند.
💫بخش سی و سه💫 خود آرام سازی به مجموعه های رفتاری مختلفی اطلاق میشود که به شما کمک میکند در خلال تجربه ای دردناک احساس امنیت و آرامش کنید.هنگامی که پاسخ تهدید شما آغاز میشود،پیامی که مغزتان دریافت میکند این است : ((ما ایمن نیستیم!هیچ چیز خوب نیست! اکنون کاری در مورد این موضوع انجام دهید!)) اگر میخواهیم این احساس ناراحت کننده تشدید نشود و روند بازگشت به حالت اولیه آغاز شود،باید به بدن و مغزمان اطلاع جدیدی بدهیم که در امنیت هستیم.راه های زیادی برای انجام این کار وجود دارد؛زیرا مغز شما اطلاعات خود را از هریک از حواستان میگیرد.این بدان معناست که شما میتوانید از هر یک از آنها برای ارسال پیام به مغزتان مبنی بر امنیت خود استفاده کنید.مغز شما همچنین اطلاعات خود را از وضعیت فیزیکی بدنتان،از جمله ضربان قلب،ضربان تنفس و تنش عضلانی دریافت میکند. به همین دلیل است که تجربیات فیزیکی، که ماهیچه ها را آرام میکنند،مانند حمام آب گرم میتواند در غلبه بر پریشانی شما موثر باشد. سایر ایده های خود آرام سازی عبارت اند از: خوردن نوشیدنی گرم صحبت با دوست معتمد یا کسی که به او علاقه مندید تحرک جسمی موسیقس آرامش بخش تصاویر زیبا تنفس آرام روش های تمدد اعصاب رایحه یا عطری که امنیت و راحتی را برایتان تداعی میکند یکی از سریع ترین راه ها برای انتقال پیام امنیت به مغزتان استفاده از حس بویایی است.انتخاب رایحه ای تداعی گر ایمنی یا آرامش،خواه عطر یکی از عزیزان یا رایحه ی اسطوخودوس که به شما آرامش میدهد،به شما کمک میکند که در عین تمرکز،ذهن و بدنتان را نیز آرام کنید؛ مثلا برای افرادی که حضور در جمع باعث بروز احساسات ناراحت کننده در آن ها میشود روشی متداول در درمان وجود دارد که برای انجام آن باید گوشه اسباب بازی نرمی را به دقت بشکافید و درون آن را با اسطوخودوس پر کنید و دوباره آن را بدوزید.سپس هنگام آشفتگی در جمع ،عطر را استشمام کنیدتا میان جسم و ذهن و احساستان تعادل برقرار کنید و بدین طریق بدون جلب توجه کسی خود را آرام کنید. در رفتار درمانی دیالکتیکی ،ساختن جعبه های آرام سازی ابزاری عالی است که اغلب استفاده میشود.این روش به این دلیل عالی است که هنگام درگیری با دردی عاطفی و در اوج پریشانی ،برنامه ریزی مغز ،شما را به سوی دور زدن توانایی های حل مساله تان سوق میدهد.هنگامی که در معرض تهدیدی باشید،زمانی برای فکر کردن به مسائل ندارید. اینجاست که مغز شما به سرعت حدس و گمان هایی درباره وضعیت به شما میدهد و شما بر اساس انگیزه ای ناگهانی عمل میکنید جعبه خود آرام سازی وسیله ای است که پیش از چنین اتفاقاتی آن را آماده میکنید؛یعنی زمانی که میتوانید به آنچه در مواقع پریشانی به شما کمک میکند فکر کنید.جعبه کفش قدیمی را بردارید و آن را با هر چیزی که میتواند هنگام آشفتگی به شما کمک کند پر کنید.طبق توضیحات بالا ،هرچیزی به شما احساس امنیت و راحتی بدهد ،عالی است . من در اتاق درمانم یک جعبه ی خود آرام سازی دارم که برای نمونه به مراجعانم نشان میدهم.داخل آن یادداشتی برای یاد آوری تماس با دوستی خاص وجود دارد .احتمالا در حین کشمکش ،کمک خواستن اولین فکری نیست که به ذهنمان خطور کند،ارتباط بادیگران به بهبود سریع تر استرس کمک میکند.یکی دیگر از محتویات جعبه ام قلم و یک دسته کاغذ است.اگر نمیتوانید درباره ی احساستان صحبت کنید .پس بنویسید؛زیرا این کار در پردازش احساسات و درک رویدادها کمکتان میکند. روغن اسطوخودوس (یا هر عطری که برایتان یادآور احساس خوب است )،عکس افرادی که دوستتان دارند و آنهایی که دوستشان دارید و فهرستی از آهنگ های آرام بخش یا نشاط آور از جمله چیزهایی هستند که میتوانید در جعبه تان بگنجانید.موسیقی که آگاهانه انتخاب شود تاثیر قدرتمندی در وضعیت عاطفی شما دارد. در جعبه من چای کیسه ای هم هست؛زیرا برای ما مردم انگلیس چای با مفاهیمی مانند راحتی و ارتباط گره خورده است. از همه مهمتر ،این جعبه را جایی بگذارید که دسترسی به آن راحت باشد.هدف از طراحی این ابزار،تسهیل شرایط برای شماست تا بتوانید سخت ترین لحظات را با روشی که علاقه دارید از سر بگذرانید و زمانی که در آستانه ی تکرار عادات ناسالم هستید به شما کمک کند تا از آن ها دوری کنید. خلاصه فصل *احساساتتان معرف شخصیت شما نیستند و شخصیت شما هم زاییده ی احساسات شما نیست.احساس، تجربه ای است که در خود حس میکنید. *هر احساسی اطلاعاتی را به شما میدهد،اما همه ی حقایق را در اختیارتان نمیگذارد *تنها فایده ی احساسات این است که به شما نشان میدهند به چه چیز نیاز دارید. *احساساتی که به سراغتان می آیند نام گذاری کنید،سعی کنید به احساسات خود با جزییاتی بیشتر از خوشحالی یا غم برچسب بزنید. *به جای سد کردن راه احساسات ،به آنها اجازه دهید خودنمایی و راهتان را هموار کنند.
