نصیحت جالب فرمانده
تابستان 1363
اردوگاه بستان – گردان ابوذر
لشکر 27 محمد رسول الله (ص)
یکی از روزها، برادر "علی زندی" فرمانده گروهان، ما را جمع کرد و گفت که باید برای مرخصی به تهران برویم. او نصیحت بسیار جالبی کرد.
درحالی که تکهای قند بین انگشتانش گرفته بود، آن را بالا آورد و گفت:
"برادرا خوب دقت کنید.
این یک تکه قنده. سفید، محکم، شیرین و زیبا. ولی اگر همین قند به ظاهر محکم را بیندازید توی یک لیوان آب، نمیتواند خودش را نگه دارد و به سرعت حلِّ آب میشود.
خوب حواستون را جمع کنید.
الان که دارید از این فضای معنوی جبهه جدا میشوید و به شهرهاتون میروید، وقتی وارد جامعه شدید، خیلی مراقب باشید که
مثل قند نباشید که حلّ جامعه شوید، سعی کنید مثل آب باشید و جامعه را در خودتان حلّ کنید."
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حمید داودآبادی
اسفند 1399
🍃اگر با دوربینِ انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی، می بینی که #جنگ هنوز هم ادامه دارد...
🍃 سرفه هایی که قصه ی جنگ را برای #جانباز شیمیایی تداعی می کند، ویلچری که چرخ هایش، روزگاری را حکایت میکند که #رزمنده ای دست و پایش را برای حفظ این مملکت به ودیعه گذاشته است.
🍃درمیان #چشمک ستارگان شهر ، رویای صادقه ای که دل خوشی فرزند شهیدی است. در کوچه پس کوچه های بی کسی، سنگ قبر بانام شهیدِ #گمنام مونس روزهای تنهایی #مادری است..😓
🍃در محله ی #انتظار، چشم هایی است که هنوز هم به در ِخانه دوخته شده تا شاید از عزیز سفرکرده خبری شود. کمی آنطرف تر مردی با ایمان کوله پشتیِ غیرت بر دوش با کاسه آبی بدرقه می شود به مقصد #دمشق.
🍃 محمد جنتی هر چه داشت در طبق اخلاص گذاشت و فدای #بانوی_دمشق کرد. مدافع بود هم برای حرم هم برای قلبش. شهادتش دل هیئت #فاطمیون و زینبیون و حیدریون را سوزاند😞
🍃#حاج_حیدرِ سوریه شهید و جاوید الاثر شد. شاید هم میخواست قلبش را در آنجا جا بگذارد.❤️
🍃توسل به #امام_حسن(ع) سبب شد بعد از دوسال #پیکرش بر گردد. و دلتنگی های فرزندانش کمی تسکین یابد. این روزها خانواده اش با نبودنش در کنار #خاطرات جامانده زندگی می کنند.
🍃 #ترکش های زخم زبان عده ای، دلِ داغدار خانواده #مدافعان_حرم را می سوزاند...
☆هنوز هم جنگ ادامه دارد...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌺به مناسبت سالروز تولد #شهید_مدافع_حرم_محمد_جنتی
📅تاریخ تولد : ۱۸ اسفند ۱۳۶۰
📅تاریخ شهادت : ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۹۹
🥀مزار شهید : تهران.بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
●روایت زندگی شهید محمدابراهیم همت از زبان حاج حسین یکتا...
#شهید_محمدابراهیم_همت
#سالروز_شهادت🌷
╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮
╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
چرا گوشه لبها ترک میخوره؟
#سلامتی| تقریباً همه افراد دستکم یک بار تو عمرشون، لبشون ترک میخوره اما دلایل ایجاد این زخم چیه؟ اینفوگرافیک بالا رو برای کسایی که این مشکلو دارن بفرستید.
بلایی که نوشابه سر بچهها میاره
بعد از ۱۰ دقیقه
🥤۱۰ قاشق چایخوری شکر وارد بدن میشه،یعنی تمام مقدارتوصیه شده مجاز روزانه! ازشیرینی زیاد بلافاصله استفراغ صورت نمیگیره،چون اسیدفسفریک ازطعم شیرینش کم میکنه واین امکان رومیده که تو معده نگهش داریم.
