eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.7هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
° بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. . همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» . حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» . همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمی؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم. . حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.» . راوی: پدر شهید •
🔸یک شب رفتیم مهمانی، موقع برگشت حالش خیلی بد بود. بی مقدمه گفت: «من پیمون ام پر شده. اگر شما اجازه ندی من برم سوریه و اینجا بمیرم، مدیون منی. اگه من برم شهید بشم پسرم، مهدی، حکم پسر شهید داره، ولی اگر اینجا تو رختخواب بمیریم اون بچه یتیمه و اوضاعش فرق داره.» 🔹همان شب نشستم توی سجاده و گفتم: «خدایا اگه تو یه امانتی به من دادی، مدیون من قرارش نده. اگر بند به رضایت منه، بره اما اینجا نمیره» 🔸صبح که بیدار شد کارهایش را کرد، رفت. چند وقت بود که پروازهای سوریه لغو شده بود. ظهر اما وقتی برگشت گفت:« ای والله، کارمون درست شد» 🔹موقعی که می خواست برود ترمینال، همراهش رفتیم. من نشسته بودم توی ماشین و محمدمهدی بغلم خواب بود. در راه که باز کرد رفت جلو نشست، بوی عطر عجیبی آمد. تا می خواستم بپرسم: «مامان، چه عطری زدی؟» شروع کرد با پدرش حرف زدن. وقتی رسیدیم، نگذاشت من پیاده شوم اما موقع خداحافظی باز هم همان بوی عطر را میداد... 🔸گذشت از اینکه یک روز صبح به حاج آقا گفتم: «یه خبر از ابوالفضل بگیرین» نزدیک ظهر زد و گفتند: «دارم میام خونه» پرسیدم: «چرا این موقع؟» گفتند: چون امروز روز خانواده است، می خواهم دور هم باشیم. 🔹گفتم: کی تا حالا ما روز خانواده دور هم بودیم؟ گفتند: حالادامادها هم می آیند. گفتم: من که خبر نداشتم، آن قدرها ناهار نداریم. تو راه ناهار خریدند و آمدند. پرسیدم: از ابوالفضل چه خبر؟ خیل من من کردند و گفتند: »مثل اینکه پاش تیر خورده» بعد دیدم یکی یکی فامیل ها آمدند! 🔸گفتم: اگر تیرخورده چرا همه دارن میان اینجا؟ گفتند: مثل اینکه ابوالفضل رفته تو کما. نزدیک غروب، دامادمان شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و روضه ی حضرت علی اکبر علیه السلام بعد هم بلند بلند گریه کرد و وسط گریه هایش گفت: «ابوالفضل شهید شده»... ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷
🔰فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود. 🔰صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم گفت :توکلت به خدا باشه حل میشه... 🔰بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده...الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن، 🔰اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه و توفیق شهادت رو نصیبشون میکنه... 🌷
🌹 از خصوصیت برجستہ شهید غیرت بی مثالش بود همیشہ سفارش حجاب می‌ڪرد ؛‌ می‌گفت : اگه می‌خواهید قیامت ، جلوی حضرت زهرا (س) رو سفید باشید ، نباید گوش به حرف دیگران بدید و روی مُد رفتار ڪنین . نباید بگید عرف جامعہ فلان حرف رو می‌گہ یا فلان چیز رو می‌خواد . باید نگاه ڪنین به آیات قرآن و زندگی حضرت زهرا (س) . ببینین اونها چی می‌گن ، همون ڪار رو بڪنین .
روز تولد باباش بود رفته بودیم مزار بابای مهربونش ازم پرسید صورت بابا کجای قبره؟ نشونش دادم .. دیدم خم شده داره لپاشو میبوسه😔 وقتی دلیلشو پرسیدم گفت : گفت اخه تولد هرکس که میریم موقع خداحافظی لپشو باید بوس کنی و بهش بگی تولدت مبارک...😭 منم همین کار رو کردم دیگه .. . جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان  شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلواتـــــ . ؟
🌷امروز این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم....(تصویر مشاهده شود) @kakamartyr3 @