eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.3هزار عکس
15.2هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌷شهید مدافع حرم مهندس وحید فرهنگی والا 🌷 نام جهادی: بِلال 🌷 متولد : ۱۳٧۰/۰٧/١۵ تبریز 🌷 شهادت : ١٣٩٦/۰٨/۱۵ مسیر تدمر به بوکمال منطقه T2 سوریه . . 🌸 آخرین وداع از زبان همسر شهید : "۱۵ مهر ماه بود .نيمه هاي شب ،وحيد را ديدم كه براي نماز شب بيدار شد. روضه گوش مي كرد و من هم بيدار شدم به كنارش رفتم و شروع كردم به گريه كردن .اين بارهر دويمان  به هم دلداري مي داديم .حرف دلتنگي بود و بي قراري ." . 🌸 خبر شهادت از زبان همسر شهید : "منزل پدر بودم كه پدراز بيرون با من تماس گرفت و گفت مهمان داريم و عده اي براي مصاحبه به منزل خواهند آمد . شك كردم تقريبا هر روز با وحيد در تماس بودم اما سه چهار روزي مي شد كه نتوانسته بودم با ايشان تماس بگيرم .خيلي نگران شدم . ناراحتي هايم را آشكار نمي كردم كه خانواده هايمان نگران نشوند.وقتي كه پدر بامن تماس گرفت گريه كردم و از ايشان پرسيدم از وحيد خبري شده است گفت نه  مصاحبه مربوط به من است. كمي گذشت ،كه تماس گرفتندو گفتند كه  قرار مصاحبه کنسل شده است .خبري از وحيد نشد ،اين بي خبري از هر خبري برايم دلنشين تر بود براي همين سجده شكر كردم . پدر و دوستانشان چند ساعتي پائين منتظر بودند اما كسي جرات اين را نداشت كه خبرشهادت را به من بدهد .كمي گذشت تا خبر شهادت وحيد را شنيدم .اما باز خدا را شكر كردم." . .
روز عید قربان که مقام معظم رهبری آمده بودند در مسجد دانشگاه بالای سر پیکر شهیدان حادثه فالکون (شهدای عرفه)، سردار سلیمانی از ایشان یک انگشتر و عبا گرفت و به آقا گفتند یکی از انگشترهایی که با آن زیاد خوانده اید را بدهید. وقتی خواستیم بابا رو خاک کنیم، سردار سلیمانی رفت داخل قبر.... عبای آقا را پهن کرد، مقداری تربت کربلا آورده بود. آن را روی عبا پخش کرد. بعدش بابا را گذاشتند داخل قبر و آن انگشتر را هم گذاشتند زیر زبان بابا. من و سعید هم بالای قبر ایستاده بودیم. آنجا هم خیلی سعید بی تابی می‌کرد. رفت پایین توی قبر و به زور از بابا جدایش کردیم. سردار سلیمانی و دکتر قالیباف هم خیلی متأثر بودند. عبا را دور بابا پیچیدند و… تمام شد! به ما اجازه ندادند بالای سر قبر بمانیم و ببینیم که دارند خاک می‌ریزند روی بابا... خاطرات فرزند سردار شهید حاج
🔰 داستان مصور | گنجینه سحر 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۰۲ در ابتدای درس خارج فقه به بیان شرح حدیثی درباره پرداختند و داستانی در این زمینه نقل کردند که پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR آن را در قالب داستان مصور منتشر می‌کند.