بعد از ۲۰ دقیقه
🥤قندخون بالامیره وباعث افزایش شدید ترشح انسولین میشه،کبد با تبدیل کردن قندها به چربی،به این وضعیت پاسخ میده.
بعد از ۴۰ دقیقه
🥤تمام کافئین موجود تونوشابه جذب شده،مردمک چشمها گشاد میشه،فشارخون بالا میره و کبدقند بیشتری رو وارد خون میکنه،تواین زمان گیرندههای آدنوزین در مغز بلوکه شده و ازخوابآلودگی جلوگیری میکنه.
بعد از ۴۵ دقیقه
🥤بدن با افزایش تولید دوپامین،مراکز لذت درمغز رو تحریک میکنه.که از لحاظ فیزیکی همون شیوه اثر هروئینه.
بعد از ۶۰ دقیقه
🥤اسیدفسفریک با اتصال به کلسیم، منیزیم و روی درقسمت تحتانی دستگاه گوارش،باعث افزایش بیشتر سوخت وساز میشه.این وضعیت با دز بالای قند وشیرینکنندههای مصنوعی دفع کلسیم ازطریق ادرار روهم افزایش میدن.با ازبین رفتن هیجان،افت قندخون واکنشی اتفاق میافته که ممکنه تحریکپذیر یا سست و بیحال بشیم.
ک یاخمینی (ره)» شرکت کردم و بعد از گذراندن دوره آموزشی در ۲۴ بهمن ماه ۶۲ به جبهه اعزام شدم.
به کدام منطقه اعزام شدید؟
با تیپ الغدیر یک هفته به تنگه دلیجان رفتم و چهار روزی در آنجا بودم و مجدد آموزش دیدم. بعد رفتم مقر امام حسین (ع) و پنج روز آنجا بودیم. در آن ایام نیروهای داخل خط را برای تجدید قوا به عقب آورده بودند و نیروهای تازهنفس که من هم در میان آنها بودم را به منطقه اعزام کردند. ما در گردان قاسمبنالحسن (ع) بودم.
شما نانوایی داشتید و شش فرزند قدونیم قد. همسرتان مشکلی با اعزام شما نداشت؟
خیر، همسرم مشوق من هم بودند. من یک بار اعزام شدم. همان مرتبه اول که میخواستم بروم، وسایلم را مهیا کرد و من را از زیر قرآن رد کرد و گفت: به خدا سپردمت انشاءالله صحیح و سالم بروید و برگردید.
در همان اولین اعزام جانباز شدید؟ مسئولیت شما در جبهه چه بود؟
بله، من تکتیرانداز بودم و در روند اجرای عملیات خیبر به شدت مجروح شدم و به عقب برگشتم.
جانبازیتان چطور رقم خورد؟
در سنگر دیدهبانی ساعت از ۴ صبح گذشته بود. از سنگر بیرون آمدم تا بچهها را برای نماز صبح صدا کنم. معمولاً بچهها زود بیدار میشدند و عبادت میکردند. بعد از آن برنامه صبحانه را داشتیم. کمی بعد از صبحانه دشمن با گلوله توپ، کاتیوشا و موشک به ما حمله کرد. گلولهها بین سنگرها میخورد. کمی که آتش دشمن کم شد، رفتم پیش بچهها که ببینم خدایی ناکرده مجروح یا شهید نشده باشند. در همین اثنا بود که به یکباره دیدم صورتم آتش گرفته، دستم را روی صورتم بردم دیدم گوشتهای صورتم پاره پاره شده و آویزان است. کمی بعد متوجه شدم دست راستم هم مجروح شده است. با دست چپ، دست راستم را گرفتم. حدود ۲۰ دقیقه بعد آمبولانس از راه رسید و بچهها من را داخل آمبولانس گذاشتند. سرم را پایین نگه داشته بودم. به خاطر اتفاقی که افتاده بود نمیتوانستم واضح صحبت کنم. فقط زیر لب شهادتین خود را خواندم. کسی متوجه نمیشد که من چه میگویم. با آمبولانس من را به عقب بردند و برای اینکه بتوانم نفس بکشم زیر گلویم را سوراخ کردند. همه صورتم را باندپیچی کردند. لحظات سختی بود. از طریق سوراخی که در سینه داشتم، نفس میکشیدم. به من سرم وصل کرده بودند تا اینکه مرا به بیمارستان حضرت فاطمه الزهرا (س) تهران منتقل کردند.