💫بخش سی و سه💫 بركت بركت در مال چيزی نيست كه با مفاهيم مادی و دنيایی قابل بحث و توجيه باشد. برخی افراد بودند كه آنچه را كه خدا در اختيارشان نهاده بود برای رفع مشكلات مردم قرار ميدادند و خدا هم از خزانه ی غيب خود مشكلات مالی آنها را برطرف ميكرد. ً مثلا، شهيد ابراهيم هادی. دوستی ميگفت: يک شب ابراهيم را ديدم که در کوچه راه ميرود. پرسيدم: کاری داری؟ گفت: از صبح تا به حال کسی از بندگان خدا را نديدم که مشکل مالی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم. برای همين ناراحتم. ابراهيم هادی هيچ گاه پول را برای خودش نخواست، بلكه با پولی كه به دستش ميرسيد مشكلات بسياری از رفقا را برطرف ميكرد. بارها شده بود كه مسافركشی ميكرد و پول آن را خرج هيئت و يا افراد نيازمند ميكرد. اين ويژگيهای شهيد ابراهيم هادی براي هادی ذوالفقاری خيلي جالب بود. هادی ذوالفقاری، ابراهيم را خيلی دوست داشت برای همين سعی ميكرد مانند اين شهيد عزيز با درآمد خودش مشكلات مردم را برطرف كند.يادم هست كه در تهران تصوير نسبتاً بزرگ شهيد ابراهيم هادی را جلوی موتور نصب كرده بود و اينطرف و آنطرف ميرفت. هادی هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از مشكلات خلق خدا برطرف كند. بايد اشاره كرد كه نشستن و دعا كردن، برای اينكه خداوند بركت خود را نازل كند، در هيچ روايتی وارد نشده. انسان اگر ميخواهد به جايی برسد، بايد تلاش كند. زمانی كه هادی ذوالفقاری در تهران بود و در بازار آهن فعاليت ميكرد، هميشه دست خير داشت. خصوصاً برای هيئتها بسيار خرج ميكرد. هادی ميگفت بايد مجلس امام حسين (ع) پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به هيئت می آيند خاطره خوشی داشته باشند. هر بار كه برای هيئت و يا كارهای فرهنگی مسجد احتياج به كمك مالی داشتيم اولين كسی كه جلو می آمد هادی بود. هميشه آماده بود برای هزينه كردن. يك بار به هادی گفتم: از كجا اين همه پول مياری؟ مگه توی بازار چقدر بهت حقوق ميدن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه برای اينطور كارها پول داشته باشم. خدا هم كمكم ميكنه.پرسيدم: چطوری؟ گفت: بايد تلاش كرد. بعد ادامه داد: برای اينكه برخيگی خرجها رو تأمين كنم، بعد از كار بازار آهن، با موتور كار ميكنم. بار ميبرم، مسافر و... خدا هم توی پول ما بركت قرار ميده. هادی در نجف هم دست از اين كارها بر نميداشت. بسياری از طلبه های نجف از فعاليتهای هادی ميگفتند و اينكه نميدانستند هادی از كجا پول می آورد، اما كارهای خير ماندگاری از خود به يادگار ميگذارد. زمانی كه هادی شهيد شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خاطرات خود را از هادی بيان كردند. يكی ميگفت: اين عبايی را كه دارم هادی برايم خريد، ديگری به نعلين خود اشاره كرد. يكی ديگر از آنها از لوله كشی آب خانه اش ميگفت و... هادی برای تأمين هزينه ی اين كارها در نجف كار ميكرد. اين اواخر كاری كرده بود كه مسئولان گروههای نظامی مردمی (حشدالشعبی)حسابی به او اطمينان داشتند. هميشه پول در اختيار او ميگذاشتند تا برای كارهای فرهنگی كه در نظر دارد هزينه كند.