نمازهایش راهمیشه اول وقت میخواند،نماز شبش ترک نمی‌شد،دیگر تحمل نکردم ،یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم،به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد می شی!حتی جلوی نماز اول‌وقت او را می‌گرفتم! اما چیزی نمی‌گفت .... دیگر هم نماز شب نخواند !پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟خندیــد و گفت:کاری‌و که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،اینجوری امام زمان هم راضی تره ... بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمی‌کرد،پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمی‌کنم!چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهـــــــادت برسم ...گفتم : حالا اگه تو جوونی، عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت:مگه عشق پیر و جوون می‌شناسه؟! راوی ؛همسر محترم شهید . . #عشق #نماز_شب #داعش#عاشق #گمنام
اومد بهم گفت : " میشہ ساعت ۴ صبح بیدارم ڪنی تا داروهام رو بخورم ؟ " ساعت ۴ صبح بیدارش ڪردم ، تشڪر ڪرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ... بیست الی بیست و پنج دقیقہ گذشت ، اما نیومد ... نگرانش شدم ؛ رفتم دنبالش و دیدم یہ قبر ڪنده و توش نماز شب می خونہ و زار زار گریہ می ڪنہ ! بهش گفتم : " مرد حسابی تو ڪه منو نصف جون ڪردی ! می خواستی نماز شب بخونی چرا بہ دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم ؟! " برگشت و گفت : " خدا شاهده من مریضم ، چشمای من مریضہ ، دلم مریضہ ، من ۱۶ سالمہ ! چشام مریضہ ! چون توی این ۱۷ سال امام زمان عج رو ندیده ... دلم مریضہ ! بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار ڪنم ... گوشام مریضہ ! هنوز نتونستم یہ صدای الهی بشنوم ... " ✍️ « ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ » را یاد کنیم با ذکر صلوات 🤲الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🤲 🍃💟 ... @kakamartyr3
توصیه تأمل‌برانگیز حاج قاسم سلیمانی به برادرزاده‌اش حاج قاسم سلیمانی: مهدی جان! ۱- تمام کسانی‌که به کمالی رسیدند، خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب. در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آن را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی. ۲- زیربنای تمام بدی‌ها و زشتی‌ها دروغ است. ۳- احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد می‌کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد. عمویت ۹۱/۸/۱۷
🍂 تجارت در دل شب! 👈 وسط شب که مصطفی برای بیدار می‌شد، همسرش طاقت نمی‌آورد. می‌گفت: «بس است دیگر. استراحت کن. خسته شدی.» 👈 و مصطفی جواب می‌داد: «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره ورشکست می‌شود. باید سود دربیاورد که زندگی‌اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می‌شویم.» 📚 کتاب « چمران به روایت همسر شهید
🍂 تجارت در دل شب! 👈 وسط شب که مصطفی برای بیدار می‌شد، همسرش طاقت نمی‌آورد. می‌گفت: «بس است دیگر. استراحت کن. خسته شدی.» 👈 و مصطفی جواب می‌داد: «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره ورشکست می‌شود. باید سود دربیاورد که زندگی‌اش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم، ورشکست می‌شویم.» 📚 کتاب « چمران به روایت همسر شهید
🔸بُرش‌هایی از زندگی شهید محمدرضا پارسائیان 🌼 |اکثر شبها در حال خوندنِ نماز شب می‌دیدمش. بیشتر اوقات با نیروهای بسیجی، جلسات قرآن داشت و هر روز صبح هم زیارت عاشورا می‌خواند. سفارش همیشگی‌اش هم این بود که: فقط از نظر نظامی خودتون رو تقویت نکنین، اون چیزی که باعث پیشرفت شما میشه، معنویت‌تونه... 🌼 |وقت‌هایی که خونه بود، هیچ‌وقت روی تشکِ نرم نمی‌خوابید. می‌گفت: هر کس خودش رو به سختی عادت نده و راحت بخوابه، سنگر و جبهه ر‌و فراموش می کنه... 🌼 |توی جبهه یه شب نون‌هایی که بچه‌ها دورِ چادرهای خودشون ریخته بودند رو جمع کرد؛ صبح فرداش، به شدت با نیروهاش برخورد کرده و تذکر داد که: چرا اینطوری اسراف، و در نگهداری از نعمت خدا کوتاهی می‌کنید؟!!! 