چند بار عمل شدید؟
همان زمان بارها و بارها عمل شدم، اما در نهایت گفتند که دیگر کاری نمیشود کرد و شما بخش زیادی از صورتت را از دست دادهای.
درکل ۲۴ بار عمل شدم. حتی یک بار که دو پزشک از استرالیا آمده بودند به دنبال من آمدند و گفتند باید به تهران بروم تا آن دو پزشک من را معاینه کنند. من را به بیمارستان مصطفی خمینی بردند و در آنجا بستری شدم. ۱۲ ساعت در اتاق عمل بودم و تحت عمل جراحی دکترهای استرالیایی قرار گرفتم. بعد از آن ۲۷ روز در آی سی یو بستری شدم و از راه لوله نفس میکشیدم. آذر سال ۶۴ بود که برای ادامه درمان به لندن اعزام شدم. مدتی هم در آنجا تحت درمان قرار گرفتم، اما آنها هم کاری از دستشان برنیامد. بارها عمل کردند و گوشت و پوست و... را مورد جراحی قرار دادند، اما متأسفانه بو میگرفت و فایدهای نداشت.
بچهها که شما را در آن وضعیت دیدند، چه عکسالعملی داشتند؟
خب من که شرایط مساعدی نداشتم تا آنها را ببینم. اصلش اینکه بینایی هم نداشتم. اما مرحوم همسرم که من را در آن شرایط دیدند کمی ضعف و گویا غش کرده بودند ولی چیزی به زبان نیاوردند و حرفی به ما نزدند. من از ۳۵ سالگی در این شرایط قرار گرفتم. ۳۶ سال است که فک بالا ندارم و چشمهایم بینایی ندارد. بینیام از بین رفته و از راه دهان نفس میکشم. یکی از چشمهایم کامل تخلیه شده و یکی دیگر هم ماهیچه اصلی میانی چشم را ندارد. بحمدالله بچهها با این شرایط من کنار آمدند و من را کمک کردند. ۹ پسر و دختردارم. هشت تایشان سر خانه و زندگیشان رفتهاند. ۱۹ تا هم نوه دارم. ۳۲ سال همه زحماتم به دوش همسرم بود که چهار سال پیش بر اثر بیماری به رحمت خدا رفت.
برخورد مردم با شما چگونه است؟
آنهایی که من را میشناسند همیشه محبت داشتهاند و دارند. میدانند که من جانباز دفاع مقدس هستم، اما آنهایی که من را نمیشناسند و گاهی در سفرها مثلاً سفر مشهد من را میبینند از من سؤال میکنند که صورت شما مادرزادی اینطور شده است؟ من میگویم نه. میگویند: تصادف کردید؟ میگویم: نه، وقتی میبینم اینقدر کنجکاو هستند که بدانند میگویم در جنگ اینطور شده است. از شدت موج انفجار گلوله کاتیوشا این اتفاق افتاده است. جنگ همه چی دارد. بسیاری رفتند. دوستانی داشتم که در کنارم شهید شدند و پیکرشان را داخل یک پتو گذاشتند. بسیاری هم ماندند و من هم از آن جاماندگانم.
شمادر اوج جوانی جانتان را در طبق اخلاص گذاشتید. با توجه به شرایط امروز چه توقعی از مسئولان دارید؟
من جان ناقابلی داشتم که برای دفاع از سرزمین و کشورم آن را هدیه کر