°
بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشینها.
.
همانطور که پیاده میآمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.»
.
حاج آقا گفت: «خانم چه میگویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.»
.
همانطور که سه تایی میخندیدیم، یک ماشین که داشت میرفت برای تعویض خادمها نگه داشت جلوی پایمان. پرسید: «علقمی؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه میکردیم.
.
حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ماها دقت نمیکنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.»
.
راوی: پدر شهید
•
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#شهدای_مدافع_حرم
#کرامات_شهدا
#مدافعان_حرم
#ابوالفضل_شیروانیان
#خاطرات_شهدا
🔸یک شب رفتیم مهمانی، موقع برگشت حالش خیلی بد بود. بی مقدمه گفت: «من پیمون ام پر شده. اگر شما اجازه ندی من برم سوریه و اینجا بمیرم، مدیون منی. اگه من برم شهید بشم پسرم، مهدی، حکم پسر شهید داره، ولی اگر اینجا تو رختخواب بمیریم اون بچه یتیمه و اوضاعش فرق داره.»
🔹همان شب نشستم توی سجاده و گفتم: «خدایا اگه تو یه امانتی به من دادی، مدیون من قرارش نده. اگر بند به رضایت منه، بره اما اینجا نمیره»
🔸صبح که بیدار شد کارهایش را کرد، رفت. چند وقت بود که پروازهای سوریه لغو شده بود. ظهر اما وقتی برگشت گفت:« ای والله، کارمون درست شد»
🔹موقعی که می خواست برود ترمینال، همراهش رفتیم. من نشسته بودم توی ماشین و محمدمهدی بغلم خواب بود. در راه که باز کرد رفت جلو نشست، بوی عطر عجیبی آمد. تا می خواستم بپرسم: «مامان، چه عطری زدی؟» شروع کرد با پدرش حرف زدن. وقتی رسیدیم، نگذاشت من پیاده شوم اما موقع خداحافظی باز هم همان بوی عطر را میداد...
🔸گذشت از اینکه یک روز صبح به حاج آقا گفتم: «یه خبر از ابوالفضل بگیرین» نزدیک ظهر زد و گفتند: «دارم میام خونه» پرسیدم: «چرا این موقع؟» گفتند: چون امروز روز خانواده است، می خواهم دور هم باشیم.
🔹گفتم: کی تا حالا ما روز خانواده دور هم بودیم؟ گفتند: حالادامادها هم می آیند. گفتم: من که خبر نداشتم، آن قدرها ناهار نداریم. تو راه ناهار خریدند و آمدند. پرسیدم: از ابوالفضل چه خبر؟ خیل من من کردند و گفتند: »مثل اینکه پاش تیر خورده» بعد دیدم یکی یکی فامیل ها آمدند!
🔸گفتم: اگر تیرخورده چرا همه دارن میان اینجا؟ گفتند: مثل اینکه ابوالفضل رفته تو کما. نزدیک غروب، دامادمان شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و روضه ی حضرت علی اکبر علیه السلام بعد هم بلند بلند گریه کرد و وسط گریه هایش گفت: «ابوالفضل شهید شده»...
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
#سالروز_شهادت
#رسم_خوبان
🔰فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود.
🔰صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم گفت :توکلت به خدا باشه حل میشه...
🔰بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده...الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن،
🔰اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه و توفیق شهادت رو نصیبشون میکنه...
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
#سالروز_شهادت
#اخلاق_شهدایی 🌹
از خصوصیت برجستہ شهید غیرت بی مثالش بود
همیشہ سفارش حجاب میڪرد ؛
میگفت : اگه میخواهید قیامت ، جلوی حضرت زهرا (س) رو سفید باشید ، نباید گوش به حرف دیگران بدید و روی مُد رفتار ڪنین .
نباید بگید عرف جامعہ فلان حرف رو میگہ یا فلان چیز رو میخواد . باید نگاه ڪنین به آیات قرآن و زندگی حضرت زهرا (س) . ببینین اونها چی میگن ، همون ڪار رو بڪنین .
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#سالروز_شهادتشان
#روایت_همسرشهید
روز تولد باباش بود
رفته بودیم مزار بابای مهربونش
ازم پرسید صورت بابا کجای قبره؟
نشونش دادم ..
دیدم خم شده داره لپاشو میبوسه😔
وقتی دلیلشو پرسیدم
گفت :
گفت اخه تولد هرکس که میریم
موقع خداحافظی لپشو باید بوس کنی
و بهش بگی تولدت مبارک...😭
منم همین کار رو کردم دیگه .. .
جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_وعجل_فرجهم
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#اللهـم_عجــل_الولیکـــ_الفــرج
#فرزندان_شهدا
#فرزند_شهید
#مدافع_حرم_آل_الله
#لبیـڪ_یا_زینب
#لبیـڪ_یا_رقیه
#مدافعان_حرم_برای_پول_رفتند؟
#اللهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلڪ
#شهادت_روزیتون
🌷امروز #سالروز_شهادت #شهید_ابوالفضل_شیروانیان
این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم....(تصویر مشاهده شود)
#استوری
#مدافع_حرم
@kakamartyr3
#حافظان_امنیت
@