🌼 | توی منطقه ام‌الرصاص چند تا تیر خورد به پهلوش. چند بار الله اکبر و یا زهرا(س) گفت و افتاد. بعد هم با تکون دادنِ دست، خداحافظی کرد و گفت: برادران! تا پیروزی صحنه رو ترک نکنید... ده دقیقه بیشتر طول نکشید که به شهادت رسید... 📚 منبع: بخش فرهنگ و پایداری تبیان 🔸۲۱بهمن؛ سالروز شهادت محمدرضا پارسائیان گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸بُرش‌هایی از زندگی غوّاص شهید سعید حسنی‌تنها 🌼 |يكى از روزهاى ماه رمضان، وقت اذان ظهر بدنيا اومد. هفت ساله بود که توی كلاس‌هاى آموزش قرائت قرآن ثبت‌نامش کردم. اونقد خوب کار کرد و پیشرفت سریعی داشت، که توی ۱۳سالگی به مســــابقات بين‌المللی قرآن راه پیدا کرد و با کسب مقام، برنده‌ی سفر حج شد... 🌼 |مسابقات بین‌المللی قرآن بود و قاریان کشورهای مختلف هم حضور داشتند. سعیدِ سیزده ساله هم شرکت کرد و برنده‌ی سفر حج شد؛ اما حتی به من که مادرش هستم هم نگفته بود که چنین مقامی بدست آورده. یه روز همسایه‌مون گفت: مگه فامیلی شما "حسنی‌تنها" نیست؟ گفتم چرا... گفت: رادیو اسم پسرتون رو بعنوان برنده سفر حجِ مسابقات قرآن اعلام کرده... وقتی رفتم و از سعید صحت خبر رو پرسیدم. سرش رو انداخت پایین و آروم گفت: بله! درسته... 🌼 |سعید عاشق نماز شب بود. اون ایامی که باهاش بودم یاد ندارم یه شب نماز شبش ترک شده باشه. یه بار درِ گوشش گفتم: بهم نماز شب خوندن یاد میدی؟ لبخندی زد و آروم گفت: معلومه که یاد میدم! چی از این بهتر!؟ اگه خدا بخواد از همین فردا شروع می‌کنیم... مثل یه معلم دلسوز برام وقت گذاشت و با حوصله بهم یاد داد، و از اون به بعد منم شدم نمازِ شب خوان... البته خیلیا برا نماز شب بیدار می‌شدند. بعضی شبها اونقدر تعدادشون زیاد بود که انگار نماز جماعت می‌خوندند. اونم توی برف و سرمای طاقت‌فرسا... 📚 منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران + خاطرات همرزمان شهید 🔸۲۵بهمن؛ سالروز شهادت سعید حسنی‌تنها گرامی‌باد _______________
🔸مثل شهید فولادی؛ گریه‌های شهادت‌ساز داشته باشیم... |نیمه‌ی یکی از شبها دیدم ناصر با گریه مشغول خوندن نماز شبه؛ طوری‌که پدرش از صدای او بیدار شد و ازش پرسید: ناصر چرا اینقدر گریه و زاری می‌کنی، مگه تو چکار کردی؟ مگه چقدر از عمرت گذشته ؟ ناصر گفت: سراسرِ عمر ما انسانها، سرشار از گناهان کبیره و صغیره‌ست؛ شاید من از گناهانم بی‌خبر باشم. اگه استغاثه می‌کنم و پیامبران رو واسطه قرار میدم، بخاطر اینه که خداوند از گناهانم بگذره و ما رو به درجات تکامل و عرفان برسونه...» 👤 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید ناصر فولادی 📚 منبع: کنگره ملی شهدای دانشجو ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
بسم‌رب‌الشهداوالصدیقین شهید_جواد_سیاوشی ۱۶ ساله‼️ ❣در ، دفترچه یک 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد✍ ❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛ شنبه : بدون خوابیدم یکشنبه : بلند در جمع 😆 دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم . سه شنبه : را سریع خواندم چهارشنبه : در سلام کردن از من پیشی گرفت پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم : تکمیل نکردن ۱۰۰۰ و بسنده به ۷۰۰ .😔 که یکی از بچه های بوده می نویسد : ⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ ❓کجای کاریم حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️ 1⃣ … تو روشم ميگم 2⃣ … همه ميگن 3⃣ … مصلحتي📛 4⃣رشوه... شيريني🍭 5⃣ماهواره... شبکه هاي علمي📡 6⃣مال ... پيش سه هزار ميليارد هیچه 7⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8⃣نگاه به ...🙈 يه نظر حلاله👀 9⃣موسيقي حرام...🎼 ارامش بخش🔇 🔟مجلس حرام...💃 يه شب که هزار شب نميشه❌ 1⃣1⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰 2⃣1⃣زنا... حالا جَوونم، بعدا توبه میکنم 😔 که و می‌بینیم ولی برعکس عمل میکنیم 😔 🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟 🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷🌟🌷